eitaa logo
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
648 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
45 فایل
༻﷽༺ گفتم: دگࢪقݪبم‌شۅق‌شهادت‌نداࢪد! گفت:) مࢪاقب‌نگاهت‌باش♥️🕊 شرایطمون:↯ @iaabasal شَھـٰادت‌شوخۍٓ‌نیسٺ‌؛قَلبٺ‌رابو‌میکُند بو؎ِ‌دُنیـٰابِدهَد‌رھـٰایَٺ‌مۍ‌کُند:)!🥀 .
مشاهده در ایتا
دانلود
•|📓🌪|• ای شهیـدـ...🥀 دلـی‌ که‌ پیش تو ره‌ یافت‌ باز پَس‌ نرود... هوا گرفته‌ ی عشق‌، از پیِ هوس‌ نرود... ‌ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⌈🦋💦⌋ - - تو زندگی چقدر "امام زمان" و "خـــدا" رو لحاظ میکنی؟ - - ⌈🦋💦⌋↫ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 فقط ڪافیہ ࢪاست بگی! 👌بقیہ اش روامام زماݩ(عج)درسٺ میکنن... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
سلام جمعه ها پارت نداریم.🌱✨ ان شاالله فردا🙂
••{♥️}•• •|🕋✨|• بَرف تویی☁️ چتر تویی ،☂ بارشِ هر ابر تویی..💦 گرم نگه دار مرا!💙😇 ••{♥️}•• •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌱اعمال قبل از خواب 🌱 🌷حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : 🍁1️⃣. 👈🏻✨( ٣ بار سوره توحید)✨👉🏻 🍁2️⃣ 👈🏻✨ (۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین)✨👉🏻 🍁3️⃣ 👈🏻✨(۱بار: اللهم اغفرللمومنین والمومنات)✨👉🏻 🍁4️⃣ 👈🏻✨ ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر)✨👉🏻 🍁5️⃣ 👈🏻✨(٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ»✨👉🏻 🍁6️⃣ (از بین برنده عذاب قبر )👇🏻 ✨💗 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم💗 🍁أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ 🍁حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ 🍁کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ 🍁ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ 🍁کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ 🍁لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ 🍁ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ 🍁ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾✨ 🍁7️⃣ 🍁 🦋« باسْمِکَ اللَّهُمَّ أَمُوتُ وَ اَحْیَا »🦋 🤲🏻✨«بار الها!با نام تو میمیرم و زنده خواهم شد»✨ 🍁 🍁شبتون مهدوی🍁 🍂°~ 🍂°~ ✿ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد (:️❤️صبحتون بخیر🌱✨
🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐 🦋🌺السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان🌺🦋 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋
حدیث_کساء-علی‌فانی﷽۩.mp3
7.58M
💠حدیث کسا 🌱 ✨💓 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
[----✨----] وَ الـصُبحِ اِذا تَنَفَّس ... سلامـ به صُبح و به همه‌ی پـرنده‌ هـایی که وقت آمدنش تسبیح می‌کنند .. ♥✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌷از‌شوق‌شھادٺ🌷
#سرگذشت_ارواح در عالم برزخ (قسمت ۳) عالیه حتما بخونید👌 #قسمت_سوم ✅صدای ملک الموت را شنیدم که می‌گف
🌸 در عالم برزخ ✍ آنگاه رو کردم به اهل و عیالم و گفتم: «ای عزیزان من! دنیا شما را بازی ندهد، چنانکه مرا به بازی گرفت» مرا مجبور کردید به جمع آوری که لذتش برای شما و مسئولیتش با من است... چند نفر جنازه‌ام را از تابوت بیرون آورده و چنان با سر وارد بر گور کردند که از شدت ترس و گمان کردم از آسمان به زمین افتاده‌ام... در این حال شخصی نزدیک جسدم آمد و مرا به اسم صدا زد؛ خود را او رساندم و خوب به حرف‌هایش گوش دادم. او در حال خواندن تلقین بود. هر چه می‌گفت می‌شنیدم و بلافاصله، همراه با او تکرار می‌کردم؛ چقدر خوب آرام و زیبا می‌کرد. چیزی نگذشت که شروع به چیدن سنگ در اطراف لحد کردند، از اینکه جسدم را زندانی خاک می‌ساختند سخت ناراحت بودم. با خود بهتر است به کناری بروم و با جسد داخل گور نشوم اما به واسطه شدت علاقه‌ای که داشتم، خود را کنار جنازه رساندم.در یک چشم بر هم زدن، خروارها خاک بر روی ریختند... جمعیت متفرق شدند و فقط تعداد انگشت شماری از نزدیکانم باقی ماندند؛ اماچندی که همگان تنها رهایم کردند و رفتند -اصلاً باورم نمی‌شد چقدر نامهربان بودند.. پس از این همه ناله و فغان به خود آمدم و دیدم انچه برایم باقی مانده است: قبری است بس ، وحشت‌زا، غم آور و هول انگیز، ترسی شفاف وجودم را فرا گرفت. با خود اندیشیدم: هر چه غم است در دل انسان خاکی، و هرچه اضطراب است در دنیا گویی در قلب من ریخته‌اند. غم و وحشتی که شاید اندکی از آن می‌توانست بدن خاکی را منهدم کند... از آن همه فشار روحی گریه‌ام گرفت و اشک ریختم. به فکر اعمال خویش افتادم و آنگاه که پی به نقصان اعمال خود بردم، آرزو کردم: ای کاش من هم همراه جمعیت باز میگشتم اما که دیگر دیر بود... در همین افکار غوطه‌ور بودم که به ناگاه، از سمت چپ قبر، صدایی برخاست که می‌گفت: بی جهت آرزوی بازگشت نکن، پرونده عمل تو بسته شده! از شنیدن صدا در آن تاریکی وحشت کردم، گویا کسی وارد قبر شده بود. با که در صدایم بود پرسیدم: تو کیستی؟ پاسخ داد: من «رومان» یکی از فرشته‌های الهی هستم. گفتم: گمان می‌کنم، متوجه آنچه در من گذشت شدی؟ گفت: آری؟ گفتم: قسم یاد می‌کنم که اگر اجازه دهید به آن دیار برگردم، هرگز معصیت خدا نکنم و در طلب رضایت او بکوشم.... گفت: این را تو می‌گویی، اما بدان غیر از آرزوی توست؛ از این پس تا قیام قیامت باید در برزخ بمانی.. ادامه دارد... نشر این پست ثواب جاریه در پی دارد •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
آیَت‌اللہ‌بِهجت‌میگُفتن‌کِہ‌: وَقتۍ‌‌بُلندشُدۍبِگویـٰاصـٰاحِب‌الزَمـٰان نِشَستۍ‌بِگوصـٰاحِب‌الزَمـٰان دَرهمِہ‌آن‌بِہ‌یـٰادصـٰاحِب‌العَصربـٰاش تـٰااوهَم‌دَرهمـٰان‌زمـٰان‌بِہ‌یـٰادَت‌بـٰاشَد •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵← ✨ ــــــــــــــــــــــــــــ /🎞📱/→ چهار مرگ در دنیا😱 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رسالة الي الله:💙 ‏وخفف عني ما في داخلي، فأنتَ أدرى به مني.🦋 نامه‌ای به خدا:💙 از سنگینی حس درونم بکاه، چرا که تو بهتر از من از آن آگاهی.🦋 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💌•• • • ❤️ 🌸... وَٱلَّذِينَ يُؤۡذُونَ رَسُولَ ٱللَّهِ لَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٞ ... و کسانی‌که رسول الله(ﷺ) را آزار می‌دهند، برایشان عذاب دردناکی است.🔥 ✅سوره التوبة، آیه ۶۱ • • 💌•• •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
••{🌸}•• •|💚☘|• بسیار خوبان دیده ام اما تو چیز دیگری...♥️🦋😇 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🕊🦋. . 💙 🌱به دعا کردنت ادامه بده به خوب شدنت ادامه بده به رشد کردنت ادامه بده و از اعتماد کردنت به خدا دست برندار ... . •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💛🌼 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈🏻ڪليپے بسیار زیبـــــا👀 این ڪلیپ ارزش هزار بار دیدن را دارد میشود این ڪلیپ را ببینی و اشڪهات سرازیر نشود؟😢 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈• ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌
🍂🌼پیامبر اکرم(ص) : بہترین زنان شمازنےاسٺ ڪہ برای شوهرش خودنمایےوآرایش ڪنداماخودرااز نامحࢪم بپوشاند... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @azshoghshahadat •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ممنون 🌱✨ اگه دوست دارید بازم میزارم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی رها رفت و جوابی به حرف های زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت... "کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آن سو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی! کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیه ی روزهایت خاتون؟ به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگی هایت گشته ام! من درگیر توئم رها..." رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند! رها که سر بر بالین نهاد، بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیه ی که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرف رویاهای تلخِ همسرش اشک ریخت. رو به آسمان کرد: _خدا... آیه میگه هرچی شد بگو "شکر" باشه، منم میگم شکر! رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش َ مردی که یک پسر داشت. به کتک که شد زن دوم کتک هایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد! به رنج هایی که از بد دهنی مادر شوهرش میکشید. "مادرم! چه روزهای سختی را گذرانده ای! این روزهایت به سرنوشت شوم من نگران می گذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانه ی پدری ام؟ ِمردی که سی و پنج سال تو را آُزرد و اشک مهمان چشمانت شد!" با صدای اذان چشم گشود. صدا زدن های خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصالة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیه اش را که سر کرد، مَردی آرام درِ اتاقش را باز کرد و به نظاره نمازش نشست مردی که نمازهایش به زور به تعداد انگشتان دستش میرسید، چندروزی بود که صبح هایش را اینگونه آغاز میکرد. به قنوت که رسید، صدرا دل از کف داده بود برای این عاشقانه های خاموش! قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمی آورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد! "رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!" رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن چادر بود؛ حقیقت آن نماز بود! رها از نقش و رنگ های دروغین رها بود! رفت و رها ندانستَ قبل از اتمام سلام نمازش رفت... مردی روزهایش را با نگاه به او آغاز میکند! ساعت هفت و نیم صبح که شد، رها لباس پوشیده، آماده ی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد: _صبر کن رها، میرسونمت! _ممنون، با آیه میرم! _مگه امروز میان سرکار؟ _آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم! _همون ساعت 2 دیگه؟ رها سری به تایید تکان داد. _کالا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟ _نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زن ها باید برای ناهار خونه باشن و کانون خانواده رو حفظ کنن؛ میگه فشار کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشونِ می داده غذا خوردن با خانواده سرو شه بچه ها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره... ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿
🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿 ﷽ 🕊🌿 🌿 رمان از روزی که رفتی روی روحیه ی خودمون تاثیر منفی داره... کالا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت. _پس مَرِد خوبیه! _برای ما بیشتر پدره! دلش حسرت زده ی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا برایش سوخت "چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرت زدهی دیدار پدرم باید بمانم!" آیه: بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم! رها: آخه با این وضع سرکار اومدنت چیه؟ خب مرخصی میگرفتیَ آیه: نیاز دارم به کار! سرم گرم باشه برام بهتره! ساعت 10 صبح رها با مراجعش مشغول صحبت بود. در اتاق با ضرب باز شد، رها چشم به سمت در گرداند، رویا بود. _پس اینجا کار میکنی؟ _لطفا بیرون باشید، بعد از اتمام وقت ایشون، در خدمتتون هستم! _بد نیست تو که اینقدر چادر دور خودت پیچیدی، توی یه اتاق در بسته با نامحرم نشستی؟ شیطون نیاد وسطتون! رها تشر زد: _لطفا بیرون باشید خانم! خانم موسوی... خانم موسوی... لطفا با نگهبانی تماس بگیرید! رویا پوزخندی زد: _جوش نیار! حرف دارم باهات؛ بیرون منتظرم، معطلم نکن! رها کلافه شده بود. معذرت خواهی کرد و مشاوره ای که دقایق آخرش بود را به پایان رساند. با رفتن مرد، رویا وارد اتاق شد _از زندگی من برو بیرون! _من توی زندگی تو نیستم. _هستی! وقتی اسمت توی شناسنامه ی صدراست یعنی وسط زندگی منی! _من به خواست خودم وارد زندگی آقای زند نشدم که الان به خواست خودم برم بیرون. _بالاخره که صدرا طلاقت میده، تو زودتر برو! _کجا برم؟ _تو کار داری، حقوق داری، میتونی زندگی خودتو بچرخونی. از اون خونه برو! من صدرا رو راضی میکنم. _هنوز نفهمیدید آقای زند دیگه به حرف شما زندگی نمیکنه! _و این تقصیر توئه... تو بری همه چیز درست میشه! رویا فریاد زد و آیه نفس گرفت. صدا را شناخته بود. از مراجعش عذرخواهی کرد و به سمت اتاق رها پا تند کرد. تازه وارد پنج ماهگی شدهِ بود و سنگینی اش هر روز بیشتر می شد اتاقِ رها را که باز کرد، چند اتفاق افتاد... رها رو گرداند سمت در و نگاه به آیه دوخت. رویا آیه را دید و برافروخته تر شد و فریاد زد: _همه ش تقصیر شما دوتاست، شوهرمو دوره کردید که از من بگیریدش! رها چشم از آیه نگرفت. نگاهش شرمنده ی آیه اش بود. رویا به سمت رهایی رفت که ایستاه بود مقابل میزش و نگاه به آیه داشت. با کفدست به سینه ی رها زد. رهایی که حواسش نبود و با آن ضربه، به زمین افتاد و چشمهایش بسته شد. آیه جیغ زد و نگاهش مات رهای بی حرکت شد. خون روی زمین را که قرمز کرد، دکتر صدر و مشفق هم رسیدند... سایه که رها را دید جیغ کشید. دکتر مشفق: خانم موسوی... خانم موسوی... با اورژانس تماس بگیرید! تمام مراجعان و کادر درمانی آنجا جمع شده بودند. دکتر مشفق در حال معاینه ی رها بود، استاد روانپزشکی رها بود. پلیس آمد، اورژانس هم آمد، یکی رویا را بُرد و دیگری رها را! ✍به قلم سنیه منصوری ... ┄•●❥@azshoghshahadat پرش به پارت اول👇 https://eitaa.com/azshoghshahadat/2671 🌿 🕊🌿 ✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿 ✨🕊🌿✨🕊🌿 🌿✨🕊🌿✨🕊🌿 🕊🌿✨🕊🌿✨🕊🌿