هدایت شده از #رمان های جذاب 📚 آنلاین واقعی
سفره ی فاطمیه ،گسترده اند
«هفت سین » سفره را وا کرده اند
سین اول«سیدالانبیاء» که پرواز کرد
سین دوم کان«سرشک»باریدنش آغاز کرد
سین سوم«سینه ای» خونین بُـوَد
کز فشارِ در، میخ هم رنگیـن بُـوَد
چارمین سین«سیلی ای»در زمان شدماندگار
گشت نیلی ، روی ماهش، بهر یـار
پنجمینش«سردری»شعله ور از آتش است
بر سَرِ مظلومه ای، حِقدوحسد در بارش است
شیشمین سین آن«سند»که پاره گشت
زین ستم، امتی تا ابد آواره گشـت
هفتمین سین«سرومظلومی»که تنهامانده بود
یاورش در آسمان، او در زمین جا مانده بود.
فدای اولین مظلوم و مظلومه ی عالم...
سفره ی فاطمیه باز شده ،مارا از دعای خیرتان فراموش نفرمایید.
#دلگویه
#فی البداهه
#ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤
تازه سه روز از عروسیاش گذشته بود که دست زنش را گذاشت تو دست مادرش و سرش را انداخت پایین و گفت: دلم میخواهد دختر خوبی برای مادرم باشی، بعد هم آرام و بیصدا رفت منطقه و چند روز بعد از آن در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران در تاریخ 1360.05.15 ش به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت در راه خدا رسید
شهیدمصطفی ردانی پور
#شادی_روح_پاکش_صلوات
🥀🕊 @baShoohada 🕊
2.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «راز پیروزیهای سردار سلیمانی»
استاد #پناهیان
در دریای طوفانزده، اهلبیت کشتی نجات هستن.
برای نجاتمون باید مضطر بشیم.
کی شود مهدی بیاید برکشد تیغ از نیام
انتقامی سخت گیرد از عدوی فاطمه؟
🥀🕊 @baShoohada 🕊
🌷 اگر غریبه ای وارد سپاه همدان می شد و فرمانده را تشخیص نمی داد، باید به او حق می دادیم! آخر چه کسی می تواند باور کند؛ آن که هر روز صبح در حال آب و جاروی باغچه و محوطه ی سپاه همدان است، یا آن که پا به پای بچه های بسیجی با لباس هایی خاک آلود در حال تخلیه ی بار کامیون سیب زمینی است، یا آن که هنوز شب از نیمه نگذشته در حال شستن دستشویی های سپاه همدان است، همان فرمانده ی سپاه استان همدان یعنی محمود شهبازی است.
🥀🕊 @baShoohada 🕊
آنها پرواز ڪردند ،
تا ثابت کنند
جاذبہ رو به خداست ! 🌿
#شهید_عباس_دانشگر
#اللهم_عجل_لولیك_الفرج🇵🇸
🥀🕊 @baShoohada 🕊
پس از عروج ملکوتی شهید حاج ابراهیم همت، شبی فرزند کوچکش مریض می شود و در تب شدیدی می سوزد همراه با گلودردی سخت. هرچه همسر شهید می خواهد بچه را دکتر ببرد می بیند همه به او می گویند فردا مراجعه کنید.
شب به منزل می آید ولی بچه سخت بی قراری می کند. مادر هرکاری می کند مانند پاشوری و گذاشتن کیسه ی یخ روی پیشانی بچه هیچ کدام افاقه نمی کند و بچه شروع می کند به هذیان گویی، گریه کردن و بهانه ی پدر را گرفتن.
در نیمه ی شب، همسرشهید، طاقت خود را از دست می دهد و درحالت خستگی شدید و خواب و بیداری شروع می کند با حاج همت درد دل کردن و می گوید: حاج همت! مگر نمی گویند که شهدا زنده اند؟ من این همه شب و روز بچه ها را نگه داشتم یک شب هم تو بیا و از این بچه پرستاری کن!
همین طوری که بالای سر بچه نشسته بود خوابش می برد و در خواب می بیند شهید آمده به خانه و به او می گوید: چرا این قدر ناراحتی؟ خیلی خوب چند ساعت هم من بچه را نگه می دارم. می نشیند کنار خانم و بستر بچه. بچه اش را بغل گرفته و ناز و نوازش می کند. مادر در حال تماشای این صحنه ی شیرین است که ناگهان بچه می گوید: مامان! پاشو من حالم خوب شده است، الآن بابا این جا بود. وقتی همسر شهید به خود می آید چیزی نمی بیند ولی بوی عطر خاصی فضای اتاق را عطر آگین نموده است.
#شادی_روح_پاکش_صلوات
«کرامات شهدا/ مهدی شیخ الاسلامی/ ج۱/ ص99»
🥀🕊 @baShoohada 🕊