🌷 #هر_روز_با_شهدا_۳۰۲۷
#خیر_فرود_اضطراری!
🌷دوم فروردین سال ۱۳۶۱، عملیات فتح المبین تازه شروع شده بود. من که خلبانی بالگرد مشترک را به عهده داشتم، مسئولیت جابجایی نیروها به پشت خط مقدم را انجام میدادم. هواپیماهای عراقی تلاش میکردند به هر صورت ممکن جلو این جابجایی را بگیرند. از این رو همیشه در کمین بالگردهای شنوک که بیدفاع هستند، بودند. در این مأموریتها ما با هماهنگی هواپیماهای " اف – ۱۴ نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران که به صورت پوشش هوایی بالای سر ما بودند پرواز میکردیم.
🌷آن روز با طلوع فجر طبق معمول با پنج فروند " بالگرد شنوک " کار جابجایی نیروها را آغاز کردیم. مأموریت ما انتقال بیش از ۳۰۰ رزمنده از اندیمشک به پشت نیروهای عراقی بود. در طول مسیر مرتب مواظب اطراف بودیم که مورد اصابت قرار نگیریم. ناگهان خلبان هواپیمای " اف – ۱۴ " با کلمه رمز به ما گفت: سریعاً به زمین بنشینیم. بلافاصله محلی را برای فرود انتخاب کرده و هر کدام به صورت پراکنده در گوشه ای نشستیم. هنوز آخرین بالگرد به زمین ننشسته بود که صدای انفجار مهیبی به گوش رسید.
🌷....اطراف را که جستجو کردیم، متوجه شدیم در فاصله ای از ما یک فروند هواپیما به زمین اصابت کرده و آتش گرفته است. به طرف هواپیما رفتیم. با جنازه متلاشی شده خلبان که یک سرگرد عراقی بود روبرو شدیم. توانستیم نقشه نیمه سوخته خلبان را که ارزش اطلاعاتی زیادی داشت را از جیب او بیرون بیاوریم. با دیدن این صحنه در دل به خلبان قهرمان نیروی هوایی آفرین گفتم که اینگونه ما را در پوشش هوایی کمک و یاری میدادند.
راوی: سرتیپ ۲ خلبان منوچهر رزمخواه
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢۸۹۲
#عاقبت_سردردم_خوب_شد.
🌷در عملیات طریقالقدس، راننده آمبولانس بودم. در حد فاصل سوسنگرد و کرخه نور مستقر بودیم. عملیات هم شروع شده بود. مقداری از بچهها در درگیری با دشمن مجروح شده بودند. از منطقه بیسیم زدند و برای انتقال مجروحان در خواست کمک کردند. من به اتفاق ۱۵ نفر از بچههای بسیجی ماشینها را روشن کردیم و به طرف منطقه عملیاتی حرکت کردیم.
🌷وقتی به منطقه رسیدیم، دیدم تعدادی مجروح روی زمین افتاده اند. حال بعضیهایشان خیلی وخیم بود. با دیدن مجروحان سریع دست به کار شدیم و آنها را برای انتقال به پشت جبهه، سوار ماشینها کردیم. البته همهی ماشینهایی که به منطقه آمده بودند آمبولانس نبودند؛ چرا که در زمان بنیصدر خائن ما از همه لحاظ در تنگنا و مضیقه بودیم. برای همین بچههایی را که مجروحیت آنها بدتر بود، در آمبولانس گذاشتیم و آنهایی را که زخم سطحیتری داشتند، توسط وانت جابجا کردیم.
🌷آتش دشمن خیلی سنگین بود. از آسمان و زمین گلوله میبارید و مجال هر کاری را از آدم می گرفت. در آن شرایط رعبآور من به اتفاق یکی از برادران، دو نفر از مجروحان را پشت وانت گذاشتیم. تا به اورژانس برسانیم. در آن شرایط من با خدایم صحبت میکردم و از او میخواستم که خدایا من که لیاقت شهادت را ندارم، خودت کاری کن تا بتوانم زودتر این مجروحان را به عقب برگردانم.
🌷بیماری سردرد داشتم که حدود یک سال و نیم آزارم میداد و امانم را بریده بود. همان شب از خدا خواستم که بیماریام را از من دور کند تا بهتر بتوانم به رزمندگانش خدمت کنم. وقتی مجروحان را به اورژانس منتقل کردم متوجه شدم که سر دردم خوب شد....
راوی: رزمنده دلاور علی عرب
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌷 #هر_روز_با_شهدا_
#آرپیجیزنهای_آرپیجیمرد!
🌷نيروهای آر.پی.جی.زن گردان شهادت (گردانی كه كل نيروهای آن آر.پی.جی.زن بودند.) برای خود وسايلی ابداع كرده و ساخته بودند كه از جملهی آنها دو گوشی (هدفون) صداگير بود كه نوع خارجی آن بسيار گران بود.
🌷بچه ها برای حفظ شنوايی خود هنگام شليك، خصوصاً زمانیكه شليك مداومت داشت، با استفاده از گونی و اسفنج فشرده و نصب آنها به تل مو بند دخترانه، گوشی درست كرده بودند.
🌷برادران شوخ طبع میگفتند: «ما باور نمیكرديم آر.پی.جی."زن” هستيم، میگفتيم ما آر.پی.جی."مرد” هستيم! ولی مثل اين كه واقعاً با آن گوشیها آر.پی.جی."زن” بوديم!»
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#لبخند_رضایت_صیاد_دلها
🌷مبدأ: شیراز. مقصد: تهران. مسافران پرواز: چهار نفر. بعد از هماهنگی با خلبان و وارسی کامل وضعیت هواپیما خود را در صندلی کنار «امیر» جا دادم. مثل همیشه قرآن کوچکش را از جیب بیرون آورده بود و مشغول تلاوت بود. نور بیرون از پنجره افتاده بود روی صورتش و من از این صحنهی روحانی لذت میبردم. با چشمان نیمهباز به او خیره شده بودم، نمیخواستم چشم بردارم. دلم راضی نمیشد. تیمسار از گوشهی چشم به ساعت نگاه کرد و سربرگرداند سمت من. خورشید راه مغرب را در پیش گرفته بود. تیمسار گفت:....
🌷گفت: «چهکار کنیم که بتوانیم نمازمان را موقع اذان تو هواپیما بخوانیم؟» هیچ نگفتم. میدانستم که تیمسار باید نمازش را اوّل وقت به جای آورد. از جایم بلند شدم و لختی بعد با یک لیوان آب کنار تیمسار حاضر شدم. امیر با دیدن آب لبخندی روی لبها نشاند.همه تجدید وضو کردند. پتویی در انتهای هواپیما پهن شد. قبله نسبت به حرکت هواپیما مشخص شد و نماز جماعت چهار نفره به امامت امیر در هواپیما برگزار گردید. نماز تمام شد. امیر برگشت: «قبول باشد.» سکوت در فضا حاکم شد. به چشمان امیر نگریستم. هنوز لبخند رضایت بر چهرهاش موج میزد.
🌹خاطره ای به یاد صیاد دلها، امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی که در تاریخ ۲۱/فروردین/۱۳۷۸ عرشی شد.
#راوی: امیر سرتیپ خلبان سید رضا پردیس، (فرمانده سابق نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران)
منبع: سایت نوید شاهد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
🥀🕊@baShoohada 🥀🕊