#خلاف_قانون….
🌷حاج حسین میخواست بره فاو، ماشین رو برداشت و رفت. ساعتی بعد دیدم پیاده داره برمیگرده! گفتم: چی شده؟ چرا نرفتی؟ ماشینت کو؟ حاجی گفت: داشتم رانندگی میکردم که اطلاعیه ای از رادیو پخش شد؛ مثل اینکه....
🌷....مثل اینکه مراجع تقلید فرمودند؛ رعایت نکردن قوانین راهنمایی و رانندگی حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگی کردنم خلاف قانونه!! تا این حکم شرعی رو شنیدم ماشین رو زدم کنار جاده و برگشتم یه راننده پیدا کنم که منو ببره فاو....
🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی
❌ اینطور مسئول، شهید میشه!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Asrar_va_Adabe_Esteghfar_1.mp3
5.63M
#اسرار آداب استغفار
#جلسه اول
#واعظ استاد پناهیان 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محسن هست🥰✋
*اولین شهید مدافع حرمِ کرج*🕊️
*شهید محسن کمالی دهقان*🌹
تاریخ تولد: ۹ / ۱۱ / ۱۳۶۳
تاریخ شهادت: ۲۷ / ۱ / ۱۳۹۴
محل تولد: حصارک، کرج
محل شهادت: سوریه
*🌹مادرش← همیشه زیارت عاشورا میخواند خیلی با غیرت با حیا و نجیب بود🍃من و پدرش هیچوقت عصبانیت او را ندیدیم💫 محله های فقیرنشین را خوب میشناخت،با کمک خیرین برای آنان خانه اجاره میکرد🍃یک روز که به بهشت زهرا رفته بود،مادر شهیدی را دید که فرزندی نداشت🥀و همسرش هم به رحمت خدا رفته بود🥀با کلی اصرار متوجه شد که سقف خانه ی آن مادر شهید بر اثر باران از بین رفته🥀بلافاصله برای ترمیم خانه پیش قدم شد.🍃او از رزمندگان مدافع حرم بود که دوسال جانانه از حریم اهل بیت دفاع کرد💫 راوی← محسن ماموریتش تمام شده بود📞به او بی سیم می زنند که برگرد عقب که نیروهای جدید بیایند📞اما محسن طبق آن غیرتی که داشت نمی پذیرد و می گوید: نه من نمیتوانم عقب برگردم🍂چون این نیروها توجیح نیستند و من باید باشم اینها را توجیح کنم🍃همان شب درگیری پیش میآید💥 که ترکش یک نارنجک کنار محسن به سرش اصابت میکند🥀دو ترکش به سرش🥀یکی را در بیمارستان حلب در می آوردند و مشکلی نداشته💫 اما دیگری عمیق بوده و زمانی که ترکش را در میآورند به کما میرود🥀و بعد از چند ساعت شهید می شود*🕊️🕋
*شهید محسن کمالی دهقان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
📸 پیشبینی حاج قاسم از نحوه شهادتش
🔹دستخط نامه سردار سلیمانی به دخترش: آه وقتی بوسهی انفجار همه وجود مرا در خود محو میکند، دود میکند و میسوزاند.
🔹چقدر این منظره را دوست دارم. خدایا ۳۰ سال برای این لحظه مبارزه کردهام، با همه رقبای عشق درافتادهام و دهها زخم برداشتهام...
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Asrar_va_Adabe_Esteghfar_2.mp3
4.01M
#اسرار آداب استغفار
#جلسه دوم
#واعظ استاد پناهیان 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#گناه...
با هم خیلی رفیق بودیم.
تو عملیات والفجر 8 شهید شد .
یه شب به خوابم اومد و دوتا توصیه کرد:
گناه نڪنید ...
اگر گناه ڪردید سریع توبه کنید.
شهیدمصطفی شعبانی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#خوشبختی یعنی:
یه کسی توی زندگیت هست که
تورو به "سمت خدا" هُل میده،
نه به سمت پرتگاه...
#ابراهیم هادی هادی دلها
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش ابوالفضل هست🥰✋
*۶ سال در خانه بود و گِردِ جهان گردیدند*🥀
*سردار شهید ابوالفضل رفیعی*🌹
تاریخ تولد: ۱۱ / ۱ / ۱۳۳۴
تاریخ شهادت: ۱۲ / ۱۲ / ۱۳۶۲
محل تولد: مشهد / کلات / سیج
محل شهادت: جزیره مجنون
*🌹راوی← سال 62 در حین عملیات، به یاری همرزمان شتافت و شهید شد🕊️اما هیچگاه پیکرش به کشور بازنگشت🥀و به همین دلیل یادگاریهای به جاماندهاش در بهشت رضا(ع) به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شد🍃خواهر← مادرم سالها انتظار دیدن پیکر فرزندش را کشید🥀و چشمش به در خشک شد🥀اما هیچ وقت نتوانست پیکر فرزندش را دوباره در آغوش بگیرد🥀همیشه انتظار فرزندش را داشت اما برادرم زمانی آمد که دیگر خبری از نگاههای منتظر مادرمان نیست🥀برادرمان خیلی غریب بود حتی در این سالها که جاویدالاثر بود رسانهها به شخصیت و فداکاریها و دلاوریهای وی نپرداختند🥀و او را معرفی نکردند🥀او غریب آمد نه پدری نه برادری نه مادری🥀ما در این سالها از او بیخبر بودیم و او به طرز عجیبی در شهر خود خاک شده بود🥀۶ سال غریب و گمنام بود🥀پیکر مطهر او در سال 1390 در دانشگاه فردوسی به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده شده بود💫 که هویت پیکرش پس از گذشت 34 سال از شهادتش🕊️ و گذشت 6 سال از تدفینش🥀 توسط آزمایش DNA شناسایی شد💫و این انتظار 34 ساله به پایان رسید*🕊️🕋
*طلبه سردار شهید ابوالفضل رفیعی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos_313*
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#نسل ما نسل ظهور است ؛ اگربرخیزیم
این ستم مطلع نور است ؛اگربرخیزیم
عطر نرگس همه جا اکنده است
موسم جشن وسرور است ؛اگربرخیزیم
داغ دیوار و در و سیلی ومادر بردل
منتقم رأس امور است ؛اگر برخیزیم
گَه به حیله ، راه ظهورش بستند
حفظ ایمان،رمز عبوراست ؛اگربرخیزیم
ای که گفتی، یار ظهورش هستی
وقت چسپاندن نان به تنوراست؛اگربرخیزیم
شاید این جمعه بیاید....شاید ...
