هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
همه جا نور است و نور است و نور ...
گویی دنیا شده نورٌ علی نور.....
و این نور به یمن بعثت برگزیده ترین بشر روی زمین است ، همان که محمد صلی الله علیه واله می خوانندش...همان که امین است ...همان که مصطفی ست ، همو که خود و اهل بیتش مدار آرامش این ارض خاکی اند...
دلم در این شب عید سخت گرفته و چشمم در انتظار ظهور مبعثی دیگر است..
کاش به یمن این روز مقدس ، آن پور محمد صلی الله علیه واله که سالهاست بیابان گرد دوران شده از راه برسد...
کاش به حرمت رسولش ،مبعثی دیگر بر پا شود و اینبار نه ندای جبرئیل امین و اقرا بسم ربک از فراز غار حرا ، به گوش برسد...
بلکه صدای روح بخش «انا المهدی قائم» از فراز کعبه ،گوش و جان عشاق را بنوازد...
و چه شود اگر چنین شود ...به خدای محمد صلی الله علیه وآله سوگند...به خدای مهدی زهرا سوگند ، سر از پا نشناخته به سمت بیت الحرام خواهیم رفت و سر تا پایمان را فدایی وجود نازنینش می کنیم...
خدایا ...
پروردگارا...
نگذار این آرزو بر دلمان بماند...
خدایا به رسولت سوگند، عیدی ما را در این شب و روز عزیز ،آمدن آن عزیز دوران قرار بده...
خدایا مپسند در این عید دلتنگ باشیم...
خدایا این دوری را ، این هجران کمر شکن را به مبعثی شادی آفرین پیوند زن بحق محمد و آل محمد علیهم السلام ...
....ط_حسینی
@bartaren
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اين دعاي زيبا به مناسبت عید سعید مبعث تقديم شما همراهان گرامی
#نیایش صبحگاهی با حضـــــرت عشق ❤
🤲 خدايا هر كس مريضه شفا بده
🤲 خدايا هر كس مشكل داره حلش كن
🤲 خدايا براي دوستانم شادي و سلامتي بياور
🤲 خدايا دوستانم را از چشم بد دور بدار
🤲 خدايا هر كس دلش شكسته كمكش كن
🤲 خدايا در ظهور منجی عالم تعجیل بفرما
🤲 خدایا زیارت کربلا را قسمت همه عزیزانم بفرما
🤲 خدايا تو را به بزرگيت قسم دوستان عزيزم را سلامت و محفوظ بدار 🤲
آمیـــن یا رَبَّ 🤲
صبحتون نبوی 💐🌟✨🌟💐
عید سعید مبعث مبارک باد 🎉 🎊 🎉
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#زندگی_به_رنگ_شهدا
«خوب، مهربان و بخشنده بود، سرش می رفت نمازش و روزه اش نمی رفت، اگر یک لقمه نان داشت آن را با همه تقسیم می کرد» به علاوه اینها باید ورزشکار بودن را هم به خصوصیاتش اضافه کرد چرا که سعید کشتی گیر بود.»
شهید سعید خواجه صالحانی
یادش با صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹روایت بغض آلود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از عملیات خیبر
♦️ هر کس از عملیات خیبر تا انتهای جنگ حتی یک ساعت در مناطق جنگی حضور داشته، جانباز شیمیایی است.
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
✍#دستنوشته_شهید
«باید از نظر علم از همه برتر باشم»
اى خدا،
من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا كه دشمنان مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگدلانى كه علم را بهانه كرده و به دیگران فخر مى فروشند ثابت كنم كه خاک پاى من هم نخواهند شد. باید همۀ آن تیره دلان مغرور و متكبر را به زانو درآورم، آن گاه خود خاضع ترین و افتاده ترین فرد روى زمین باشم.
ای خدای بزرگ؛
اینکه از تو می خواهم چیزهایی است که فقط می خواهم در راه تو به کار اندازم و تو خوب می دانی که استعداد آن را داشته ام ....
شهید دکتر #مصطفی_چمران🌷
#فرمانده_قلبها❤
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
عید است و بدون او غم داریم...
عاشق شده ایم و...
عشق را کم داریم...
گویی که جبرئیل امین می خواند..
