#عملیات_شمشیر...!
🌷در تاریخ دوازدهم تیرماه ۱۳۶۰ چند روز پس از شهادت هفتاد و دو تن، برای اولین بار در غرب کشور، عملیات «شمشیر» را شروع کردیم؛ در یک شب ظلمانی، در ارتفاع دو هزار و دویست متری، آن هم در حالی که تمام منطقه مین گذاری شده بود. شب قبل از حمله، در مسجد نودشه برای آخرین بار برای برادران پاسدار اعزامی از خمین، اراک و سایر افراد صحبت کردم. عزیزان ما تا ساعت دو نیمه شب عزاداری کردند و گریه و تضرع و التماس به درگاه خدا داشتند.
🌷آن شب، یکی از برادران اهل خمین خواب حضرت امام، قدس سره، را میبیند که پشت شانه او زده و فرموده بود: «چرا معطل هستید؟ حرکت کنید، حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه، با شماست.» صبح، با پخش این خبر، حالت عجیبی به بچه ها دست داده بود. همه میگفتند ما می خواهیم همین الآن عملیات را انجام بدهیم. هر چه گفتم دشمن در بالای ارتفاعات است، شما چه طور می خواهید از میدان مین رد بشوید؟ میگفتند: «نه، امام به ما گفته اند حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه، با ماست.»
🌷به هر صورتی که بود، برادران را راضی کردیم. عملیات در نیمه های شب شروع شد و در ساعت هفت صبح، نیروها به نزدیک سنگرهای دشمن رسیدند. به محض روشن شدن هوا، عملیات شروع شد. طولی نکشید که به خواست خدا در ساعت ده صبح، تمامی ارتفاعات مورد نظر سقوط کرد. برادران ما با صدای الله اکبر، آن چنان وحشتی در دل دشمن ایجاد کرده بودند که نزدیک به دویست نفر از مزدوران بعثی یک جا اسیر شدند.
🌷به یکی از افسران عراقی گفتم: «فکر کردید که ما با چه مقدار نیرو به شما حمله کردیم؟ گفت: «دو گردان!» گفتم: «نه خیلی کمتر بود.» تعداد نیروهای حمله کننده را گفتم. گفت: «مرا مسخره میکنید!» وقتی برایش قسم خوردیم و باورش شد، گریه اش گرفت. گفت: «وقتی شما حمله کردید، تمامی کوه، الله اکبر میگفت. اگر ما میدانستیم تعدادتان این قدر کم است، میتوانستیم همه شما را اسیر کنیم.»
راوی: سردار خیبر، فرمانده شهید حاج ابراهیم همت
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهیدی که با خاک تربت امام حسین(ع) عجین شده بود🌹
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
یکی از همرزمان شهید تعریف می کرد:
یک مقدار خیلی کم به اندازه ی شاید نصف یک نخود تربت خود گودی قتلگاه دست به دست گشته تااین مقدار به دست من رسیده و یک مقداری گلاب هم بود که با این گلاب ضریح امام رضا(ع) را شستشو داده بودند جمع آوری شده بود و یک مقداری هم به ما رسیده بود...
به هر حال گفتیم که تربت ابی عبدالله همه چیز را شفا میده..
رفتیم منزل یک مقدار از آن تربت را ریختیم داخل آن گلاب و آوردیم و دادیم به عزیزان گفتیم هر طور شده آقا سید این را بخوره ...
وقتی این را دادم به آقا سید جملاتی را که آقا سید عنوان می کرد خیلی جالب بود...
می گفت: این آب چیه دادید به من؟ من خوشم آمد از این...
این بوی ابی عبدالله را می دهد، بوی کربلا را می دهد، بوی مدینه را می دهد..
باز از این آب می خواهم...
آقاسیدی که اصلا هرچی به او می دادند نمی خورد می گفت: باز از این آب می خواهم...
بعد در اون لحظه عزیزانمان به من دسترسی نداشتند گویا می روند یک مقدار آب زمزم که داشتند، می دهند به او...
