#شهیدانه
#قسمت_دوم
وارد شدم ، صدای زن از اتاق بود، به آن طرف نگاه کردم و زنی بی حجاب با سر و وضعی نامناسب دیدم و به یک باره زدم به چاک!
بدو بدو پله ها را پایین رفتم، پیرزن داد زد : اگه بری میکشنت!
عصبی گفتم : بهتر !
آدرس پادگان را بلد نبودم اما هرجور شده به پادگان رسیدم.
آنجا فهمیدم آن خانه متعلق به یک تیمسار بیغیرت است.
چندین بار خواستند مرا برگردانند اما حریفم نشدند...!
پادگان ۱۸ توالت داشت که هر روز توسط چهار نفر شسته میشد و نوبت مدام عوض میشد، به عنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.
صبح روز هشتم یک سرگرد آمد سروقتم. گرم کار بودم که به تمسخر گفت: بچه دهاتی! سر عقل اومدی یا نه؟ جوابش را ندادم.
کفریتر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ عرق پیشانیام را با سر آستین گرفتم.
حقیقتا توی آن لحظه خدا و امام زمان (عج) کمکم میکردند که خودم را نمیباختم.
خاطرجمع و مطمئن گفتم: «این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول میکنم، ولی تو اون خونه دیگه پا نمیگذارم»
عصبانی گفت: همین؟ گفتم: اگه منو بکشید هم، اون جا نمیرم.
بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند. وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمیشوند، کوتاه آمدند و به گروهان خدمات فرستادنم.
#شهید_برونسی
@labbayktazohoor
با شهداء 🌷 همنشین شوید
#در_جمع_شهیدان👇👇
https://eitaa.com/ba_Shaheidan