🔶🔸🔸🔸🔸
این متن را باید طلا گرفت🌸
"خانه پدر و مادر"
بعد از خانه خدا،تنها خانه ای است که:
روزی ده ها بار می توانی بروی بدون دعوت
و هر بار صاحب خانه از دیدنت خوشحال و خوشحال تر می شود.
خانه ای که برای رفتن نیازی به دعوت ندارد
خانه ای که حتی خودت می توانی کلید بیندازی و وارد شوی
خانه ای که همیشه چشمانی مهربان به در دوخته تا تورا ببینند
خانه ای که یاد آور آرامش کودکانه توست
خانه ای که حضورت و نگاهت به پدر و مادر عبادت محسوب می شود و گفتگویت با آنها ذکر الهی است
خانه ای که اگر نروی دل صاحبخانه میگیرد و غمگین می شود.
خانه ای که قهر با آن ، قهر با خداست!
خانه ای که دو تا شمع سوخته اند تا روشنی به ما بدهند و تا وقتی سوسو میزنند، شادی و حیات در وجودت جریان دارد.
خانه ای که سفره هایش خالص و بی ریاست
خانه ای که وقتی خوردنی آوردند اگر نخوری ناراحت و دلشکسته می شوند
خانه ای که همه بهترین هایش با خنده و شادمانی تقدیم تو می شود
خانه ای که .........
چقدر خانه والدین به خانه خدا شباهت دارد
"قدر این خانه ها را بدانیم"
"قدر این فرشته های آسمانی را بدانیم"
شاید خیلی زودتر از آن که فکر کنیم
دیر می شود.
تقدیم به همه
اونایی که به این خانه عشق میورزند
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
گفت یه خورده چاپلوسی کنی توی شرکت
ترفیع میگیری؛ما ترجیح دادیم بیکار بشیم!
گفت فاصله بگیری از عشقت و بهش بی محلی
کنی دنبالت راه میفته؛ ما ترجیح دادیم
بی یار بشیم!
گفت برای استاد خوش خدمتی کنی نمره
بالا میگیری؛ ما ترجیح دادیم مشروط بشیم!
گفت از علاقه ات دست بکشی و با قواعد
منسوخ بری جلو، پیش خانواده عزیز میشی؛
ما ترجیح دادیم طرد بشیم!
گفت اگه نقش بازی کنی و خودت نباشی توی
جمع دوستات پذیرفته میشی؛
ما ترجیح دادیم تنها بشیم!
ببين، ما هم می تونستیم، هم بلد بودیم،
اما نخواستیم صاحب جایگاه باشیم و
شخصیت مون رو اجاره بدیم!
هزینه شم میدیم. با سرِ بالا گرفته...
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🌺🦋🍃🌼
🦋💐🌸
🍃🌸
🌼
🔺بیگناه ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...
نمیدانست ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !
🔺ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...
🔺 ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...
🔺 ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...
🔺 ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ " ﺍﺻﻼ " ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...
🔺ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...
🔺ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...
🔺ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...
🔺ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ماﻧﺪ ...
🔺 ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭرد
♦️ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏﺍﻟﻤﺜﻞﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻋﺠﺐ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ...!!
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب
پنجرہهای ملکوت آسمان،
بسوی قلبها گشودہ میشود ..
الهی امشب!
ﮐﯿﻨﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ قلبہای ما ﺑﺰﺩﺍﯼ
و نور ایمانت را
درقلبهایمان جاری کن
💫شبتون_آروم ✋
صبح از پس کوه روی بنمود ای دوست ،
خوش باش و بدان که بودنی بود ای دوست
هر سیم که داری به زیان آر که عمر
چون درگذرد نداردت سود ای دوست ...