ایشان گفت: این که تربت نداره....!!
درست یک شب قبل از شهادتش بود دوباره همین خاک تربت را داخل گلاب ریختم انگار القا شده بود به من که بروم این را به لب و صورت آقاسید بمالم...
آقاسید در بی هوشی کامل بود...
عاشق امام حسین بود یک تکه از وصیت نامه اش این بود:
به شب اول قبرم نکنم وحشت و ترس
چون در آن لحظه حسین است که مهمان من است
شادی روح پاک ومطهر شهدا صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋
*شهیدی که در قبر اذان گفت*💫
*شهید عبدالمهدی مغفوری*🌹
تاریخ تولد: ۵ / ۱۱ / ۱۳۳۵
تاریخ شهادت: ۵ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: سرآسیب / کرمان
محل شهادت: جزیره امرصاص
🌹شهید قاسم سلیمانی← *ما فراموش نمیکنیم اذان گفتن جنازه مهدی را💫 کسی که در هیچ شبی نافله شب او قطع نمی شد🌷اگر در اتوبوس بود در وسط راه پیاده می شد نافله شبش را بجا می آورد🌷کسی که در حفظ بیت المال وقتی همسرش می خواست وضع حمل کند🌸 برای رساندن خود به بیمارستان از موتور سیکلت سپاه استفاده نکرد* 🍂همسرش← وقتی خواستم چهره مطهر و نورانی شهید را برای وداع آخر ببوسم💫 *با کمال تعجب مشاهده کردم⁉️ که لبان ذکرگوی این شهید سعید به تلاوت سوره مبارکه کوثر مترنم است*💛 و من بیاختیار این جمله در ذهنم نقش بست *که هان ای شهیدان.با خدا شبها چه گفتید؟جان علی با حضرت زهرا(ص) چه گفتید؟*💚 پسرعمویش← وقتی میخواستیم او را که به برکت زندگی سراسر مجاهدهاش شهد وصال نوشیده بود به خاک بسپاریم🥀 *با صحنه عجیبی مواجه شدیم⁉️که به یکباره منقلبمان کرد. وقتی پیکر شهید را در قبر میگذاشتیم صدای اذان گفتن او را شنیدیم.💫 او به عارف شهدا معروف بود*💚 او در حالی که معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را بر عهده داشت🌷 *بر اثر بمباران منطقه🥀توسط هواپیمای دشمن💥 به شهادت رسید*🕊️🕋
*شهید عبدالمهدی مغفوری*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
Zeynab:Roos..🖤💔
رفاقت با شهدا
سلام دوستان مهمون امروزمون داداش مهدی هست🥰✋ *شهیدی که در قبر اذان گفت*💫 *شهید عبدالمهدی مغفوری*🌹
*ازکرامات شهید عبدالمهدی مغفوری، از زبان دوست شهید:*💚
*من دچار بیماری سختی شدم و پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند یک روز حاج مهدی با یک دسته گل سرخ به عیادتم آمد وقتی نظر پزشکان را به او گفتم اشک در چشمانم حلقه زد پس لیوانی را برداشت آن را تا نیمه آب کرد و چیزی زیر لب خواند و به آب داخل لیوان دمید پارچه سبزی را از جیب پیراهنش درآورد و با آب لیوان خیس کرد و نم آن را بر لبان من کشید و درآخر زمزمه کرد به حق دختر سه سالهی حسین…*💚
*روز بعد در عالم رویا خودم را در صحنهی کربلا دیدم دختربچه ای سمتم آمد و من قمقمه ام را به او دادم او آن را گرفت و فقط لبهای خشکش را تر کرد و دوباره به سوی خیمهها رفت اما سواری دختر بچه را با سیلی زد هرچه تقلا کردم به کمکش بروم نتوانستم یکباره از خواب پریدم و از همان لحظه حالم خوب شد و بهبود یافتم.*💙
*شهید عبدالمهدی مغفوری علاوه بر اینکه حاجت خیلیا رو میده مریضای زیادی رو هم شفا دادند*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
نام شهید : رضا
نام خانوادگی شهید : خرمی سروستانی
نام پدر : احمد
