#خاطره 🌹
تو مراسم اﻋﺘﻜﺎﻑ ﻣﺴﺠﺪ ﻗﻤﺮ ﺑﻨﻲ ﻫﺎﺷﻢ(ع) ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ ﺑﺰﺭﮔﻮاﺭ ﺑﻮﺩﻡ.
ﺑﭽﻪ ﻫﺎﻱ ﻧﻮﺟﻮاﻥ اﻃﺮاﻓﺶ ﺣﻠﻘﻪ ﻣﻴﺰﺩﻥ، ﺷﻮﺧﻲ میکردن ﻭ ﺳﺮ ﻭﺻﺪای زیادی بلند میشد.🤭
حسین آقارو ﺻﺪا ﻛﺮﺩﻡ و ﮔﻔﺘﻢ: ﺑﺎﺑﺎ ﻳﻜﻤﻲ ﻣﺮاﻋﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ، مثلا اﻋﺘﻜﺎفه، ﺳﻦ ﺧﻴﻠﻲ اﺯ ﻣﻌﺘﻜﻔﻴﻦ ﺑﺎﻻاﺳﺖ اعصابشون نمیکشه.
ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﺟﻲ اﻳﻦ ﻧﺴﻞ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﭼﻴﺰﻫﺎ آﻭﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ☺️، ﻣﻴﺒﻴﻨﻲ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﺴﺠﺪ ﭘﺎﺭکه و ﭼﻪ ﻭﺿﻌﻲ ﺩاﺭﻩ. دیگه ﻣﺠﺒﻮﺭﻡ ﺑﺎ ﺷﻮﺧﻲ ﻛﺮﺩﻥ و برای اینکه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﻮﻥ ﺳﺮ ﻧﺮﻩ و ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ اﻭﻣﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﻛﻨﻦ یه جوری جاذبه ایجاد کرد👌
ﺩﻳﺪﻡ ﺭاﺳﺖ ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﺯﻣﻮﻧﻪ ﻭاﻧﻔﺴﺎ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺷﻜﻠﻲ ﻛﻪ ﺷﺪﻩ اﻭﻝ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺎﻣﺴﺠﺪ اﺷﻨﺎ ﻛﺮﺩ.
هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها اراذل محل هم میومدن من همیشه ازاین موضوع ناراحت بودم😞
ولی حسین حتی کوچک ترین خرده ای به اونا نمیگرفت و باهاشون خیلی خوب برخورد میکرد ...👌
یه روزی که بهش گلایه کردم گفت "اتفاقا همین ها واجبه که بیان هیئت ؛ امام حسین (ع) کار خودش میکنه و کاری که باید بشه میشه ..."✨
ﺗﻮ ﺗشییعش ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﭽﻪ اﻡ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩو ﺧﻮﺷﺪﻝ. ﻭﻟﻲ ﺧﺪا ﺑﻪ ﺧﻮﺷﺪﻟﻴﺶ ﺑﺮﺩﺵ ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ .
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
🌹•|بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء|•🌹
#خاطره
⚜برخی از خصوصیات #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری:
🔸فوق العاده شوخ طبع و خوش خنده بود.😄
🔹خیییییییلی مهربون و دل رحم...☺️
🔸دنبال حتی کوچکترین کار خیر...😇
🔹بااااا ادب🙂
🔸بیشتر از سنش مسایل پیرامونش رو متوجه میشد و درک بالایی داشت.
🔹خیلی امروزی بود😎. به تیپ و ظاهرش ، همونطور که باطن براش مهم بود ، خیلی اهمیت میداد. مثلا یه نمونه ش: عاشق موهاش بود😁
🔸نترررررس و شجاع
🔹برای رفاقت هرچقدر داشت خرج میکرد ، مالی و جانی!
🔸خانواده دوست و عزیزدردونه خونه😊
🔹خیلی انعطاف پذیر بود ، تقریبا با همه می جوشید.
🔸شدیدا ولایتی بود و مطیع رهبر
🔹هیاتی بود و هروله کردن تو روضه رو خیلی دوست داشت. و علاقه زیادی به هیات ریحانه النبی (س) و هیات رایه العباس (ع) پیدا کرده بود.
🔸با غیرت
🔹خیلی راستگو بود.😌
🔸اهل گردش و تفریح😉
🔹اصلاااا آدم آرومی نبود😅
🔸خیییییلی صبور بود.
🔹عااااشق شهید رسول خلیلی بود.
🔸امامزاده علی اکبر چیذر ، کهف الشهداء و مقبره الشهدای شهرک شهیدمحلاتی رو خیلی دوست داشت.
🔹اعتقادات مذهبی قلبی اش خیلی زیاد بود ، بدون اینکه تو ظاهر بخواد نشون بده
🔸عاشق عکاسی بود 📸 ، خودش می گفت: "آدم باید عکس بگیره یادگاری بمونه که اگر دو روز دیگه نبود ، دو تا عکس ازش باشه"
🔹تا حد زیادی از هیچکس چیزی به دل نمیگرفت ، بدی دیگران رو فراموش میکرد و در مقابل؛ خوبیاشون رو به خاطر میسپرد...
🔸وقتی یکی با رهبر یا سپاه مخالف بود ، اصلا سکوت نمیکرد ولی طوری با زبان و بیانش برخورد و بحث میکرد که طرف مقابل تاثیر منفی نگیره و خودش هم جبهه ی خیلی معترض نمیگرفت.
🔹خادم الشهدا بود...
🔸ترک محرمات و انجام واجبات... روی این موضوع با هیچکس شوخی نداشت.
🔸خیلی با معرفت بود ، هر جای زیارتی هم که میرفت پیام میداد و یاد میکرد.
🔹تا جایی که میشد حرفش رو میزد.خیلی رک بود و با کسی رودربایسی نداشت.
🔸به زندگی و زندگی کردن خیلی امیدوار بود و لذت بردن از زندگی رو دوست داشت ولی اصلا از یاد مرگ غافل نبود.
🔹عاشق و سینه سوخته ی حضرت زینب سلام الله علیها بود و برای ظهور آقا صاحب الزمان (عج) #عمل رو انتخاب کرد ، تا حرف!... و آخر هم زیر پرچم بی بی موند و شد یکی از علمداران ظهور...
.
🌹🍃برگرفته از نکته ها و خاطرات بیان شده از دوستان #شهید_دهقـان
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
🍁 #خاطره👆
ای شهیــد تو برای سـلامتی صاحبت نمـاز می خواندی
اما من قلبـش را به درد آورده ام....
و چقدر #فـاصله است میان چشم انتـظاری تـو و مـن...
#شهید_سیدعلی_حسینی
🥀🕊🥀🕊🥀🕊
@baShoohada
#خــاطره🎞
رفیقشهید :
هوا خیلی سرد بود...
ماهممون تو چادارا ۷یا۸نفری میخوابیدیم واقعا وحشتناک بودسرمای اون شبا ...
ساعت سه شب بود پاشدم رفتم بیرون،
دیدم یکی کنار ماشین باهمون پتو داره نماز شب میخونه!!
این چیزا رو ما تو واقعیت ندیدیم، توفیلمادیدیم!
اما من درمورد بابڪ دیدم ..
یه جوون عاشق ..♥️
بابڪ داشت تواون سرما باخداش حرف میزد...
#شهیدبابڪنورے
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#خاطره ای از شهید حامد جوانی، که ارادت زیاد به حضرت ابوالفضل داشت🌷
بسم رب الشهدا...🌷
عاشقی رایج نبود, عباس آن را باب ڪرد
او دو دستش را ڪنار علقمه نذر سر ارباب ڪرد
یا ابوالفضل العباس!!!
🔻هرگاه حامد به مراسمی یا هیئتی
می رفت، می گفت ای ڪاش روضه ی حضرت عباس(ع) بخوانند.
پدر شهید جوانی با اشاره به علاقه ویژه فرزند شهید خود به حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، گفت: حامد در روز عاشورا مسئولیت شستن دیگها و ظرفهای احسان عزاداران حسینی را بهعهده میگرفت و وقتی هم هیئتیها میگفتند «آقا حامد شما یک افسر هستی و بهتر است این کارها را به دیگران بسپاری»، در جواب میگفت: «اینجا جایی است که اگر سردار هم که باشی، باید شکسته شوی تا بزرگ شوی».
ارادت عجیبی به حضرت عباس(ع) داشت. در این حدیث شڪ نڪنید ڪه می فرماید :هرڪس به هرآنچه دل بسته روز قیامت با همان محشور
میشود. حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود... هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترڪش بود.
🔻حامد در راه و مرام حضرت عباس(ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور میشود. ڪسانیڪه در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرڪس حالش را میپرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل
مراجعه کنید .
حامد دوست داشت مثل حضرت عباس (ع)شهید شود و از قبل نحوه ی شهادتش را نقاشی کرده بود .
یادش با صلوات
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#خاطره ای از شهید جواد تیموری
شهید حادثه تروریستی مجلس
هروقت شب قدر ميشد بايد خودشو به مراسم حاج محمود ميرسوند ميگفت حال خوبی پيدا ميكنم هميشه و همه جا با هم ميرفتيم ديگران از شباهتمون فك ميكردن برادريم دوتا پسر عمو هم سن و سال و هم كلاس و هم دانشگاه و همرزم از حريم مقدس حضرت زينب سلام الله
اولين بار حدودا سه سال پيش، كه نيت رفتن به سوريه به دلمون افتاد ، مراسم دعای كميل حاج محمود بوديم ، كه يكی از بچه ها گفت اگه تمايل دارين هفته اينده عازميم و ماهم از خداخواسته درس و دانشگاهو گذاشتيم كنار و به عشق دفاع از حرم تدارك رفتنو ديديم
قرار بود سه ماهه برگرديم كه حدودای پنج ماه شد و من تو اين سفراز ناحيه پا مجروح شدم و جواد از ناحيه دست ،
بمحض رسيدن به تهران برای درمان مجبور به بستری شديم و جواد بعداز دوروز مرخص شد و من تا يكماه بستری بودم و دوتا عمل روی زانوم انجام شد و با عصا مرخص شدم و در ارزوی اعزام مرحله بعد موندم چون حداقل تا سه ماه نميتونستم و نبايد پای راستمو حركت ميدادم
بعداز امتحانات اونسالِ دانشگاه كه ترم اخر ارشد بوديم و پايان نامه هم رو به اتمام بود و داشتيم نفسی تازه ميكرديم كه خبر قبولی دكترا هردوی مارو مشتاقتر از قبل كرد ولی نه خانواده من برای ازدواج كوتاه ميامدن و نه خانواده عموم...
مادر جواد و مادر من اصرار به ازدواج ما قبل از شروع دكترا داشتن و نميدونستن كه ما اينقدر كه با فكر رفتن به سوريه و دفاع از حرم مقدس حضرت زينب(س) زندگی ميكنيم به ازدواج فكر نميكنيم
اتفاقا جواد در گيرودار رفت و امد به دانشگاه ، با يكی از همكلاسی ها كه موضوع مشتركی در پايان نامه داشتن اشنا ميشه و از حجاب و متانت و وقار شون خوشش مياد و ادرس ميگيره و باتفاق خانواده و بعداز چند مرحله رفت و امد ، مراسم نامزدی در شب مبعث پيامبر برگزار ميشه ، حالا ديگه مادرم دست از سر من بر نميداشت كه بايد برای منم استينی بالا بزنه و از دختر عموم(خواهر جواد) خواستگاری كنه،
كه منم كوتاه اومدم و هفته بعداز نامزدی جواد به خواستگاری خواهرش (كه دختر عموم ميشد) رفتم و ماهم باهم نامزد شديم....
كه بعداز دوهفته ، از پادگان خبر اعزام به سوريه بهمون اعلام شد
ديگه رضايت گرفتن و دلجويی همسران به بقيه اعضای خانواده هم اضافه شده بود و سيل اشكی بود كه بايد باصبوری و دلداری جمع ميكرديم....
همه كارها اماده بود و فردا صبح قرار به اعزام بوديم كه متاسفانه شب قبلش جواد در اثر تصادف كه از محل كار بسمت منزل با موتور ميومده يه راننده ون با دنده عقب تو شب بارونی، بشدت با موتور جواد برخورد ميكنه و پای چپ جواد از ناحيه مچ اسيب ميبينه و مجبور ميشه گچ بگيره و برای اولين بار از هم جدا شديم و من عازم سوريه شدم و جواد نتونست بياد و با دلی شكسته به بدرقه ما اومد...(با اتوبوس تا فرودگاه برای بدرقه، همراه ما اومد و از خوابی كه شب قبل با كلی گريه و استغاثه و طلب عفو در نماز شب با خداداشته و خوابش برده،گفت كه خوابديده بود: حضرت صاحب الزمان(ص)كه فقط ايشونو تو خواب نور ديده بوده ، جواد رو به دالونی از نور هدايت ميكنه و اونجا كمربند سبزی به كمر جواد ميبندن و تسبيحی كه ٤٤ دانه داشت بهش ميدن و ميگن روزی يك دانه تسبيح رد كن و همينجا برای دفاع از حريم يكی از فرزندان من بمان.....
ولی با وعده و قول فرمانده كه گفت نهايتا تا دوماه بعد اعزام بعديه ، اروم شد و راضی
ولی من ميدونستم كه جواد بازبغض و ناراحتی دلش با ما بود و عشقش شهادت ....
جواد نيامد....و قسمتش نبود....
ولی من بعد از ٤٤ روز اومدم تهران....
و جواد رو در مراسم تشيع پيكر پاكش در حادثه تروريستی مجلس ، بدرقه كردم....و ياد خوابش افتادم....٤٤دانه تسبيح و كمربند و دالان و دفاع از حريم فرزند صاحب الزمان و.....
جواد با دل پاك وخدايی كه داشت به عشقش كه شهادت بود رسيد.....
شهيد #جواد تيموری
#راوی : احمدرضا تيموری
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#خــاطره🎞
رفیقشهید :
هوا خیلی سرد بود...
ماهممون تو چادارا ۷یا۸نفری میخوابیدیم واقعا وحشتناک بودسرمای اون شبا ...
ساعت سه شب بود پاشدم رفتم بیرون،
دیدم یکی کنار ماشین باهمون پتو داره نماز شب میخونه!!
این چیزا رو ما تو واقعیت ندیدیم، توفیلمادیدیم!
اما من درمورد #بابڪ دیدم ..
یه جوون عاشق ..♥️🍂
#بابڪ داشت تواون سرما باخداش حرف میزد...
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
﷽
📜 #خاطره
🔰دختری که قول میدهد ...
✍🏼یک روز سردار دختر ۴ساله ام را در آغوش گرفت و از او پرسید:
"میخواهی چه کاره شوی؟ "
گفت: دکتر.
سردار گفت: "دکتر خوبی بشو که به اسلام خدمت کنی."
حالا بعد از شهادت سردار، دخترم می گوید من به سردار قول دادم. باید دکتر شوم.
اگر شهید نمیشد باید شک میکردیم!
شهادت، حق سردار بود.
👤راوی: یکی از اهالی روستای قنات ملک
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
#خاطره
قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینهاش تا روی مثانهاش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت. ۴۶-۴۵ روز کسی نمیدانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و میخواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار باشرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستیاش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند. قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا میگفتند برو دکتر میترسید، تا میگفتند برو بیمارستان در میرفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت میکنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
بسم الله الرحمن الرحیم
دو سه تا #خاطره #تامل #برانگیز🌹❤️🌹
درباره حاج آقا سید علی اکبر #ابوترابی(ره)، آزادگان نقل می کنند:
هر وقت حاج آقا را با خیزران میزدند؛
بعدش روضه حضرت زینب سلام الله علیها میخواند و گریه میکرد.
می گفت:
«ما مَردیم و بدنمون آماده رزم،
وای به حال زنها و بچهها.»
.
🔶افسر نزار جدی بود.
از آن سنگدلها.
از کنارشان رد میشد؛
که حاجآقا ابوترابی(ره) از صف بیرون آمد؛
و گیوهای که بچهها بافته بودند؛
داد دستش.
تعجب کرد!
پرسید این چیه؟
حاجآقا گفت هدیه است برای شما.
چند لحظهای مکث کرد؛
نگاهی به حاجآقا انداخت؛
و نگاهی به گیوه،
دستش را بالا آورد؛
احترام نظامی گذاشت؛
و بیرون رفت.
🔶یک نهجالبلاغه به ما دادند.
حاجآقا گفت:
«فردا صبح این کتاب را میبرند؛
بیاین حفظش کنیم»
نهجالبلاغه ۸۰۰ صفحهای را بین ۲ هزار نفر تقسیم کرد.
صبح فردا یک نهجالبلاغه در دل ۲ هزار نفر بود.
.
🔶حاج آقا فیروز عباسی،
خاطره ای از رفتار حاج آقا ابوترابی در ایام اسارت با سرباز دشمن زیر شکنجه نقل می کند؛ که تامل برانگیز است:
“سربازهای عراقی دو طرف راهرو ایستاده بودند؛ و بچه ها که می خواستند؛
از جلوی آنها رد بشوند؛
با کابل می زدند.
حاج آقا هم در بین بچه ها بود.
… لحظه ای، زیر شکنجه تا کابل یکی از سربازها از دستش افتاد؛
حاج آقا ایستاد؛
خم شد؛
کابل را از زمین برداشت؛
و به دست او داد.
سرباز عراقی چند لحظه خیره خیره به حاج آقا نگاه کرد.
بعد کابل را به زمین انداخت؛
و رفت.
آن سرباز بعد از آن،
هیچ وقت با کابل به جمع اسرا نیامد.”
.حاج آقا ابوترابی(ره) فردی است؛
که میشل مسیحی،
رئیس هیئت صلیب سرخ جهانی در عراق،
درباره شخصیتش اینگونه گفته است:
“اگر دنیا بر محور وجودی ابوترابی بچرخد؛
عالم گلستان می شود.”
.
🔶حشمت الله برچلو،
مترجم نیروهای صلیب سرخ در اردوگاه موصل، خاطره ای از گفت و گویش با پی یر،
رئیس صلیب سرخ،
که پس از ملاقات یک ساعت و نیمه با حاج آقا ابوترابی انجام شده،
بیان می کند:
“ایشان حدود یک ساعت و نیم با حاج آقا صحبت کرد؛
وقتی حرفهایش تمام شد؛
از او پرسیدم:
بزرگ ما را چطور دیدید؟
گفت:
اگر ما در دنیا فقط ۵ نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم؛
دنیا اصلاح می شد.
ایشان واقعا مرد بزرگی هستند؛
و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیده ام.”
.
🔶سید یاسر ابوترابی،
خاطره ای از آیت الله العظمی بهجت،
در واکنش به رحلت حاج آقا ابوترابی را تعریف کرده و گفته است:
در دیداری که پس از ارتحال پدرم با مرحوم آیت الله بهجت(ره) داشتیم؛
به ما فرمودند:
مبادا ناراحت شوید؛
که پدرتان از دنیا رفته است؛
پدر شما از اولیاءالله بوده،
و مرگش هم اختیاری بوده است.!
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید
🍁یاد #شهید_رجبی بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند.
🍁یاد #شهید_بابایی بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !!
🍁یاد #شهیدحسین_خرازی بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !!
🍁یاد #شهیدمهدی_باڪری بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !!
🍁آره #یاد_خیلی_شهدا به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه #رضـای_خـدا باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
#خاطره
#اخلاص
#مردان_بی_ادعا
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊
💠 در محضـــر شهیـــد....
✍یک بار از من پرسید: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی؟
گفتم: از همان ابتدای زمانی ڪه حقوقم را میگیرم؛ منتظرم ڪه موعد بعدی پرداخت حقوق ڪی میرسه!
🍁آهی از سر حسرت کشید و گفت: اگر مردم این انتظاری را ڪه به خاطر مال دنیا و دنیا می کشند، ڪمی از آن را #برای امام زمان(عج) می کشیدند ایشان تا حالا #ظهور کرده بودند،
امـام منتظـر نــدارد.😔
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#شهید_مدافع_حرم
#شهید #محمود_رادمهر
#خاطره
🥀🕊 @baShoohada 🥀🕊