رفاقت با شهدا
🌷شهید عباس كريمی قهرودی🌷 ولادت: ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ فرمانده لشکر ۲۷
🌹بخشی از دستنوشته های شهید عباس کریمی قهرودی🌹
خدایا! به صدق علی ما را در زمره صادقین قرار بده.🤲
به پاکی علی دامن ما را از لوث گناهان پاک گردان.🤲
خدایا! ملل اسلامی را در هر نقطه ی جهان پیروز گردان.🤲
نقشه ها و توطئه های استعمارگران و بیگانگان را به خودشان بازگردان.🤲
برادران مسلمان لبنان را پیروز گردان.
گام های ما را در طریق ایمان استوار گردان🤲.
ما را به معارف اسلام آشنا فرما.🤲
صفوف مسلمانان را فشرده تر بگردان🤲
و من یتوکل علی الله فهو حسبه
خودمان را بررسی کنیم، ببینیم کجا بودیم، چه بودیم، از کجا آمده ایم و به کجا می رویم. ما که نیروی این انقلاب هستیم، باید برای آن خون بدهیم.
رفاقت با شهدا
🌷شهید عباس كريمی قهرودی🌷 ولادت: ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ فرمانده لشکر ۲۷
#🌹شهید_عباس_کریمی :
🌸شهادت برای من یك فیض بزرگی است من لیاقت یك شهید را ندارم و امیدوارم كه آنها كه قبل و بعد از من به درجه شهادت نائل آمدهاند من را در آن دنیا شفاعت نمایند.🌸
رفاقت با شهدا
🌷شهید عباس كريمی قهرودی🌷 ولادت: ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ فرمانده لشکر ۲۷
#عاشقانه_شهدا
حاج عباس وقتی از منطقه جنگی🚨 آمد، مثل همیشه سرش را پایین انداخت و گفت: «من شرمنده تو هستم. من نمیتوانم همسر خوبی برای تو باشم.»😔 پرسیدم: عملیات چطور بود؟ گفت: «خوب بود». گفتم: شکستش خوب بود؟! گفت: «جنگ است دیگر». با روحیه عجیب و خیلی عادی گفت: جنگ ما با همه خصوصیات و مشکلاتش در جبهه است و زندگی با همه ویژگیهایش در خانه». وقتی عباس به خانه🏡 میآمد، ما نمی فهمیدیم که در صحنه جنگ بوده و با شکست یا پیروزی آمده است.
#همسر_سردار_شهید_عباس_کریمی
رفاقت با شهدا
🌷شهید عباس كريمی قهرودی🌷 ولادت: ۱۳۳۶ هجری شمسی در «قهرود» کاشان شهادت: ۲۳ اسفند ۱۳۶۳ فرمانده لشکر ۲۷
🌈🌹🌈🌹🌈
خواب شهید عباس آبیاری دو روز قبل از شهادت :
شب ۱۹ دی ماه ۹۴ عباس درحال استراحت بود که در خواب حضرت زینب(س) را صدا میزد .
دوستش عباس را از خواب بیدار میکند و عباس خوابش را تعریف میکند...
✍بہ نقل از شهید بزرگوار عباس آبیاری:
در خواب دیدم بانویی قد خمیده مقابلم ایستاده است و مرا صدا میکند، عباس جان پسرم بیا کنارم ، من که متوجه نبودم با من هست پرسیدم با من هستید ؟
بانوی قد خمیده گفت بله عباس جان بیا سمت راستم پسرم که نام برادرم عباس را داری ...
بعد شهید عباس آسمیه را صدا کرد عباس جان توام بیا سمت چپم پسرم و بعد شهید رضا نصیری را صدا کرد و گفت پسرم هم اسم عمویم هستی بیا کنارم،
✍شهید مرتضی کریمی را صدا کرد و فرموند :هم اسم پدرم هستی بیا فرزندم ، میثم(شہید میثم نظری) جان توام بیا شما پسرم و بعد با بانوی قدخمیده به داخل نور رفتیم...دو روز بعد از خواب شهید عباس آبیاری در ۲۱ دی ماه ۹۴ ،در منطقه عملیاتی خانطومان هر پنج نفر بشهادت رسیدند.
