رفاقت باشهدا
🌷شهید عباس كريمی قهرودی🌷 ولادت: ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ فرمانده لشکر ۲۷
#عاشقانه_شهدا
حاج عباس وقتی از منطقه جنگی🚨 آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت: «من شرمنده تو هستم. من نمیتوانم همسر خوبی برای تو باشم.»😔 پرسیدم: عملیات چطور بود؟ گفت: «خوب بود». گفتم: شکستش خوب بود؟! گفت: «جنگ است دیگر». با روحیه عجیب و خیلی عادی گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگیهایش در خانه». وقتی عباس به خانه🏡 میآمد، ما نمی فهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است.
#همسر_سردار_شهید_عباس_کریمی
رفاقت باشهدا
🌷شهید عباس كريمی قهرودی🌷 ولادت: ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ فرمانده لشکر ۲۷
🌈🌹🌈🌹🌈
خواب شهید عباس آبیاری دو روز قبل از شهادت :
شب ۱۹ دی ماه ۹۴ عباس درحال استراحت بود که در خواب حضرت زینب(س) را صدا میزد .
دوستش عباس را از خواب بیدار میکند و عباس خوابش را تعریف میکند...
✍بہ نقل از شهید بزرگوار عباس آبیاری:
در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میکند، عباس جان پسرم بیا کنارم ، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ؟
بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری ...
بعد شهید عباس آسمیه را صدا کرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا کرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم،
✍شهید مرتضی کریمی را صدا کرد و فرموند :هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم ، میثم(شہید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم...دو روز بعد از خواب شهید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹۴ ،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر بشهادت رسیدند.
پدر میگفت : کمرم یکبار شکست ...
آن هم لحظه ے بوسیدنش بود !!
بهمن ۱۳۶۵_ آخرین وداع حاج رجبعلے لیوانے با پیکر پسر شهیدش محمدرضا لیوانے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
6.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در باغ شهادت را نبستند.. :)🥀
#شهداعنایتیبهایندلخستهکنید💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
برنامه خودسازی شهید مهدی باکری
هفته ی دوم یه کاغذ آورد خونه و چسبوند به دیوار اتاق.
برنامه ی خودسازی بود که امام سفارش می کردند.
مهدی گفت:" از همین امروز شروع می کنیم".
1-یکی از توصیه ها ورزش بود.صبح ها زود بیدار می شدیم.مهدی پنجره ها رو باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم.
2-هر هفته دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتیم.
3-خرج خونه رو حساب می کردیم، از دو هزار و هشتصد تومن حقوق، دویست تومن موند.مهدی چون مدتی شهردار بود، خانواده های نیازمند رو می شناخت.براشون مایحتاج خرید.
4-برنامه ی بعدی، آموزش رانندگی بود.مهدی تاکید داشت حتما یاد بگیرم.
5--خواندن کتاب های شهید مطهری رو هم شروع کردیم.به خواهرش گفته بود، با هم بخوانیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید مهدی باکری/نیمه پنهان ماه، جلد6،ص18و19
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