هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
✒️ 👈گفت : من رای نمیدم.....👇
⬅️گفتم : تو رای میدی.
👈گفت : باور کن رای نمیدم
⬅️گفتم : باور میکنم ، تو رای میدی
👈گفت : من اصلا جمعه پای صندوق نمیرم که رای بدم
⬅️گفتم : میدونم پای صندوق نمیری ، ولی رای میدی!
👈گفت : چطوری ممکنه پای صندوق نرم ولی رای بدم؟
⬅️گفتم : وقتی پای صندوق نری ، داری رای میدی ؛
↩️به مریم رجوی ،
✅ به داعش ،
✅به ترامپ و بایدن ،
✅به رضاپهلوی ،
✅به نتانیاهو ،
✅به بن سلمان ،
✅ به بی بی سی ،
✅ به من و تو ،
✅به پژاک ،
✅به طالبان ،
✅ به کومله ،
✅به دمکرات ،
✅به لیبرالهای غربزده نوکر کدخدا ،
✅ به قاتلین حاج قاسم ،
✅ به منافقین کمپ لیبرتی و تیرانا،
✅ به 160 شبکه فارسی زبان که چند ماهه تو گوش تو میخونند ؛ رای بی رای،
✅ به همه بدخواهان و دشمنان تو و خانواده ات ،
✅ به اونهایی که چشمشون دنبال خاک تو ، نفت تو ، ناموس تو ، سرزمین تو و خون توست
👈در واقع داری رای میدی خوبم رای میدی.
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش حسین هست🥰✋
*شهیدی که از زمان دفنش خبر داد*🕊️
*شهید حسین الله داد*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۳۷
تاریخ شهادت: ۱ / ۱۱ / ۱۳۶۶
محل تولد: تهران / کن
محل شهادت: عراق
*🌹همرزم← سرما مغز استخوان را میسوزاند❄️ اول بهمن ۶۶ بود، ۶۰ شب مونده بود به نوروز☘️ حسین گفت: «امشب من شهید می شم🕊️و ده شب مونده به عید هم می شه شب چهلم من✨ احمد گفت: «مرد مؤمن الآن که ۶۰ شب مونده‼️تو چرا می گی ۱۰ شب مونده به عید، شب چهلممه⁉️ حسین گفت: «من امشب شهید میشم🕊️ و ۱۰ روز بعد پیکرم می رسه به محل دفنم🌷همرزم← حسین، احمد، حسن و حمید با هم رفتند به عملیات💫 آتش سنگینی بود💥 برف با آتش دشمن آب میشد💦 توی چاله نیم متری رفتند چند دقیقه بعد خمپاره خورد وسطشان💥 یک ترکش خورد بالای چشم حمید🥀و سه تا ترکش زیگزاگی هم خورد توی سینه حسین🥀و به شهادت رسید🕊️همرزم← چند روز بعد بچه های کن آمدند پیش حسن و احمد گفتند: اومدیم دنبال پیکر حسین🌷حسن گفت «حسین یک هفته است شهید شده.»‼️ پیگیری کردند و فهمیدند به خاطر تشابه اسمی پیکر را برده بودند؛ معراج شهدای غرب، نزدیک کرمانشاه‼️همرزم← حسن و احمد مرخصی گرفتند و با پیکر حسین برگشتند کن🕊️ ده روز بعد از شهادت، همانگونه که خودش پیشبینی کرده بود تشییع شد🌷و ده روز مانده به عید چهلمش بود*🕊️🕋
*شهید حسین الله داد*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*Zeynab:Roos..*🖤💔
#فرق_من_و_بسیجی_هیچ!!
🌷یک جا نمیشست غذایش را بخورد. به سنگر بچه بسیجیها سر میزد و هر جا یک لقمه ای میخورد؛ ناهار، شام یا حتی صبحانه ، فرقی نمیکرد. وقتی هم که ازش میپرسیدم؛ چرا این کار را میکند؟! میگفت:...
🌷....میگفت: اگر من در سنگر فرماندهی بنشینم و غذا بخورم، آن بسیجی که نان خشک یا دوغ یا ماست میخورد، فکر میکند؛ من که فرمانده هستم، غذایی بهتر از غذای او میخورم. این جوری بهتراست. بگذار بسیجی بداند، بین من که فرمانده هستم با او [که] یک بسیجی است فرقی وجود ندارد.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج شهید عبد الحسین برونسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#مفقود الاثر
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام".
در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد.
می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد".
در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد".
یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است".
ــــــــــــــــــــــــ
خاطره ای از شهید محمدرضا عسگری/ پرواز در قلاویزان،ص132
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🇮🇷 جمهوری اسلامی حرم است
❤️به عشق حاج قاسم رای میدهیم✌️
🔺تصویری دیده نشده از #حاج_قاسم_سلیمانی پس از شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶
✊ #مردم_میدان
🗳 #رای_میدهیم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
امام زمان(01).mp3
3.85M
#درد و دل_با امام زمان (عج) 😭
قرآن میگه یعقوب برای یوسف گریه میکرد😭
یعقوب میدونست یوسف کجاست میدونست سالمه اما براش گریه میکرد
ما چی⁉️ ما میدونیم امام زمان کجاست⁉️
⭕️چقدردرفراقش گریه کردیم درحالی که اصلاًازش خبرهم نداریم...😔😔
❌پیشنهادویژه برای دانلود👌👌
🌸تعجیل در فرج وسلامتی مولا صاحب الزمان عج صلوات بفرست🌸
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
2.19M
صوت بسیار مهم ...❌❌❌
تنها راه پیروزی اصلاح طلبان😱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
#برشی از کتاب 📚
#قطره ای در اعماق دریا
#حاج قاسم ❤️
سعی کردم از خیابان اصلی دور شوم و وارد کوچه ،پس کوچه های شهر شدم ،جهتی را در پیش
گرفتم و به سرعت در حرکت بودم ،باید مکان خلوتی را پیدا میکردم تا کمی فکر کنم و بفهمم که
چه کار باید بکنم،یعنی چه کاری می توانم،انجام دهم.
بعد از ساعتی راهپیمایی ،به فضای چمنکاری کوچک و دنجی رسیدم،در پناه دیواری که از دید
عابران پنهان بود،نشستم تا نفسی تازه کنم، وقتی که خودم را روی زمین ول کردم وسردی چمنها
در بدنم پیچید،تازه فهمیدم که چقدر خسته شده ام،به نظرم وقت عصر بود،گوشیم را بیرون آوردم
تا ببینم ساعت چند است که متوجه شدم ،گوشی هنوز خاموش است ، روشنش کردم و روی
زانویم گذاشتمش، از گرسنگی دست و پایم به لرزه در آمده بود ،آخر منی که درکل عمرم همیشه
وعده های غذایی ام سرجایش بود ،از شام شب گذشته ،دیگر هیچ چیز نخورده بودم،اینجا بود که
یاد خاطره ی ژنرال افتادم که در کوه وبرف گیر افتاده بود واز شدت گرسنگی نمی توانست حرکت
کند و آخر کار یک مشت نخودوکشمش جانش را نجات داده بود. آهی کشیدم و گفتم
،ژنرال..ژنرال....میهمانت گرسنه است...درست است که در اول به نیت شناختن تو آمدم تا به
جنگت برخیزم ،اما الان اوضاع فرق کرده،با دانستن گوشه ای از کارها واعتقاداتت ،هدفم تغییر کرد
، واینبار میخواستم بشناسمت نه برای نبرد با تو،بلکه چون محو تو شده ام ،میخواهم غریق دریای
وجودت شوم تا در محضرتو درس انسان بودن را فرا گیرم...وبه قول مش عباس....
به اینجای حرفم که رسیدم ،با آوردن اسم مش عباس ،یاد سوغاتی که به من داده بود افتادم.
به سرعت یکی از زیپهای کوله پشتی را باز کردم و پاکتی را که مش عباس داده بود ،بیرون
آوردم.
خدای من ،باورم نمیشد،انگار مش عباس میدانسته که زمانی من محتاج همین سوغات
میشوم،داخل پاکت فریزری ،مغز گردو وبادام و نخود وکشمش قاطی هم،وجود داشت و داخل
پاکت فریزر دیگری برگه ی زردآلوی خشک شده مخلوط با انجیر خشک به چشم می خورد
مانند انسان های قحطی زده ،مشت مشت از مغزها در دهانم میریختم،همانطور که از طعم
خوبشان لذت میبردم به این فکر می کردم که الان مش عباس با شنیدن خبر شهادت ژنرال، در
چه حال است؟کربلایی محمد چه می کند؟ پدرو مادر شهیدان که دلخوش به وجود ژنرال
بودند،چه حالی دارند؟ فرزندانی که پدر از دست داده اند و به عموقاسم به چشم پدر نگاه می
کردند،اوضاعشان چگونه است؟اصلا کل مردم ایران که سنگ عشق به ژنرال را به سینه میزنند
،حالشان چطور است؟ وای وای...رهبر ایران،با آن عشقش به ژنرال ،چگونه این غم عظیم را تحمل
میکند؟ وای وای کودکان مظلوم سوری،عراقی،یمنی،رزمندگان لبنان وفلسطین ،چطور با درد
نبودن این ژنرال بزرگ ،کنار میایند؟اصلا دنیا بدون ژنرالش چگونه دنیایی خواهد بود؟
غرق فکر بودم که با دیدن قطره های اشکی که بر روی چمنهای پیش رویم ،میریخت ،متوجه
خودم شدم،آری من،آدیل یهودی،یک شهروند اسرائیلی ،برای ژنرالی ایرانی،گریه می کردم.
💦⛈💦⛈💦
@bartaren
#ان شاالله کتاب رو تهیه میکنید و با مطالعه کردنش بهره کافی رو می برید