پدر میگفت : کمرم یکبار شکست ...
آن هم لحظه ے بوسیدنش بود !!
بهمن ۱۳۶۵_ آخرین وداع حاج رجبعلے لیوانے با پیکر پسر شهیدش محمدرضا لیوانے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_5886517064469842129.mp3
30.33M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در باغ شهادت را نبستند.. :)🥀
#شهداعنایتیبهایندلخستهکنید💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
برنامه خودسازی شهید مهدی باکری
هفته ی دوم یه کاغذ آورد خونه و چسبوند به دیوار اتاق.
برنامه ی خودسازی بود که امام سفارش می کردند.
مهدی گفت:" از همین امروز شروع می کنیم".
1-یکی از توصیه ها ورزش بود.صبح ها زود بیدار می شدیم.مهدی پنجره ها رو باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم.
2-هر هفته دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتیم.
3-خرج خونه رو حساب می کردیم، از دو هزار و هشتصد تومن حقوق، دویست تومن موند.مهدی چون مدتی شهردار بود، خانواده های نیازمند رو می شناخت.براشون مایحتاج خرید.
4-برنامه ی بعدی، آموزش رانندگی بود.مهدی تاکید داشت حتما یاد بگیرم.
5--خواندن کتاب های شهید مطهری رو هم شروع کردیم.به خواهرش گفته بود، با هم بخوانیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید مهدی باکری/نیمه پنهان ماه، جلد6،ص18و19
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#کلاس_درس_شهدا
#شهید_والامقام
#محسن_ترک
مرگ حق است ، پس چه بهترکه حیات ابدی #شهادت باشد .
از خداوند بخواهیم که #شهادت ، حیات ابدی ما باشد ،مانند مردم کوفه نباشید ، به فرمان امام خود باشید وگرنه باید ننگ و ذلت را پذیرا باشید .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#مهمانی_شهدا
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش احمد هست🥰✋
شهیدی که پیکرش پس از ۳۵ سال شناسایی شد🕊
* احمد روستایی * 🌸
تاریخ تولد: ۱۳۴۲
محل تولد: ملایر
تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۹/۲۶
محل شهادت: منطقه گیلان غرب
وضعیت تأهل: مجرد
مزار شهید: گلزارشهدای ملایر
🌷رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران ملایر از شناسایی پیکر مطهر شهید احمد روستایی، یکی از شهدای تازه تفحصشده و بازگشت آن به آغوش پدر، پس از ۳۵ سال جدایی خبر داد.🥀
🖤منصور ابراهیمی در گفتوگو با ایسنا، اظهار کرد: این شهید بزرگوار متولد سال ١٣۴٢ در ملایر است که در سن ١٨ سالگی به عضویت بسیج درآمد و به جبهه اعزام شد و ٢۶ آذرماه ١٣۶۰ به شهادت رسید.🕊🥀
🖤این شهید بزرگوار در منطقه گیلانغرب و در عملیات مطلع الفجر به درجه رفیع شهادت نائل شد.🥀
🌸ابراهیمی با بیان اینکه مادر شهید روستایی فوت کرده😔، اما پدر ایشان ساکن ملایر و در قید حیات است، ادامه داد:🍃 شهید احمد روستایی از جمله شهدای مفقودالاثر ملایری بود که در جریان تفحص پیکرهای شهدا توسط کمیته جستوجوی مفقودان از طریق بانک اطلاعاتی DNA و تطبیق DNA شهید با بازماندگانش شناسایی شد. 🕋
*شهید احمد روستایی *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر فراز آسمانها پرواز میکنند.
برای پرواز دوبال دارند،
یک بال رضایت خدا و بال دیگر دعای مادر!
با دعای اوست که آسمانی شدنتحقق می یابد؛
چرا که رضای خدا هم در رضایت اوست
و اینجاست که فلسفه شهادت را نه از راه عقل،
بلکه از طریق دل میشود شناخت.
#شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌸 نامهی خنده دارِ یک رزمندهی اسیر به پدرش
#متن_خاطره
اسیر شده بودیم. قرار شد برای خانواده هامون نامه بنویسیم. بین اسرا چندتا بیسواد و کمسواد هم بودندکه نمیتوانستند نامه بنویسند.اون روزها چندتا کتاب برامون آورده بودند که لابهلای آنها نهجالبلاغه هم بود. یه روز یکی از بچه های کمسواد اومد و بهم گفت: من نمیتوانم نامه بنویسم، اما از نهجالبلاغه یکی از نامه هایکوتاه امیرالمومنین(ع) رو نوشتم روی این کاغذ، میخواهم بفرستمش برای بابام. تا نامه رو گرفتم و خوندم؛ از خنده رودهبُر شدم. بنده خدا یک نامهی امیرالمومنین(ع) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود ...
#طنزجبهه #اسارت #نهجالبلاغه #امام_علی #علم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✍ عملی که شهید باقری در هیچ شرایطی راضی به ترکِ آن نبود
#متن_خاطره
سوار بلیزر بودیم و میرفتیم خط. حسن آقا تا صدای اذان را شنید ، گفت: نگهدار تا نماز بخوانیم...گفتیم: توپ و خمپاره میاد ، خطر داره! حسن آقا جواب داد: کسی که جبهه میآید ، نباید نماز اولِ وقت را ترک کند...
مادر شهید حسن باقری هم تعریف میکرد: یکبار با هم جایی میرفتیم. حسن داشت رانندگی میکرد. وقت اذان که شد ، من به عینه دیدم که پسرم داره می لرزه. مسیر رو عوض کرد تا به مسجد برسه و نمازش را اول وقت بخواند.
📌خاطره ای از زندگی سردار شهید حسن باقری
📚منابع: کتاب مجموعه خاطرات14/ سالنامه یاران ناب 90
#شهید_حسن_باقری #تقوا #نماز_اول_وقت
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
✍️ مردی که گمنام بود و گمنام رفت و گمنام موند
#متن_خاطره:
هر وقت از جبهه برمیگشت ، به حفرِ چاه مشغول میشد.دستمزدش رو هم میداد به همسرش تا در غیابش راحت باشه...
بعد از شهادتش افراد زیادی به خونهمون اومده و با گریه میگفتند که حسین شبها میرفته خونهشون ، مشکلاتشون رو حل میکرده و بـا رسیـدگی به خـانوادههای نیازمند ، باعثِ شادیِ قلبشون میشده...
🌷خاطرهای از طلبهٔ شهیدحسین سرمستی
📚منبع: کتاب بر خوشهی خاطرات ، صفحه 25
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹 خاکریز خاطرات
⭐️ یادم میآید قبل از عملیات فاو،
فرماندهی قرارگاه کربلا بودم.
💭 دو سه شب قبل از عملیات،
خواب دیدم که دنبال یک خانه هستم
و شهید زینالدین میگوید:
"بیا!
من اینجا یک خانه گرفتم،
طبقهی بالا مال من و طبقهی پایین را شما بگیر."
دیدم خانهی خیلی باصفا و خوبی است.
🌷 شهید زینالدین گفت:
"من خیلی از اینجا خوشم آمده و راضی هستم."
🌷 بعد گفت:
"طبقهی پایین را شما بردار!"
✅ قبول کردم و گفتم:
"من بروم با خانمم صحبت کنم؛
چون من هم از اینجا خیلی خوشم آمده،
مخصوصاً که شما هم اینجا هستید."
💬 این خواب در ذهن من بود،
تا اینکه در عملیات مجروح شدم و تا وقتی مرا به بیمارستان آوردند،
بیهوش بودم.
🌹 به هوش که آمدم،
اولین چیزی که یادم آمد
خواب شهید زینالدین بود
و آن خانهی زیبا و این که گفته بودم بروم با ...
🎤 راوی: امیر دریادار "عباس محتاج"
#نثار روح مطهر سردار شهید "مهدی زینالدین" صلوات🌹
توبه نامه شهيد محمودي نوجوان 13 ساله اي كه 10 مورد آن انتخاب شده است تا با مطالعه آنها و كمي تامل،نامه اعمال يك ساله خود را بازنگري كنيم و راهي براي جبران آن بيابيم.
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم....
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم....
از این که مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم....
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند....
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم..[2]