مدعی هم به وفوراست ؛اگر برخیزیم
سالها ،منتظر سیصدواندی یاراست
این زمان،گاه حضور است ؛اگر برخیزیم
#شاعر_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
Asrar_va_Adabe_Esteghfar_3.mp3
4.62M
#اسرار آداب استغفار
#جلسه سوم
#واعظ استاد پناهیان 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#ردیف_اول، #قبر_هشتم
🌷هویزه، شهدای غریبی دارد. خیلی از آنها، جوانانی هستند که کیلومترها دورتر از خانه و کاشانه خود در این سرزمین آرمیده اند. هویزه نبرد کربلائی را به خود دیده است. مظلومیت شهدای این سرزمین یکی از غم انگیزترین خاطرات دفاع مقدس است. عصر یک روز در ایام نوروز در حیاط مسجد هویزه که یادمان تعداد زیادی از شهدای گرانقدر است قدم میزدم. کاروانهای زیارتی، یکی پس از دیگری برای زیارت به آنجا میامدند و میرفتند. در میان همهمه زائران، سر و صدای یک نفر بیشتر از همه جلب توجه میکرد. به همان طرف حرکت کردم.
🌷دختر خانم نوجوانی بود که خودش را روی یکی از قبرها انداخته بود و با حالتی که هر بیننده ای را منقلب میکرد، داشت ضجه میزد و گریه میکرد و چیزهایی به شهید میگفت که کلماتش زیاد قابل فهم نبود. عده ای از خانمها دوره اش کرده بودند و سعی داشتند به او دلداری بدهند. فکر کردم حتماً از بستگان آن شهید است. خودم را کنار کشیدم و از آن جمع فاصله گرفتم. بعد از کمی قدم زدن، همان دختر خانم را دیدم که حالا آرام و با وقار، گوشه ای ایستاده و به مزار شهدا چشم دوخته است.
🌷نزدیک رفتم و سر صحبت را باز کردم. پرسیدم: آن شهید برادرت بود؟ گفت: نه، اصلاً با او آشنا نیستم. کنجکاویام بیشتر شد. جریان را از او سئوال کردم. گفت: آن شهید مرا به اینجا دعوت کرد. حرفهایش عجیب بود. _قرار بود از مدرسهی ما کاروانی به مناطق جنگی اعزام شود. سهمیه هر کلاس چهار نفر بود. من هم دوست داشتم به این سفر بروم. اما اسمم در قرعه نیفتاد. خیلی ناراحت شدم. دلم شکست. شب توی خواب شهیدی را دیدم که با لباس رزم مقابلم ایستاده بود و لبخند میزد.
🌷بعد از چند لحظه به طرفم آمد. چفیه اش را درآورد و روی سرم انداخت. چفیه تمام موهایم را پوشاند. بعد چنان زیر آن را گره زد که احساس خفگی کردم. گفتم: میخواهی مرا بکشی؟ خندید. گفت: ما جانمان را فدای شما کردیم.... نترس. نمیمیری! گفت: چرا به زیارت ما نمیآیی؟ فهمیدم منظورش جبهههای جنوب است. گفتم: قرعه به نامم نخورد. گفت: اگر دلت بخواهد میتوانم کارت را درست کنم. خوشحال شدم. نور امید در دلم زنده شد. دیدم میخواهد برود. پرسیدم: سراغ شما کجا بگیرم؟
🌷....گفت: مزار شهدای هویزه که آمدی ردیف اول، قبر هشتم. فردا صبح که به مدرسه رفتم، اعلام کردند برای کلاس ما یک سهمیه اضافه شده. سریع رفتم اسم نوشتم. قرعه به نامم افتاد! به هویزه که آمدم، فوری به سراغ شهدا رفتم. ردیف اول را پیدا کردم. شمردم تا رسیدم به قبر هشتم. گفتم شاید آن طرف که بشمارم قبر دیگری باشد. اما از سمت دیگر هم هشتمین قبر بود. روی سنگ نوشته شده بود: ”شهید ملائی زمانی".
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا ملائی زمانی
راوی: حجت الاسلام مرتضوی از گروه تفحص سیره شهدا قم
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#اَلم تر کیف...
در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند
در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟
چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد،
صدایش در فضا پیچید که می گفت : « الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » بچه ها با او شروع به خواندن کردند
در همین لحظه یکی از هلی کوپتر ها به اشتباه تانک عراقی را به آتش کشید و دو هلی کوپتر دیگر با هم برخورد کردند .
#شهید_محسن_وزوایی
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada