eitaa logo
رفاقت با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
677 ویدیو
15 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
رفاقت با شهدا
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 #نیمه_پنهان_ماه #قسمت_چهاردهم 4⃣1⃣ من مردهای زيادی
🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 5⃣1⃣ برايش جا آماده كرديم كه بخوابد، اما آمد كنار من و مهدی نشست. گفت: «ميخوام پيش شماها باشم» و آن قدر خسته بود كه همان طور نشسته خوابش برد. نزديكی های صبح مهدی را بغل گرفت، گفت «با بچه م خيلی حرف دارم، شايد بعدها فرصت نباشه.» عجيب بود. انگار مهدی يك آدم بزرگ باشد. من خيلی وقت ها دلم برای آن لحظه تنگ میشه . ململ سپيدی را كه سر بچه بود با احتياط كنار زد و لب هايش را گذاشت دم گوش او، زمزمه كرد «بابا! ميدونی چرا اسمت رو ميذارم مهدی؟» و اشك هايش تندتند ريخت. ديدم قطره های درشت اشك حاجی روی صورت مهدی می افتد. فكر كردم «حالاست كه بیقراری كنه»، اما بچه سر به راه و ساكت بود و تو دست های حاجی كم كم خوابش برد. گفتم: «من ميخوام با شما بيام.» حاجی مهدی را نگاه كرد، گفت «من راضی نيستم شماها بياييد؛ من نگرانم.» انگار تكيه كلامش اين بود «من نگران شماها هستم.» اما اين بار كمی قلدری كردم، گفتم «من ديگه اين جا نميمونم. تا حالا فقط حق خودم بود و از آن گذشتم، اما از حق بچه م نميگذرم. معلوم نيست تو تا كی هستی. ميخواهم لااقل تا خودت هستی، دست محبتت روی سر بچه م باشه.»مهدی چهل روزش نشده بود كه حاجی آمد دنبالمان و ما را با خودش برد جنوب و در منزل عموی حاجی ساكن شديم. آن ها خودشان هم دوتا بچه ی كوچك داشتند و با همه ی محبتی كه در حق من و مهدی ميكردند آن جا يك احساس شرمندگی دائمی داشتم. فكر ميكردم به هر حال ما آن ها را به زحمت انداخته ايم. يك روز كه حاجی آمد خانه هرچه با من حرف زد، جواب ندادم. هم عصبانی بودم هم میدانستم اگر يك كلمه حرف بزنم، اشكم در می آيد. او هم ديد من چه قدر ناراحتم، رفت بيرون و دو ساعت بعد با يك وانت برگشت. چندتا وسيله ی جزئی داشتيم كه نصف وانت را به زور پر كرد، سوار شديم و رفتيم انديمشك به خانه های بيمارستان شهيد كلانتري. دارد....... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
🍃🌸🌱🌺🌿🌼 🌼🌿🌺🌱 🌱🌸 🌺 🍃 🌺بسم رب الشهدا والصدیقین🌺 6⃣1⃣ آن جا حاجی به من گفت :«ببين! من كليد اين خونه رو شايد نزديك به يك ماهه كه دارم، ولی ترجيح ميدادم به جای من و تو بچه هايی كه واجب ترند بيان اين جا ساكن شن. من و تو هنوز ميتونستيم خونه ی عمويم سر كنيم. اصرار تو باعث شد من كاری رو كه دوست نداشتم انجام بدم.» من چيزی نگفتم، يعنی حرفی برای گفتن نداشتم. ديگر فهميده بودم مسلمانی حاجی با ما فرق دارد. به قول يكی از دوستانش، او بهشت را هم تنها نمیخواست . به من ميگفت «اگه ميخوای از تو راضی باشم، سعی كن بيش تر با اون هايی رفت و آمد كنی كه مشكلات دارند، بلكه باخبر بشم و بتونم كاری براشون بكنم.» گاهی كه ميگفتم بيش تر پيش ما بياييد، ميگفت «مطمئن باش زندگی ما از همه بهتره. اون قدر كه من ميام به تو سر ميزنم ديگران نمی تونند. بچه هایی هستند كه حتی يازده ماهه نتونسته ند سراغ زن و بچه شون برن.» اما آن خانه های سازمانی در انديمشك از شهر پرت بود، تقريبا داخل بيابان. ما هم آن جا غريب بوديم. يك شب كه حاجی آمد سر بزند، من اصرار كردم «امشب خونه بمونيد.» حاجی گفت «امروز خيلی كار دارم، بايد برگردم.» گفتم «وقتی برای ازدواج با شما استخاره كردم، تفسير آيه اين بود كه بسيار خوب است، اما مصيبت زياد ميكشيد. فکر کنم تعبير اون مصيبت ها همينه كه شما رو كم ميبينيم، در فراقتون سختی ميكشيم، دل تنگ ميشيم.» يادم هست اين را كه گفتم حاجی سرش را بلند كرد و طور خاصی من را نگاه كرد. چشم هايش زيبا بود و از حرفی که زدم در آن ها دل واپسی ای نشست. خواستم سربه سر حاجی بگذارم،و بگويم «اين طور نگاه ميكنی كه من رو از راه به در ببری؟» اما از دهانم پريد و گفتم: «تو بالاخره از طريق اين چشم هات شهيد ميشی.» چشم های حاجی درخشيد، پرسيد «چرا؟» و در نگاهش چنان انتظاری بود كه دلم نيامد بگويم :ولش كن. حرف دیگه ای بزنیم . دارد...... 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
دنباله دارجدیدمون👇 به پارت اول 👇📖 https://eitaa.com/baShoohada/5911
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5798646869726855194.mp3
4.95M
✧✦•﷽‌ ✧✦• 🎧 بشنوید🎧 روایتگرے ✫⇠شهدا مهمونایے رو ڪہ خودشون دعوت میڪنن طلاییہ رهاشون نمیڪنن راوی: سردار حاج محمد احمدیان خیلی جالب... 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tojih gonah.ali_5866420087858136098.mp3
2.7M
♨️ توجیه گناه 👌 بسیار شنیدنی الاسلام عالی 🎤 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5810184805446321138.mp3
14.73M
آقا بیا که آمدنت آرزوی ماست بغض هزار جمعه میان گلوی ماست شرمنده‌ایم اینهمه یادت نبوده‌ایم عکس از غروب جمعه فقط روبروی ماست! 😭😭 🎤: رضا نریمانی زمان: ۱۵ دقیقه 🎋🎋🦋🎋🎋🎋 ✨ @Lootfakhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷 کلام شهدا 🇮🇷 شهیدحسین خرازی میگفت: جنگ، معامله با خداست. خدا = خریدار مـــا = فروشنده سند = قرآن بـهـا = بهـشت 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
✳️یکی از عجیب ترین شهدای کربلای۴ سردار حماسه ساز کربلای4 شهید جلیل ملکپور است. او جانشین اطلاعات لشکر فجر بود. زمانی که متوجه شد عملیات لو رفته، خودش را به سنگر تیربار رساند و با تصرف سنگر، آتش سنگینی را به سمت دشمن ایجاد کرد تا سه گردان پیاده عقب نشینی کنند. او جان صدها نفر را نجات داد و خودش به جمع شهیدان پیوست. 💐شهید ملکپور خاطرات عجیبی دارد. حضور او در دنیای مادی بسیار حس می‌شود. او قبل از شهادت از زمان و نحوه شهادت و حتی مزارش با خبر بود. 📚برگرفته از کتاب دیدار با ملائک. اثر گروه شهید هادی.