نام مستعار :
#تاریخ تولد : 1346/1/2
محل تولد : فارس - سروستان - سروستان
#تاریخ شهادت : 1367/3/5
#محل شهادت : شلمچه
جنسیت : مرد
دین : اسلام - شیعه
مذهب : اسلام - شیعه
میزان تحصیلات : سيکل
#تاریخ دفن پیکر : -
#مفقود الاجسد : خير
#وضعیت تاهل : مجرد
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت با شهدا
نام شهید : رضا نام خانوادگی شهید : خرمی سروستانی نام پدر : احمد نام مستعار : #تاریخ تولد :
زندگینامه شهید علی رضا خرمی
شهید علیرضا خرمی در تاریخ 1339/02/10 در تهران متولد شد. تحصیلات خود را تا سیکل ادامه داد. او فردی خوش اخلاق و متین بود، هیچ گاه با صدای بلند مخصوصاً با مادر خود صحبت نمی کرد و به افراد مسن احترام می گذاشت، اغلب اوقات ساده غذا می خورد و لباس ساده می پوشید، بسیار اهل مطالعه بود و به امام امت عشق می ورزید.
او در دوران انقلاب در تظاهرات شرکت می کرد و در روز 17 شهریور نیز در تظاهرات حضور داشت و برای چندمین بار هم در تظاهرات به وسیله عمال رژیم مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
شهید خرمی بعد از انقلاب به طور افتخاری مدت یک سال در سپاه مشغول فعالیت بود و با سمت سرباز به خدمت سربازی رفت. این شهید بزرگوار از طرف ارتش به جبهه منتقل شد و به وسیله ترکش در تاریخ 1359/08/10 در منطقه جنگی سوسنگرد در سن بیست سالگی به شهادت رسید. مزارش در بهشت زهرا واقع می باشد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۶
اخبار فرهنگی
اخبار فرهنگ حماسه و مقاومت

پیکر مطهر شهید مدافع حرم رضا خرمی از مربیان متخصص که به عنوان مستشار نظامی رهسپار سوریه شده بود تشییع شد. سرلشکر قاسم سلیمانی در این مراسم حضور داشت.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، پیکر مطهر شهید مدافع حرم، رضا خرمی طی مراسم باشکوهی تشییع شد. این مراسم با حضور دوستان، همرزمان، بستگان شهید و عموم مردم تهران از ساعت 9 صبح 18 خرداد ماه 95 از میدان خراسان تهران آغاز شد و به سمت امامزاده اسماعیل واقع در خیابان خاوران ادامه پیدا کرد. در این مراسم سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز حضور پیدا کرد و در انبوه مردم تشییع کننده پیکر مطهر این شهید مدافع حرم را مشایعت کرد.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#شهدای_محافظ
.
.
شهید رضا خرمی و شهید شهروز مظفری نیا از محافظان شهید #سردار_سلیمانی ، شهید رضا خرمی ۱۴ خرداد سال ۹۵ در جنوب حلب به شهادت رسید ، شهید شهروز مظفری نیا ۱۳ دی سال ۹۸ همراه با حاج قاسم سلیمانی در فرودگاه بغداد به شهادت رسید
.
# شادی روحشون صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
انتشار برای نخستین بار؛ روایت محافظت از شخصی که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت میکرد
🔹محمد طه امیری، فعال رسانهای و عکاس جبهه مقاومت، با انتشار عکسی از محافظان حاج قاسم سلیمانی برای اولین بار در صفحه شخصی اینستاگرام خود نوشت: در بوکمال کار گره خورده بود، همه چیز به هم دیگر قفل شده بود. مشکلاتی در پشتیبانی، کمی کلافگی نیروهایی که نمیتوانستند راه ورود به شهر را پیدا کنند و ترس اینکه نکند با کار حساب نشدهای همه چیز بهم بریزد.
🔹 چند متر عقبتر از خط اما هلیکوپتری بر خلاف اصرار که «پرواز در این منطقه اصلا به صلاحش نیست» از زمین کنده میشود و به پرواز در میآید.
🔹 کمی جلوتر از خط و نزدیکی شهر در میان دود و خاک به هوا بلند شده، آرام به زمین مینشیند. کمک خلبان بیرون میپرد، در هلیکوپتر را باز میکند و بعد از آن حاجی پیاده میشود و روی خاک ناامن بوکمال که هنوز نیروهای اصلی به آن نرسیدهاند قدم میگذارد.
🔹 چند لحظه بعد سه نفر دیگر هم از پرواز پیاده میشوند. لباس رزم به تن دارند با اسلحهای در دست. تیم حفاظت حاجی هستند.
🔹 حاجی بیسیم میزند که ما نزدیکی ورودی بوکمال هستیم، بگویید نیروها بیایند.
🔹 این گوشهای از روایت سخت محافظت از شخصی است که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت میکند.
🔹 برای توصیف عکس باید بگویم از سمت راست، شهید «هادیطارمی» ایستاده وسط شهید «رضاخرمی» و در گوشه سمت چپ هم شهید شهروزمظفرینیا».
🔹 اما ای کاش اینجا این امکان را داشتم که عکس را از سی متر عقبتر برایتان توصیف کنم.
🔹 حاجی و چند نفر دیگر در حال بازدید از میدان جنگی در عراق هستند.
🔹 قانون سی متر را خود حاجی وضع کرده بود، اینکه هر جایی که من هستم شما باید حداقل سی متر عقبتر باشید. در تعریف عرفی محافظ آمده، که او باید نفس به نفس با شخصیت برود. اما هادی و شهروز و رضا موتوری هیچ چیزشان مثل محافظهای عرفی نبود. همیشه باید همه چیز را از سی متر عقبتر هدایت میکردند.
🔹 یک بار حاجی گفته بود، من اصلا دیگر تیم حفاظت نمیخواهم! هادی و رضا و شهروز مثل دیوانهها آتش کردند، رفتند دم خانه حاجی. داخل خانه حاجی سینی چای را که گذاشت، شیرینی کلمپه کرمان را که تعارف کرد، هادی با بغض گفته بود: حاجی دیگه ما رو دوست نداری؟ خودت گفتی هرکی رو از تیم حفاظت بذارم کنار یعنی دوستش ندارم! حاجی هم گفته بود که نه همه شما را دوست دارم منتها بار بودن شما کنار من سنگین است، نمیخواهم برای وظیفه سازمانی ور دل من بمانید.
🔹 آن شب بچهها بار دیگر مجوز حضورشان را این بار با اشک از حاجی گرفته بودند. رابطهشان با حاجی یک جور دیگری شده بود. انگار که حاجی محافظ آنها بود. انگار قرار بود حاجی خیلی چیزها را برایشان تضمین کند.
🔹 شهر بوکمال سال ۹۶ آزاد شد اما شهید رضا خرمی سال ۹۵ به شهادت رسید.
🔹 آدمیزاد وقتی راه درست را پیدا میکند، رهایش نمیکند. آدمیزاد عاشق پایان درست است و انگار هر سه آنها خوب فهمیده بودند که به یمن حاجی قرار است تمام این راه صحیح و سالم بروند.
🔹 وقتی خبر رضا را که در حلب شهید شده بود به حاجی دادند، حاجی خدا را شکر کرده بود که «الحمدلله در میدان شهید شد، پیش من از دنیا میرفت نمیتوانستم جواب خونش را بدهم».
🔹 تمام تعاریف عرفی محافظ را بار دیگر مرور میکنم. یادم میآید یک بار یکی از مسئولین سابق بعد از اتمام کارش گفته بود همه پول محافظان را خودم میدهم فقط بگذارید بمانند، من بدون اینها نمیتوانم زندگی کنم!
🔹 هادی و شهروز هیچگاه قرار فاصلهی سی متر را نشکستند البته به جز یک بار فرودگاه بغداد و آن شب کذایی وقتی که دیگر حاجی اجازه داد بود در نزدیکترین حالت پیش او بمانند. حالتی که حتی دیگر نتوان گوشت و پوست و استخوانشان را هم از یکدیگر جدا کرد. حاجی انگار تیم محافظت از عاقبت بچهها بود. حفاظتی که تا شهادت شخصیت ادامه پیدا کرد. هادی، رضا و شهروز خوب میدانستند که در این قصه این حاجی است که محافظ است نه آنها...
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#خوابهای_مشترک
یه وقتایی من خواب می بینم و بعد می فهمم همون شب عروسمم خواب پسرمو دیده و به هر دومون در مورد یک موضوع صحبت می کنه☺️. مثلا بعضی موقعها که دیر به دیر میاد به من سر میزنه شبش آقا رضا به خواب من و خانمش میاد و از خانمش می خواد که حتما جویای احوال من باشه و از منم می خواد که جویای احوال زن و بچش باشم. ما بغیر از مادرو فرزندی باهم مثل دوتا دوست صمیمی بودیم و زمانیکه ماموریت نبود و تهران بود هرشب میامد بهم سر میزد و خیلی روی من حساس بود و هوای من مادر و داشت بعداز شهادتشم خیلی بیشتر از قبل هوامو داره😊 که اگر خانمش یه هفته نیاد منزلمون بخوابش میره و میگه برو به مادرم سر بزن. هر لحظه هم که از سفر برمی گشت اول به من سر میزد بعد میرفت خانه ی خودشون.☺️🌹
#شهید_رضا_خرمی
راوی : #مادر_شهید🌹
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*شهیدی که سرش جا ماند و اروند پیکرش را آورد*🕊️
*شهید محمد جواد خیامی*🌹
تاریخ تولد: ۱۸ / ۱۱ / ۱۳۴۵
تاریخ شهادت: ۴ / ۱۰ / ۱۳۶۵
محل تولد: کرمان
محل شهادت: شلمچه
مادرش میگوید← ۱۰ فرزند داشتم ۸ پسر و دو دختر🌷 هر ۸ پسرانم به جبهه رفتند💐 دو نفر از آن ها شهید شدند که هر دو غواص بودند🕊️ که یکی از آنها به اسم حمید رضا با ۲۱ سال سن در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید🕊️
و دیگری محمد جواد که بر اثر اصابت ترکش🥀 در کربلای ۴ شربت شهادت را نوشید🕊️ *حدود ۴ ماه از محمد خبری نداشتیم*🖤 به همراه پدرش هر جای از جبهه را گشتیم ولی خبری از او نبود🥀شبانه روز خواب نداشتم هر وقت صدای در میآمد فکر میکردم که جواد باشد اما نبود🥀 *تا اینکه بعد از گذشت 4 ماه*🥀 یک روز برایمان خبر آوردند که محمد در عملیات کربلای 4 جزء غواصانی بوده که در اروند به همراه دیگر یارانش به شهادت رسیده🕊️ *ولی جسدش را یک صیاد پیدا کرده و به ساحل آورده است*🥀صیاد گفته وقتی برای صید ماهی به وسط اروند رفته بودم💫 دیدم که چیزی روی آب وول میخورد و وقتی جلوتر رفتم دیدم که یک جسد است🥀همه میگفتند معجزه بوده که جنازه اش همانجا مانده و به دریا نرفته است🥀🖤 *تقریبا نیمی از سرش جامانده بود و از روی وسایل داخل جیبش شناسایی شد*🥀و سرانجام به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید محمد جواد خیامی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