👤 عطار نیشابوری
سلام صبح بخیر
⭐️ ⭐️
#آواۍزندگـے🕊
🍃
@avayeezendegii
✨﷽✨
#داستان_واقعی_آموزنده
✍روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم. از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟
پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند؛ قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم. یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود، خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم. وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند؛ پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟ پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای. اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم. آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟
💥هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم. تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود. وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند. و این شد که من هر بار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم، از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را میشنوم. همهی اینها از یک دعای مادر است
📚 آیت الله میلانی
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✨✨✨✨
✨
✨
✨
#دختر کتاب فروش وپدر دانای او.....
دختری کتاب میفروخت و معشوقهاش را دید که به سویش میاید، در این حال پدرش در نزدیکش ایستاده بود.
به معشوقهاش گفت:
آیا به خاطر گرفتنِ کتابیکه نامش " آیا پدر در خانه هست" از يورگ_دنيل نویسندۀ آلمانی، آمدهیی؟
پسر گفت: خیر! من بهخاطر گرفتنِ کتابی به اسم " کجا باید ببینمت" از توماس_مونیز نویسندۀ انگلیسی، آمدهام.
دختر در پاسخ گفت: آن کتاب را ندارم، اما میتوانم کتابی به نام " زیرِ درختِان سيب" از نویسندۀ آمریکایی، پاتریس_اولفر را پيشنهاد كنم.
پسر گفت: خوب است و اما؛ آیا میتوانی فردا کتابِ " بعد از ۵ دقیقه تماس میگیرم" از نویسندۀ بلژیکی، ژان_برنار را بیاوری؟
دختر در پاسخش گفت: بلی! با کمالِ مَیل، ضمنا توصيه ميكنم کتاب " هرگز تنها نمیگذارمت" از نویسندۀ فرانسوی #میشل_دنیل را بخوانى.
بعد از آن ...
پدر گفت: این كتاب ها زیاد است، آیا همهاش را مطالعه خواهد کرد؟!
دختر گفت: بلی پدر، او جوانى با هوش و کوشا است.
پدر گفت: خوب است دختر دوستداشتنیام، در اينصورت بهتر است کتابِ "من کودن نیستم" از نویسندۀ هلندى فرانک_مرتینیز را هم بخواند.
و تو هم بد نيست کتاب" براى عروسی با پسر عمويت آماده شو" از نویسندۀ روسی، موریس_استانكويچ ، را بخوانی !✨
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
آدم شیشه کثیف رو
پاک میکنه
حسش خوب میشه،
ببین دلو پاک کنی
چی میشه !!
از هر کی بدی دیدی
همین الان ببخش و
کینه رو بریز دور
دلتو پاک کن از هر
چی کینه است🌸
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
❤️
🔘 داستان کوتاه
#یک_راز
روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمیتوانست به خار پشت نزدیک شود.
خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت، کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد.
روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند.
خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد.
هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد.
کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود.
خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم.
باید آن را حفظ کنی، زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد.
کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش، تو دوست من هستی، چطور می توانم به تو خیانت کنم؟
چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد، زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی.
اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری.
روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد، سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند.
هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟!
این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد.
این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد.
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
💧هنر پاسخ دادن
💎مردی بطور مسخره به مرد نحیفی گفت تو را از دور دیدم فک کردم زن هستی و آن مرد جواب داد منم تو را از دور دیدم فکر کردم مرد هستی.
💎چرچیل وزیر چاق بریتانیا به برناردشو که وزیر لاغری بود گفت هرکس تو را ببیند فکر میکند بریتانیا را فقر غذایی فرا گرفته است . برناردشو جواب داد : و هرکس تو را ببیند علت این فقر را میفهمد .
💎ملا نصرالدین وارد روستایی شد و یکی از اهالی به او گفت ملا من تو را از طریق الاغت میشناسم و ملا جواب داد : اشکالی ندارد چون الاغها یکدیگر را خوب میشناسند.
💎مردی به زنی گفت تو چقدر زیبا هستی. زن گفت کاش تو هم زیبا میبودی تا همین حرف را بهت میگفتم . مرد گفت اشکالی ندارد تو هم مث من دروغ بگو.
💎زوج جوانی در کنار هم نشسته و دختر شدیدا غمگین است. شوهرش بهش گفت : تو دومین دختر زیبایی هستی که توی عمرم دیدم. و دختر با حالت تعجب پرسید پس اولیش کیه؟ شوهر گفت : خودت هستی وقتایی که میخندی
💎زنی روستایی با چهار الاغش از مسیری عبورمیکرد که دوتا جوان با تمسخر بهش گفتند صبح بخیر مادرالاغها و زن سریعا جواب داد صبح شما هم بخیر فرزندان عزیزم
💎پیرمردی که از کهولت سنش کمرش قوس شده بود از مسیری عبور میکرد جوانی از روی تمسخر گفت پبرمرد این کمان را به چند میفروشی ؟ پیرمرد جواب داد اگر خداوند عمرت را طولانی کرد کمان مجانی بهت میرسد .
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
👑بـا خـــدا بـاش پـادشـاهے ڪن👑
💚⚜💚⚜💚⚜💚⚜💚⚜💚 ⚜ 💚 ⚜ داستان واقعی بنام (ساسان) ⚜ #قسمت-سوم ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ😍 ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﻢ ﺣﺮﻑ ﺯ
💚⚜💚⚜💚⚜💚⚜💚⚜💚
⚜
💚
⚜ داستان واقعی بنام (ساسان) ⚜
#قسمت-چهارم
ﻣﻦ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻛﺮﺩﻡ😞 ﻛﻪ ﺍﯾﻨﻜﺎﺭﻭ ﻧﻜﻨﻪ ﻭ
ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﭙﯿﭽﻮﻧﻪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭ ﻣﻨﺼﺮﻑ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻤﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻤﻮﻧﻪ ﺁﺧﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ
ﺩﻭﺭﯾﺸﻮ ﺗﺤﻤﻞ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﻭﺳﺘﺎﺵ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺶ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩﻥ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﯿﭽﻜﺴﯽ
ﮔﻮﺵ ﻧﻜﺮﺩ ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺶ ﻛﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺳﺎﺳﺎﻥ ﺩﻭﺭﯾﺖ ﺑﺮﺍﻡ ﺳﺨﺘﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﻤﻪ
ﺗﻼﺷﺸﻮ ﻣﯿﻜﺮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﺸﻢ ﺑﺮﻩ ﺗﻌﺠﺐ ﻣﯿﻜﺮﺩﻡ !
ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺣﺘﯽ ﻣﻨﻮ ﻫﻢ ﻣﺘﻘﺎﻋﺪ ﻛﺮﺩ ﺗﺎ ﻛﻤﻜﺶ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﻛﺎﺭﺍﺷﻮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺑﺮﻩ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ،
ﻣﻨﻢ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺍﻫﺸﺸﻮ ﺭﺩ ﻛﻨﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ ﻛﻤﻚ ﻣﯿﻜﺮﺩﻡ ﻭ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍﺵ ﯾﻪ ﺗﺮﻡ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺗﺎ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺗﺮﻡ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻫﺸﻮ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ .
ﯾﻚ ﺳﺎﻝ ﻭ ﺩﻭ ﻣﺎﻩ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﻦ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻭ ﺣﺪﻭﺩﺍ ﺳﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎ
ﻣﯿﮕﺬﺷﺖ ﻭ ﻧﻮﺭﻭﺯ 90 ﻫﻢ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﻭﺯﺍ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ ﻣﯽ ﻛﺮﺩﯾﻢ .
ﻣﻦ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻣﻮ ﺭﺍﺿﯽ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﻋﯿﺪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﭘﺎ ﭘﯿﺶ
ﺑﺰﺍﺭﻥ ﭼﻮﻥ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺭﻭ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﻛﻨﻢ ﺗﺎ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﻪ😌
ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺪ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﻭ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﻛﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ😰 ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻭ ﻋﺰﺍﺩﺍﺭ
ﻛﺮﺩ .
ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻭ . . . ﺗﺎ ﻣﺪﺕ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﻣﻨﺘﻔﯽ ﺑﺸﻪ.
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﺪﺗﯿﻪ ﻣﺎﻣﺎﻥ ﻭ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺭﻓﺘﺎﺭﺷﻮﻥ ﻣﺸﻜﻮﻛﻪ ﻭ ﻫﻤﺶ ﺍﺯ
ﺗﻘﺪﯾﺮﻭ ﻗﺴﻤﺖ ﻭ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭ ﭼﯿﺰﺍ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﯿﻜﻨﻦ ﻭ ﺍﻟﺒﺘﻪ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﻪ ﻋﻤﻪ ﺍﺵ ﺯﯾﺎﺩ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﺩﺭ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻫﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯿﺰﻧﻪ ، ﺍﻭﻥ ﺷﺐ ﻣﻦ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﻭ ﺟﺪﯼ ﻧﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﺵ
ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ .
ﺣﺪﻭﺩﺍ ﺳﻪ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ 90 ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻛﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺑﻬﻢ ﺯﻧﮓ
ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺳﺎﻥ ﺯﻧﮓ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻓﺎﺗﻮ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺍﺕ ﻭ
ﻫﺮ ﭼﯽ ﺑﯿﻨﺘﻮﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻤﻮﻡ ﻛﻦ😳😰!!!
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ😳 ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺯﺑﻮﻧﻢ ﺑﻨﺪ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﻭ
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻨﻜﺎﺭ ﭼﯿﻪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻛﻪ ﺍﺯ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﺎﺑﺎﺵ
ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺭﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﮔﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺻﻠﺖ ﺳﺮ ﻧﮕﯿﺮﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﺷﻮﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎ
ﺍﻭﻧﺎ ﻗﻄﻊ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﻣﯿﻜﻨﻪ ﻭ ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﺣﺮﻓﺎ ﺍﺣﻤﻘﺎﻧﻪ😏 ﺑﯽ ﺭﺑﻂ!!!
ﻭ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﻮﻧﻪ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺷﺪ ﻛﻪ ﭼﻮﻥ ﺳﺎﺳﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻧﻜﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯿﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﺭﻭ ﻛﻨﺎﺭ
ﺑﺰﺍﺭﯾﻢ ﺗﺎ ﺍﺯﻣﻮﻥ ﺩﻟﺨﻮﺭ ﺑﺸﻦ ﻣﺠﺒﻮﺭﯾﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﺟﺪﺍ ﻛﻨﯿﻢ ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﻓﻜﺮ ﻛﻨﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﻮﻧﻪ
ﻫﺎ ﺍﻟﻜﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ😏 ! ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺍﺻﺮﺍﺭ
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻭﺍﻗﻊ ﺷﺪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﻫﻢ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻫﻤﺶ ﻣﻨﻮ
ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩﻥ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﻣﯿﻜﺮﺩﻥ .
ﻣﻦ ﻭ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﺎ ﻭ ﻛﺎﺭﺍ ﺍﻫﻤﯿﺘﯽ ﻧﺪﯾﻢ ﻭ ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻫﻤﻪ
ﭼﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﺸﻪ، ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻋﻤﻪ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ
ﺭﻭ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﺍﯾﻨﻜﻪ ﯾﻜﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ . . . ﺑﻬﺸﻮﻥ ﺑﮕﻪ ﻭ ﺍﻭﻧﺎ ﺭﻭ ﺭﺩ ﻛﻨﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﺎﻣﻼ
ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻗﺴﻢ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﻛﻪ ﺍﯾﻦ ﻛﺎﺭﻭ ﻣﯿﻜﻨﻪ ﻭ ﻣﻨﻮ ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭ ﻣﯿﻜﺮﺩ .😄
ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﯽ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺳﻤﯿﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﺮﺩ ﻭ ........
📚داستان های واقعی و آموزنده در کانال 📚
👈 ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
❤️
رﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺪﺭ ﺧﻮﺩ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ و ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﭘﺮﭘﯿﭻ ﻭ ﺧﻢ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻩ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﺳﺨﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻪ ﺩﺭﻩ ﺳﻘﻮﻁ میکند. ﭘﺪﺭ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻓﻮﺕ میکند ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﻣﺪﺍﺩﯼ ﻧﺠﺎﺕ مییابد ﻭ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ منتقل میشود. ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺭﺳﯽ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﺍﻭ میرود ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﮕﻔﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ میشود ﮐﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﻭﺳﺖ!
ﺳﻮﺍﻝ: «ﺍﮔﺮ ﭘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﭘﺲ ﺭﯾﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺍﺳﺖ!؟»
چند ثانیه فکر کنید سپس بخوانید.
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﯼ ﭼﻨﮓ میزند ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﻪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻥ ﻧﺪﺍﺭد. ﺁﯾﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺑﺎﺷﺪ!؟
ﺍﮔﺮ ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻭﺟﻮﺩ نمیداشت ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ جواب ﺩﺭﺳﺖ میدادیم. ﺑﻠﻪ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ. ﻣﮕﺮ ﻓﻘﻂ ﻣﺮﺩ میتواند ﺭﺋﯿﺲ ﺑﺎﺷﺪ!؟
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺳﯿﺮ ﺗﻔﮑﺮﺍﺕ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺗﻔﮑﺮ ﻗﺎﻟﺒﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﻨﺴﯿﺖ ﻧﯿﺴﺖ، در هر زمينهاى میتواند باشد. مراقبت تفکر قالبی خود باشيم...
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
❤💛🙏شکر گزاری🙏 💛❤
نویسندهای مشهور، در اطاقش نشسته بود تک و تنها.
دلش مالامال از اندوه قلم در دست گرفت و چنین نوشت:
"سال گذشته، تحت عمل قرار گرفتم و کیسۀ صفرایم را در آوردند.
مدّتی دراز در اثر این عمل اسیر بستر بودم و فاقد حرکت.
در همین سال به سنّ شصت رسیدم و شغل مورد علاقهام از دستم رفت.
سی سال از عمرم را در این مؤسّسۀ انتشاراتی سپری کرده بودم.
در همین سال درگذشت پدرم غم به جانم ریخت و دلم را از اندوه انباشت. در همین سال بود که پسرم تصادف کرد و در نتیجه از امتحان پزشکیاش محروم شد.
مجبور شد چندین روز گچ گرفته در بیمارستان ملازم بستر شود. از دست رفتن اتومبیل هم ضرر دیگری بود که وارد شد." و در پایان نوشت، "خدایا، چه سال بدی بود پارسال!"
در این هنگام همسر نویسنده، بدون آن که او متوجّه شود، وارد اطاق شد و همسرش را غرق افکار و چهرهاش را اندوهزده یافت.
از پشت سر به او نزدیک شد و آنچه را که بر صفحه کاغذ نقش بسته بود خواند.
بی آن که واکنشی نشان دهد که همسرش از وجود او آگاه شود، اطاق را ترک کرد.
اندکی گذشت که دیگربار وارد شد و کاغذی را روی میز همسرش در کنار کاغذ او نهاد.
نویسنده نگاهی به آن کاغذ انداخت و نام خودش را روی آن دید؛ روی کاغذ نوشته شده بود:
"سال گذشته از شرّ کیسۀ صفرا، که سالها مرا قرین درد و رنج ساخته بود، رهایی یافتم.
سال گذشته در سلامت کامل به سن شصت رسیدم و از شغلم بازنشسته شدم.
حالا میتوانم اوقاتم را بهتر از قبل با تمرکز بیشتر و آرامش افزونتر صرف نوشتن کنم. در همین سال بود که پدرم، در نود و پنج سالگی، بدون آن که زمینگیر شود یا متّکی به کسی گردد، بی آن که در شرایط نامطلوبی قرار گیرد، به دیدار خالقش شتافت.
در همین سال بود که خداوند به پسرم زندگی دوباره بخشید.
اتومبیلم از بین رفت امّا پسرم بی آن که معلول شود زنده ماند.
" و در پایان نوشته بود، "سال گذشته از مواهب گستردۀ خداوند برخوردار بودیم و چقدر به خوبی و خوشی به پایان رسید!"
نویسنده از خواندن این تعبیر و تفسیر زیبا و دلگرم کننده از رویدادهای زندگی در سال گذشته بسیار شادمان و خرسند و در عین حال متحیّر شد.
نتیجه آن که در زندگی روزمرّه باید بدانیم که شادمانی نیست که ما را شاکر و سپاسگزار میکند بلکه امتنان و شاکر بودن است که ما را مسرور میسازد...
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
📚#داستانڪ
خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو!
دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران!
همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!!
تا نتیجه ی شیرینشو ببینی
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
خداوند ، خدای عدالت است!
به این معنی که خداوند جواب همه اتفاقهای غیر منصفانه ای را که برایتان افتاده است را میدهد.
توجه کنید که شما یا خودتان میتوانید تسویه حساب کنید یا اینکه می توانید به خدا واگذار کنید تا به بهترین شکل این کار را انجام دهد.
اما توجه داشته باشید که نمیتوانید هردو را باهم داشته باشید.
خداوند زمانی رحمت و پیشرفت را در زندگی ما وارد میکند که بداند، شخصیت ما قابل کنترل است...
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
﷽
خدا ازهرچه بگذرد ، از #حق_الناس نمی گذرد ...!
حواسمان باشد ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ڪﺮﺩ ،
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ ،
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ڪﺮﺩ ...
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻝ ﺷڪﺴﺖ ،
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ...
با " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ ،
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ ...
ﺑﺎ " ﺯباﻥ " ﻣﯿﺸود جدایی انداخت ،
با " زبان " میشود آشتی داد ...
با " زبان " میشود آتش زد ،
با " زبان " میشود آتش را خاموش ڪرد ...
حواسمان به #دل و #زبانمان باشد : " آلوده اش نڪنیم ..."
#غیبت_نڪنیم
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
✨﷽✨
✅پندی بسیار حکیمانه از حضرت امام علی (ع)
✍️لذتهای دنیا 7 قسم است :
1⃣ خوردنی
2⃣ آشامیدنی
3⃣ پوشیدنی
4⃣آمیزشی
5⃣بهترین مرڪب
6⃣ بوییدنی
7⃣ شنیدنی
①لذیذ ترین خوردنی عسل است که از استفراغ
مگسی حاصل میشود.
②لذیذ ترین آشامیدنی آب است (که پس از
باران در خاڪ ڪثیف و نجس روان میشود)
③بهترین پوشیدنی ابریشم است ڪه آب و
تف دهان ڪرمی زشت است.
④آمیزش نیز لذتی است از نزدیڪی و دخول
پستترین و شرمآورترین اجزای بدن انسان
در یکدیگر.
⑤بهترین سواری اسب است ڪه بی وفاترین
و ڪشندهترین حیوان آن را برای انسان فراهم
میکند.
⑥بهترین بوییدنی مشڪ آهو است ڪه از
خون نجس ناف حیوان حاصل میشود.
⑦شیرین ترین صدای شنیدنی برای بشر، غنا
(صدای تنبڪ است ڪه از روده و محل عبور
فضله حیوان درست میشود.) است.
💥پس ای جابر! بدان در این دنیا بهترین لذتهای دنیا را خدا در پستترین چیزهای دنیا قرار داده است و این دلیل بر پستی دنیا برای بشر کافی است.
📚 بحارالانوار جلد 17
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
❤️
مرمت خویش
هر خانه پیش از آنکه بمیرد همه را از مرگ خود باخبر می کند:
دیوار پیش از آنکه بمیرد، ترک می خورد، سقف پیش از آنکه بمیرد، چکه می کند. پی پیش از آنکه بمیرد، سست می شود.
آدم پیش از آنکه فرو بریزد، آه می کشد، حسرت می خورد، ناامید می شود.
آدم ها نمی میرند، فرو می ریزند وگرنه مرگ هرگز زورش به هیچ انسان استوارِ شادمانی نمی رسد.
اگر ترَکِ تن را مرمت نکنی، اگر رخنه ی روح را روفو نکنی اگر شکستگی قلب را بند نزنی، ناگهان به خود می آیی که زیر آوار خویش مدفون شده ای.
بیهوده دنبال کسی می گردی تا سقف و ستونت گردد، محتاج معمار نباش؛ کم کم مرمت خویش را شروع کن…
✍️#عرفان_نظرآهاری
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🌷🌷🌷
میدونی اعتماد به خدا یعنی چی؟🤔
💎ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﺩﺭ ﻣﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭﻱ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ ......
ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد!!!
ﺑﻌﺪﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ .......
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ
ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ !!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ ؟
ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﭼﻮﻥ ﻭﻗﺘﻴ ﻜﻪ ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ
ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ ...
ﻭﻟﻲ ﻭﻗﺘﻲ ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩﻱ ،
ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻲ!!!
ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ !!!
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ می فرمایند :
ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍﻱ ﺑﺮ ﺭﻭﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺧﺪﺍست روزی آن........
ماهيان ازآشوب دريا به خدا شكايت بردند،درياآرام شد وآنهاصيد تور صيادان شدند!!!!
آشوبهاي زندگي حكمت خداست.ازخدا،دل آرام بخواهيم،نه درياي آرام!!!
دلتان همیشه آرام....
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
#تلنگر..
👈 تا برق قطع نشود قدر داشتن برق را نمی دانیم.
🔸تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست نمی فهمیم دوش گرفتن چه موهبتی می تواند باشد.
🔹تا وقتی تنمان سلامت است نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل میتوانند چه روزگاری از آدم سیاه بکنند.
🔸تا وقتی شب کار نباشید نمیفهمید گذاشتن سر روی بالش چقدر رویایی و لذتبخش است.
🔹تا وقتی پدر و مادر هستند نمی فهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوست داشتنی است.
🔸برای حس کردن خوشبختی شاید خیلی امکاناتنیاز نباشد.
🔹فکر کردن به این که فقط تو از بین میلیونها موجود شانس زندگی کردن پیدا کرده ای ، خودش میتواند یک قوت قلب بزرگ باشد.
🔸فکرکردن به این که زندگی هرچند سخت و هرچند کوتاه به تو فرصت بودن داد و آن میلیون های دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند اگر لبخند به لب نیاورد ولی ما را کمی فکری که می تواند بکند.
🔹بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل یک لامپ روشن بالای سر، یک دوش آب گرم، یک تن سالم، یک خواب راحت و یک خانواده بیشتر لذت برد.
🔸بله آدمی قدر داشته هایش را تا وقتی که دارد نمی داند و هیچ بعید نیست ما آدمهای همیشه ناراضی، ما خدایگان نِک و ناله، ما رهروان هیچ وقت نرسیده به سرمنزل مقصود، وقتی قدر #زندگی را بفهمیم که دیگر زنده بودنی در کار نیست.
✍ بابک اسحاقی
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🌷🌷🌷
🌂تقدیم به همه ی خانومایی که داداش دارن...
داداش داشتن خودش یه زندگیه.
داداش داشتن یعنی به جون داداشم راست میگم.
یعنی به جون داداشم که میخوام دنیا نباشه.
یعنی ....اق دادااااااااشمو عشقه
یعنی.....میگه اجی اینی که پوشیدم بهم میاد خوبه؟
یعنی......دعوا،کتک کاری ،خنده ،اشتی
یعنی ......فوتبال نگاه کردن وکل کل های باحال
یعنی.......روت غیرت داره
یعنی .....کسی نگات کنه مرگش حلاله
یعنی......همه بهت میگن تو ابجیشی برو باهاش حرف بزن راضیش کن
یعنی.....یعنی انقداذیتش کنی کفری بشه داد بزنه مامااااان بیا اینو جمش کن
یعنی......تنها پسری که بهت نارو نمیزنه
یعنی ......نمیزاره زمین بخوری
یعنی .....اجی من عاشق شدم جون من برو مامانو راضیش کن
یعنی.....جوجو پاشو یه چایی بریز ببینم بزرگ شدی یا نه
یعنی......بیکس و تنها نیستی
یعنی......مراقبته
یعنی.....پشتت وایساده مثل کوه
یعنی.......کسی هست که به پشت گرمیش زندگی میکنی
یعنی...........یکی هست که تا ته ته ته دنیا باهاته
سلامتی همه داداشا❤️👏👏👏
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅سبحان الله
ببینید و حیرت کنید عظمت الله را
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
🔴یکی از نشانه های اخرالزمان
در آن روزگار است که خداوند، آنها را به چهار بلا مبتلا سازد .
🌿نخست: تجاوز به ناموسشان و
دوم: هتک حرمت از ناحیه زورمندان و ثروتمندانشان ،
🌿سوم: خشکسالی،
چهارم: ظلم و ستم از جانب زمامداران و قاضیان.
اصحاب از سخنان آن حضرت سخت به شگفت آمدند و گفتند : یا رسول الله ! مگر آنها بت پرست هستند؟ پیامبر فرمود : آری هر پول و درهمی به نزد آنها بتی است که در حد پرستش به آن تعلق خاطر دارند.
❤️
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آیت_الله_بهجت:
آيا مي دانيد فايده گفتن
(بسم الله الرحمن الرحيم)
در آغاز هر كاري چيست؟
اگر شما عادت كنيد كه در ابتداي هر كاري بسم الله الرحمن الرحيم بگوييد ، فردا در روز قيامت وقتي نامه اعمالتان بدستتان داده مي شود
قبل از آنكه آن را بخوانيد
بسم الله الرحمن الرحيم مي گوييد
و ناگهان مي بينيد كه همه گناهانتان
از نامه اعمالتان پاك شده است
مي پرسيد چه شد ؟
در اين زمان ازطرف خداوند
ندايي مي آيد
كه اي بنده ، تو ما را
با نام رحمن و رحيم فراخوانده اي
پس ماهم باتو مقابله به مثل كرده ايم
و گناهانت را بخشيده ايم
حالا اگر مي خواهي
اين را براي كسي بفرستي
اول بسم الله الرحمن الرحيم بگو .
یک نکتــــه مهم : نگو که دستم بنده ... همه جوره پخشش کن.بسم الله...
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨
❤️
🔸درسهای زندگی
🔸 هر کس به دیگران تهمت می زند، یک روز به شما هم تهمت می زند.
🔸 هر کس به دیگران دروغ می گوید، یک روز به شما هم دروغ می گوید.
🔸 هر کس راز دیگران را برای شما فاش می کند، یک روز راز شما را هم برای دیگران فاش می کند.
🔸هر کس به دیگران مدام شک دارد، یک روز به شما هم شک پیدا می کند.
🔸هر کس به دیگران فحاشی می کند، یک روز به شما هم فحاشی می کند.
🔸 هر کس دیگران را به خیانت متهم می کند، یک روز شما را هم به خیانت متهم می کند.
🔸هر کس دیگران را ناپاک می داند، یک روز شما را ناپاک خواهد دانست.
🔸این هر کس،
هر کس که می خواهد باشد
اگر تردید دارید هنوز روزش نرسیده. می رسد.
🌼این سخن سعدی زیباست :
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
✨✨✨
🌸 @ba_khodabash1 🌸
✨✨✨