کو محمداست ...
که رسولش می نامد...
گل می ریزد از عرش بر فرشیان زمین..
شد اینک ارض خاکی...
بهشتی برین...
کاش بیاید از گرد راه...
آن نگار نازنین..
آن عشق ازلی و ...
مرد عاشق آفرین...
کاش برسد پور محمد مصطفی...
بکشد از نیام ذوالفقار مرتضی....
ندا دهد در فرش و عرش و سما..
منم مضطر ظهور...
مهدی زهرا...
خدایا به حرمت پیامبر زمین و آسمان
خدایا به آن یار غایب از نظر منتظران
خدایا به نهایت طلب عارفان..
برسان مهدی صاحب الزمان...
....ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
سلام دوستان
مهمون امروزمون حاج حسین هست🥰✋
*فرماندهاے ڪه با یڪ دست از نردبان آسمان بالا رفت*🕊️
*شهید حاج حسین خرازی*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۶ / ۱۳۳۶
تاریخ شهادت: ۸ / ۱۲ / ۱۳۶۵
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: شلمچه
*🌹همرزم← قمقمهاش هنوز آب داشت💦 اما نمیخورد..🥀از سر کانال تا انتهای کانال می رفت و می آمد🥀لبهای بچه ها را با آب قمقمهاش تر میکرد💦ریگ گذاشته بود توی دهنش که خشک نشود و به هم نچسبد🥀او در عملیات خیبر ترکش به دستش خورد💥و دست راستش را از دست داد🥀دستش زودتر از خودش به بهشت رفت💫با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی در تمام عملیات ها🍂 برای تامین و تدارک نیروها🍃تلاش فراوانی می نمود💫 در بسیاری از عملیات ها حاج حسین مجروح شد⚡اما حاضر نمیشد به پشت جبهه انتقال یابد🌙همرزم← ترکش توپ خورده بود به گلوی حاج حسین و رانندش💥خونریزی حاجی شدیدتر شده بود🥀اما نمیذاشت زخمش رو ببندم، میگفت اول رانندهام🌙بعد با خودش حرف میزد و میگفت: اون زن و بچه داره امانته دست من🍂اینارو گفت و بیهوش شد..🥀حاج حسین ۸ اسفند ۶۵ در عملیات کربلای 5 هنگام آتش دشمن💥رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود🍂او پیگیر جدی این کار شد🌙که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد🥀💥 وبه شهادت رسید*🕊🕋
*سردار شهید حاج حسین خرّازی*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
*#قورباغه هایی که#مامور_خدا بودند
♦️《..وَ لِله جُنودُالسمواتِ وَالارض ..
وبرای خداست لشکریان آسمانها وزمین ....》(فتح/۷)
هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.
عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.
می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.
اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!
می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.
به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.
شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به اهل بیت پیامبرصلوات الله علیهم اجمعین را دریافتیم.
راوی: #شهید_سرهنگ_رمضان_قاسمی
#یاد شهدا با ذکر صلوات 🌹
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
# شهید ابوطالب محمدی
تکلیفم این است …..!!!
دخترمان سعیده که به دنیا آمد، ابوطالب هم آمد مرخصی. بعد چند روز که توی خانه بود،
وسایلش را جمع کرد تا برگردد به منطقه از این که داشت خیلی زود تنهایم می گذاشت ناراحت بودم.
سعیده را بردم پیشش و گفتم: اگر می خواهی بروی به جبهه، این بچه را هم با خودت ببر.
فکر کردم که با این حرف مانع رفتنش به جبهه شوم، اما در جوابم گفت:
به خدا قسم، اگر تو را هم از دست بدهم باز هم به جبهه می روم؛ تکلیفم این است.
