هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
زینت حیدر همان، زینب کبری بُوَد
بانویم ،آیینه ی ،حضرت زهرا بُوَد
بعد مادر،زینبش همدم بابا شود
درد غربت می کشد، یاور مولا شود
هم ببیند بانویم، فرق خونین پدر
هم ببارد اشک بر ،پاره های یک جگر
بهر مولایم حسین، می نماید مادری
هم بخواندخطبه و هم کند روشنگری
هم به جای مادرش ، بوسه بر رگ می زند
کز برای حجتش در کربلا،جان می دهد
صبر خجلت زده ، از مقام زینبی ست
صبر او والاتر از ،صبر ایوب نبی ست
دلگویه:ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
*ماموریتـــــ...*🕊️
*شهید میثم علیجانی*🌹
تاریخ تولد: ۲۱ / ۱ / ۱۳۶۶
تاریخ شهادت: ۱۸ / ۴ / ۱۳۹۶
محل تولد: بابلسر،باقر تنگه
محل شهادت: شمال غرب، ارومیه
*🌹همسرش← چند روزی بود که داشتیم همهی اسمها رو با معنی هاشون بررسی میکردیم🍃آقا میثم گفته بود اگه بچه دختر باشه اسم اش رو فاطمه میزاریم🌙و اگه پسر باشه هنوز به نتیجهای نرسیده بودیم که بعد سونوگرافی گفتن... بچه پسره💕 تو مسیر برگشت آقا میثم گفت اسم پسرمون رو سجاد بزاریم یعنی سجده کننده💫 منم خیلی استقبال کردم و گفتم امیر سجاد هم خوبه🍃گفت اره خیلی بهتره یعنی خدای سجده کننده.🎊 در ماموریت هایش طوری رفتار میکرد که من نگران هیچی نباشم💕به پدر و مادرش احترام میگذاشت. همیشه میگفت دست پدر و مادر را باید بوسید.💫 این کارش را افتخار میدانست،🌙 سرانجام میثم آسمونی شد🥀و فرصت در آغوش کشیدن امیر سجاد خودش هم پیدا نکرد🥀 فرزندمان مدتی بعد از شهادت همسرم به دنیا آمد.»🥀میثم از ابتدا در یگان ویژه صابرین لشکر 25 کربلا خدمت کرد.🍃دفاع از دین برایش مرز نداشت،💫میثم آن قدر خوب و مظلوم بود که حیف بود غیر از شهادت از دنیا برود،🌙دو بار به سوریه اعزام شده بود🕊️ اما خدا نخواست که طعم شهادت را بچشد🥀و عاقبت در حین ماموریت برای تامین امنیت مرزهای شمالغرب کشور💫 به خیل شهیدان پیوست.*🕊️🕋
*شهید میثم علیجانی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
بهش گفتم :پسرم تو به اندازه کافی جنگ رفتی، دیگه نرو! دفاع از انقلاب و ولایت فقط مال تو نیست بزار بقیه هم سهمشون رو ادا کنند، چیزی نگفت و یک گوشه ساکت نشست، فردا صبح که خواستم نماز بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد و گفت: باباجان شما به اندازه کافی نماز خوندی حالا بزار یکم بینمازها نماز بخونن، خیلی زیبا منو قانع کرد که دفاع از ولایت سهمیه بردار نیست، دیگه حرفی برای گفتن نداشتم رفت شهید شد اما سربلندم پیش رهبرم.
#شهید رضا حاجیزاده
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
عازم شهرستان سبزوار بودیم، حدود نیمساعت مانده بود به مقصد برسیم که صدای اذان به صدا در آمد، داداش ابوالفضل گفت: «یک مسجد این نزدیکیها هست، ماشین را نگهداریم و نمازمان را بخوانیم.»
گفتم: ابوالفضل نیم ساعت دیگه نمانده تا برسیم مقصد، می رویم لباس هایمان را عوض می کنیم، نفسی تازه می کنیم و با خیال راحت نمازمان را می خوانیم، ابوالفضل گفت: «نه! نماز اول وقت یک چیز دیگه است، اگر شما نمیخواهید بخوانید اشکالی ندارد اما من میخواهم نمازم را اول وقت بخوانم، توی مسیر یک مسجد خیلی زیبایی بود، در محلی بنام «جاجرم» نگه داشتیم، ماشین را توی سایه پارک کردیم؛ وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم، واقعا لذت بردم و خستگی از تنم برطرف شد، میگفت مگر نه این است که مولایمان امام حسین علیهالسلام در وسط جنگ و خونریزی نمازش را اول وقت برپا کرد؟ گرچه نمازم را اکثر وقتها اول وقت میخوانم اما آن نماز، شیرینی خاصی داشت و حالا شده خاطرهای قشنگ و موثر از برادر شهیدم.
🌷 شهید ابوالفضل راهچمنی🌷
📚 کتاب صندوقچه گلرز
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#فاتحهخوانی_کشتیهای_لهستانی_با_اجازهنامه_شهید_خرازی
🌷بعد از عملیات والفجر مقدماتی برای دیدبانی به منطقه شلمچه رفتم. در آن منطقه نیروهای بعثی از پتروشیمی به عنوان دکل دیدبانی استفاده میکرد، صبحها ما به آنها مشرف بودیم و عصرها آنها به منطقه اشراف داشتند. در بالای دکل کشتیهای لهستانی و شوروی که با آغاز جنگ تحمیلی در اروندرود مانده بودند را دیدم که مکانی برای تردد نیروهای بعثی شده بود. در آنجا توپخانه ۱۵۵ ارتش به ما مأمور شده بود، با بیسیم به فرمانده آتشبار شرایط را توضیح دادم و درخواست آتش کردم. او هم تقاضای من را رد کرد و گفت این کشتیها مسئولیت بین المللی دارند.
🌷از این که میدیدم نیروهای بعثی از این کشتیها به نفع خودشان استفاده میکنند بسیار ناراحت میشدم، به همین خاطر با شهید خرازی موضوع را در میان گذاشتم. او هم اجازه داد تا کشتیها را بزنم. فردای آن روز درخواست آتش کرده و هدف را تجمع نیروهای دشمن اعلام کردم. بعد از دو گلوله، سومی و چهارمی به هدف خورد. عراقیها با آتش سنگینی جواب دادند.
🌷ارتش از این عکسالعمل تعجب کرده بود. اولین کشتی را من زدم، دو ماه بعد باقی دیدبانها باقی کشتیها را هدف گرفتند. از قرارگاه تماس گرفتند و عصبانی بودند. فردای آن روز برای گزارش به قرارگاه رفتم. مسئول آتش بار فریاد میزد که چرا این کار را کردی، تمام خاکریزهای ما را زدند. گفتم من از شهید خرازی اجازه گرفتم. با شنیدن اسم خرازی دیگر حرفی نزد.
🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید فرمانده حاج حسین خرازی
راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد علی صفایی از دیدبانهای دوران دفاع مقدس
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada