eitaa logo
رفاقت باشهدا
3.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
729 ویدیو
16 فایل
بِســـمِ الله الرّحمـــنِ الرّحیـــم أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی آن‌ها کســانی‌اند که خدا قلب‌هاشان را برای تقـــوا امتحان کرده🕊 تأسیس1399/2/25
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💢یه تو دل برویی💗 بود،آدم لذت میبرد نگاهش کنه😍 من واقعا عاشقش بودم، اونوقت این جوان رو چون ما راه نمی دادیم🚷 بیاد رفت در قالب فاطمیون به اسم ثبت نام کرد خودشو رسوند اینجا... هیئتی🏴 راه انداخته بود بنام وقتی مادرش علت این نامگذاری را جویا می شود میگوید بخاطر حضرت،آخه ارباب خیلی با ادب بودند👌 به امام حسین(علیه السلام ) خیلی ارادت داشتند من ادب حضرت عباسم 💢دوستانش گفتند وقتی شد قمقمه اش پر از آب💧 بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبان می انداخت او لب به آب نزده بود🚱 تا بعد از جام ساقی کربلا آب بنوشد 💢 حضرت ابوالفضل علیه السلام بود، ده دقیقه الی یک ربع⏰ قبل از آذان ظهر تاسوعا یعنی دقیقا همان لحظه ای که 24 سال🗓 پیش نذر حضرت عباس(علیه السلام ) شده به درجه ی رفیع نایل می شود🕊 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
AUD-20201030-WA0040.mp3
زمان: حجم: 2.09M
🍁 پیشنهاد دانلود قدم گاه است اینجا... برای جامانده های صلوات 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
یکی از کارهایی که خیلی دوست داشتم نماز خواندن پشت سر آقا مهدی بود، ما حتی نماز صبح را هم جماعت می خواندیم، اگر یک روز بدون من نماز می خواند ناراحت میشدم و گله میکردم. وقتی مهدی را نمیدیدم مریض میشدم، قلبم درد می گرفت، سردرد می گرفتم، ولی وقتی میدیدمش خوب میشدم، این جور موقع ها می گفت: "فکر کنم مریضی هایت احساسی هست" زمانی که محمد هادی فرزندم بدنیا آمد، مهدی انجام داد، می گفت دوست دارم بچه ام را با غسل شهادت بغل بگیرم. لحظه ای که صدای محمدهادی را موقع بدنیا آمدنش شنیدم تنها دعایی که بعد از ظهور امام عصر(عج) کردم، دعا برای آقا مهدی بود، نمی دانم چرا آن دعا را کردم، مهدی خیلی در کارهای مربوط به محمدهادی کمکم می کرد، مثل پروانه دورم می چرخید. ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─
رفاقت باشهدا
🌷سردار شهید محمدرضا تورجی زاده🌷 نام: محمدرضا تورجی زاده نام پدر: حسن ولادت: 1344/4/23 (محله شهیدا
فرازی از زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم، به نیت لقای خدا و بود! امروز بعد از گذشت این مدت، راغب‌تر شده‌ام که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید.
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 مرگ حق است ، پس چه بهترکه حیات ابدی باشد . از خداوند بخواهیم که ، حیات ابدی ما باشد ،مانند مردم کوفه نباشید ، به فرمان امام خود باشید وگرنه باید ننگ و ذلت را پذیرا باشید . 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
خاطره ای از بحث که می شود می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است. خبر بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند. همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ... خبر را هم که شنید همین طور .... دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر و بابا و با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگرنمی توانم تحمل کنم... بازمادرغیرمستقیم من ومصطفی را آرام کرد،وقتی صورت را بوسید،گفت : ببین دشمن چه بلایی سر آورده .... البته هنوز به ارباًاربا نرسیده.. «لایوم کیومک یااباعبدالله» باز خجالت آراممان کرد. 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
رفاقت باشهدا
‍ مناسبت سالروز🖤#شهید مدافع حرم(تیپ فاطمیون_گردان غدیر) حسین محرابی🌷 ❤️ولادت: ۱۳۵۶/۶/۳۰ نیشابور* 🖤شهادت: ۱۳۹۵/۹/۱۰ حلب_سوریه 💟وضعیت تاهل: متاهل با ۳ فرزند 🏷مزار مطهر شهید: مشهد-بهشت رضا (علیه السلام) 💌وصیتنامه شهید:👇🏻 ✨باسم رب الشهداء و الصدیقین✨ ✋🏻السلام علیک یا اباعبدالله یا حسین (علیه السلام) ✋🏻السلام علیک یا ابالفضل العباس یا علمدار 💙با دلی آرام و قلبی مطمئن از آنچه انجام می دهم (جهاد) از حضور شما عزیزان مرخص می شوم؛باشد که این فرزند و برادر کوچک و خطاکار خود را ببخشید و حلال کنید. 💜اگر خداوند متعال قسمت اینجانب شهادت نمود،قیم فرزندان من پدربزرگشان حاج سید احمد بلدیه می باشند و نائب ایشان دایی های ایشان سید ابراهیم بلدیه و سید مهدی بلدیه باشد که اربابم حضرت زینب(سلام الله علیها) و حضرت رقیه(سلام الله علیها) ایشان را یاری فرمایند؛ 💛اختیار بچه ها و مال و اموال به همسر عزیزم و کسی که خیلی در این راه مرا یاری کردند بی بی مرضیه بلدیه می باشد. 🧡همسرم،فرزندانم را یار و یاور امام مظلومم حضرت مهدی عجل الله فرجه قرار بده و تا غیبت ایشان گوش به فرمان نائب بر حقش امام خامنه ای؛یک دست لباس و پوتین برای محمد مهیار خریده ام،به محض اینکه لباس ها برایش کمی اندازه شد،اسلحه مرا بردارد. 💗مادر! مادر! مادر! مرا حلال کنید و همانند حضرت زینب صبور باشید و در شهادت من بی قراری نکنید و شاد باشید که با عنایت امام رئوفم علی بن موسی الرضا(علیه السلام) فرزند سراپا تقصیر شما را پذیرفته اند. 🤍هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد،و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند،اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین(علیه السلام) خواهم کرد و او را دعا می کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد. 🤎من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم،از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم. 💖فرزندانم! زینب و فاطمه،با حیا و حجاب مرا یاری کنید؛بدانید که حیا از حجاب کمتر نیست. 💓و فرزند کوچکم محمد مهیار! تو نذر مولایم،مولای تنهایم حضرت صاحب الزمان (عجل الله فرجه) هستی، خودت را برای یاری امامت آماده کن و بدان که مولایمان بزودی تشریف می آورند؛ان شاء الله با پاکی و نمازت،با حیا و نجابتت ایشان را یاری کن؛گوش به فرمان امام خامنه ای داشته باش. 💞حلالم کنید خواهران و برادرانم. فرزند و برادر سراپا تقصیر،حسین محرابی ✨و من الله توفیق✨ ✨و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته✨ 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ✨یادش گرامی و راهش پر رهرو باد✨ 🌷به یادش صلوات📿
رفاقت باشهدا
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 شهید مدافع ولایت و امنیت #شهید_محمد_حسین_حدادیان 🌷 تاریخ تولد: ۱۳۷۴/۱۰/۲۳ محل تولد: تهرا
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 بخشی از وصیت نامه شهید مدافع امنیت محمد حسین حدادیان: ✅خوشا آنان که قسمتشان میشود.خدامی داند که بر خود واجب دانسته،که به پیروی از (ع) در جبهه های علیه باطل حضور پیدا کنم ،و از حرم عمه ی سادات در حد توان خود دفاع کنم که در روز قیامت شرمنده ی مادر سادات ،(س) و ارباب بی کفنم نباشم.جان ناقابلی دارم که پیشکش حضرت صاحب الزمان عج و نایب برحقش ای میکنم . مادر و پدر عزیزم دست شما را میبوسم و از شما میخواهم بابت تمام اذیت هایی که کرده ام ،مرا حلال کنید و از حرف آنهایی که می گویند ما برای پول و مادیات دنیا رفتیم ناراحت نشوید. پیرو خط رهبری باشید که قطعا راه درست و راه عج میباشد. اگر نشویم میمیریم. ❇️روز تولدم... خدا میداند که چقدر درسینه ام حرف هایی دارم که حاکی از مظلومیت این سید (امام خامنه ای )غریب اولاد پیغمبر است که حتما فکر کردن به آنها مرا و امثال من را آزار میدهد. 🌸🌸🌸 هدیه به روح مطهرش فاتحه وصلوات
🌷 خاطره ای از علی محمودوند به روایت همرزم شهید 🌹عروج علی محمود وند ... 🔶روز سوم بهمن ماه بود علی از استراحتگاه که خارج شد، نگاهی به آسمان انداخت، و گفت: «تو به من قول دادی،‌ تو ده روز دیگر فرصت داری، به قولی که به من دادی عمل کنی وگرنه می‌روم و دیگه پشت سرم را نگاه نمی‌کنم» 🔸پای مصنوعی‌اش شکسته بود، با خنده کمی لی‌لی‌ رفت و به ما گفت:«این پا روی مین رفتن داره» بالاخره یوم‌الله ۲۲ بهمن ماه از راه رسید علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۲ الی ۶۳ مین را پیدا کرد. 🔸من نیز کنارش بودم،‌ به آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود ۷ متر از علی دور شدم،‌ ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید، به طرف محمودوند دویدم، ‌او با پیکری خونین روی زمین افتاده بودم باورم نمی‌شد اما خدا هیچ‌گاه خلف وعده نمی‌کند. 🔶حسین شریفی‌نیا با شنیدن خبر او به سراغ مهر متبرک حاجی رفت، بهترین یادگاری از علی مهری که خاک پیکر ۱۰۰ شهید را با خود به همراه داشت، حالا هربار که سر بر سجده می‌گذارد، عطر حضور او را میان سجاده‌اش احساس می‌کند. 🖊راوی:آقای منافی ✅شادی ارواح طیبه شهدای تفحص علی الخصوص شهید صلوات🌹 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
خدایا! با تمام وجود درک کرده‌ام که عشق واقعی تویی و بهترین راه دست یافتن به این است...
... #️شهـادت ، معـطل من و تو نمـےمـانـد... تـو اگـر نشوے، دیگرے مـےشود... را مـےدهنـد ، اما به نه بی خیال ها ... فقط دم زدن از افتخار نیست ! باید زندگیمان ، حرفمان ، نگاهمان ، لقمه هایمان ، رفاقتمان ، ... عـــطر بندگی خالص برای ... ...! 🥀🥀🥀🥀🥀 🕊 @baShoohada 🕊
شوخ‌طبعی😁❤️ ✨سید مجتبی در موقع کار بسیارجدی بود. اما انسان بسیار شوخ طبعی بود. مادرش می گفت: «در خانه نشسته بودم. صدای زنگ خانه آمد. در را باز کردم. پشت در پسر عموی سید بود. دیدم چهره اش درهم و ناراحت است. بعد از احوالپرسی گفت: زن عمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.» دل تو دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: «چی شده؟» گفت یکی از برادرهای پاسدار با شما کار دارد. ✨ترس عجیبی وجودم را فرا گرفت. نکند سید مجتبی... از منزل خارج شدم تا آن پاسدار را ببینم. در این چند لحظه چه فکرها که از سرم نگذشت. تا صورتم را برگرداندم صدای سلام شنیدم. چهره نورانی پسرم در مقابلم بود. گفتم: «مجتبی خدا خفه ات نکند این چه کاری بود که با من کردی تو که من را کشتی!» پسرم را در گرفتم. بعد در حالی که می خندیدیم به داخل خانه رفتیم. مجتبی رو به من کرد و بعد از معذرت خواهی گفت: «. اما می دانی جنگ است هر لحظه امکان دارد خبر مرا برای شما بیاورند. .» 🌸 شهید سید مجتبی علمدار 🌸 📚کتاب علمدار، صفحه 30 الی 31