این را که گفت، مطمئن شدم یک لحظه هم از جبهه دست بردار نیست
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش محمد هست🥰✋
*طلوع و غروب در عید مبعث*🎊🕊️
*شهید محمد علی پلیان*🌹
تاریخ تولد: ۱ / ۱۰ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۸ / ۱۳۶۵
محل تولد: مشهد
محل شهادت: آبادان
*🌹راوی← شناسنامهاش را دست كارى كرده بود تا بتواند به جبهه برود.🍃ما او را از اين كار منع كرديم، ولى او در مسجدى ديگر، پرونده درست كرد و به جبهه رفت.🕊️مدّتى كه در جبهه بود، چهار بار زخمى شد.💥 اوّلين بار تركش به سرش اصابت كرده بود،🥀چون زخمش سطحى بود بدون اطّلاع به خانواده در جبهه مداوا شد.🥀دوّمين بار در عمليّات والفجر 4، تير به بازوى دست چپ او اصابت كرده بود💥 كه براى پيوند عصب دست، تحت عمل جرّاحى قرار گرفته بود.🥀در عمليّات والفجر 8، تركش خمپاره به دست راست او برخورد كرده بود🥀كه با عمل جرّاحى تركش را از دست او خارج كردند.🥀 در عمليّات مهران، تركش خمپاره به پاى چپ او برخورد كرده بود💥 كه پس از مداوا دوباره روانه جبهه شد.🌙گاهى به وسيله آرپیجی تانک هاى دشمن را منهدم میکرد.💥و گاهى با گذاشتن زخمیها بر روى موتور سيكلت،🏍️آنها را به پشت جبهه منتقل مىكرد🌙 عاقبت او که در شب عید مبعث به دنیا آمده بود🎊در شب مبعث حضرت رسول(ص)،🎊 هنگامى كه به وسيله ماشين براى شناسايى در منطقه آبادان به دشمن نزدیک مى شود،💥 تير به سينهاش اصابت مىكند💥و به آرزوی دیرینهاش میرسد🕊️پيكر مطهّرش در بهشت رضا(ع)🌙جنب مزار شهيد محمود كاوه🌙به خاك سپرده شد.*🕊️🕋
*شهید محمد علی پلیان*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
*zeynab_roos313*
#رازى_كه_در_آن_خواب_بود...!
🌷براى بار اول بود كه بعد از خدمت سـربازى بـه جبهـه مى رفتم. در لشكر فجر و در واحد توپخانه مشغول انجام وظيفه بودم. سال ١٣٦٣ بود و هواى منطقه موسيان بسيار سرد. روزهاى اول در نماز خواندن تنبلى مى كردم. چنـد روزى بـه همـين منوال گذشت تا يك شب خواب عبـاس ذاكرحـسين را ديـدم؛ يكى از بچه هاى خوب سپاه كه همسايه قديمى هم بوديم و شهيد شده بود.
🌷....سوار يك ژيان بود؛ دور يك فلكه مى گرديد و يك ديگ بزرگ آش هم پـشت آن گذاشته بود. چند نفرى هم از بچه ها توى صف ايـستاده بودنـد و بـه نوبت از او آش مى گرفتند. من هم با كاسه اى كـه در دسـت داشـتم دوان دوان به طرف عباس دويدم تا از او آش بگيرم كه ناگاه صف تمام شـد و او پشت ماشين ژيـان خـود نشـست و حركـت كـرد....
🌷مـن بـه دنبـال او مى دويدم، ولى او نمـى ايستاد. هر چه فرياد كشيدم كـه بـه مـن هـم غـذا بدهد، او نايستاد و رفت و.... من از خواب بيدار شدم. براى من واضح و روشن بود كه اين خواب تعبيرش چيست؟ نماز سـبك شمردن من باعث شد كه در صف آنها نباشم و از آن روز نمازم ترك نشد.
راوى: رزمنده علاءالدين خادم الحسينى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#آب اروند
سیاهی شب همه جا را گرفته بود. بچه ها آرام و بی صدا پشت سر هم به ترتیب وارد آب می شدند. هرکس گوشه ای از طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها سطح آب را روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های سرگردان به گوش می رسید. 30 متر به ساحل اروند یکی از نیروها تکان خورد.
خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش چیزی زمزمه کرد. اشک از چشمان جوان سرازیر شد، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که با حسرت به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید شد.
از مرد پرسیدم: «چه چیزی به او گفتی؟» با تأمل گفت: «گفتم نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو می رود، اون وقت می دونی جون چند نفر... عملیات نباید لو بره» تمام بدنم می لرزید، جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت.
#راوی: آقای جابری
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada