فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استقبال از پدر بعد از۱۳۳ روز ماموریت دریانوردی😊
|فوق العاده زیبا❤️|
#مردان_میدان
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
یکی از اعضای ناوگروه ۷۵ نداجا وقتی بعد از ۱۳۳ روز همسرش رو میبینه
|فوقالعاده زیبا❤️|
#مردان_میدان
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
#خاطرات_دومین_سفر_اربعین
#قسمت_دوم
طبق معمول همسرم گفت: خانم شما برو استفاده کن من بچه ها رو میگیرم
توی دلم گفتم: نه دیگه ایندفعه از اون دفعه ها نیست! من تازه فهمیدم آقا چه کسایی رو انتخاب میکنه فقط اهل دعا بودن فایده نداره!
باید دعاها رو آورد توی متن زندگی! آقا عمل رو می بینه وگرنه" بک یاالله" رو دور از جون خودم، ابن ملجم حتی خیلی خالصانه تر از من می گفت!
نگاهی کردم بهشون خیلی جدی گفتم: نه آقا امشب من بچه ها رو میگیرم شما برو استفاده کن! بنده خدا از تعجب نزدیک بود شاخ در بیاره خوب حق هم داشت بعد از چندین سال زندگی خوب من رو می شناخت و می دونست چقدر علاقه دارم و برام مهمه این شب ها!
حالا چنین حرکتی توی شب های قدر از من خیلی عجیب بود! فکر کرد دارم تعارف می کنم گفت: برو خانم برو خیالت راحت برای منم حسابی دعا کن.
گفتم: نچ نمیشه! بچه ها امشب با من!
جدیتم رو که دید همونطور متعجب قبول کرد ولی متحیر از این حرکت من مونده بود!
حالا من با دو تا فسقلی راهی صحن قدس شدیم که صحنی بود برای بچه ها برنامه داشت
مراسم هم شروع شده بود
آخ آخ یادم که میاد چه حالی داشتم!
فرض کنید عمری موقع جوشن کبیر توی حس و حال معنوی بعد قرار بود پا بذارم روی خواسته ای که سالها فکر میکردم باعث تقربه منه!
(خواننده عزیز قطعا خوندن جوشن کبیر باعث تقرب انسان میشه اما بحث من اینجا فعل خوندن دعا نبود، نفس دوست داشتن این کار برای دل خودم بود که این رو تازه فهمیده بودم،
و حالا قرار بود قبول کنم که اگر بحث تقربه چه بسا نگهداری بچه ها توی چنین شبی و از خودگذشتگی علاقه ی شخصیم برای خدا باعث تقرب بیشتر من میشه تا صرف خوندن دعا و مناجات برا دل خودم)
البته در حد حرف آسونه ولی در عمل میگم براتون چه بر من گذشت!
رفتیم توی صحن قدس هنوز داشتم توی دل خودم به خودم وعده میدادم که حالا بچه ها مشغول نقاشی میشن و من با یه تیر دو تا نشون می زنم هم بچه ها رو میگیرم، هم دعا رو گوش میدم اما وقتی قراره خدا ببینه چند مرده حلاجی قصه اونجوری نیست که دل آدم بخواد و فقط کافیه نشون بدی که مردی، اونوقت همه چی با دل تو پیش میره بالاخره اینم یکی از قاعده های خداست دیگه باهاش که راه بیایی باهات حسابی راه میاد ولی مهم قدمهای اوله!
خلاصه رفتیم داخل صحن، فقط فکر کنین اینقدر تعداد بچه ها زیاد بود و پر از سر و صدای بچه که عملا فکرهای من فقط در حد دلخوشی برای خودم بود که تصور میکردم!
یه نهیب به خودم زدم گفتم: تو مگه کربلا نمی خوای قاعده همینه! نيتت رو خراب نکن دیگه! تا اینجا که اومدی آبرو داری کن تو که تمام سال با تمام عشق پیش بچه هایی که نفست بهشون بنده ، این سه شبم مثل تمام سال! بعد خودم جواب میدادم آخه منم همین رو میگم حداقل این سه شب برای خدا باشه اما حسم خوب می فهمه دقیقا الکی میگم برای خدا! چون کاملا برای دل خودمه! و حدیثی یادم میاد خدا میگه برای من شاد کردن دل مومن و گرهی باز کردن از دیگران خیلی با ارزشتر از صرف دعا خوندنه!
با خودم تکرار می کنم مسیر کربلا از روی گذشت از خواسته های شخصیمون میگذره و این تنها راه حل!
نگاهم به خادم هایی که با علاقه با بچه ها بازی می کردن که افتاد کمی انرژی گرفتم و به خودم گفتم : نگاه کن اینا چقدر مخلصانه از دعاشون زدن که یه عده بتونن استفاده کنن !
در واقع از دعاشون نزدن بلکه دعا رو عملی نشون دادن...
بچه ها که مشغول بازی شدن باید حواسم بهشون می بود بچه بودن دیگه!
نباید چشم ازشون بر میداشتم چون حرم هم شلوغ بود! اینا یه طرف از یه طرف دیگه هم فقط فرض کنید شب قدر که همیشه بساط دعا بر پا بوده حالا قرار باشه همراه بچه ها بازی کنین!کلی تنقلات بخورین! فضای شاد ایجاد کنید!
حالا صدای جوشن هم میومد...
دل من هم غوغا! اصلا یه وضعی!
تا قبل فکر میکردم نمیشه هم حواسم به بچه ها باشه، هم حواسم به خدا و مناجات باهاش، اما تازه فهمیده بودم وقتی حواسم بخاطر خدا یه جا باشه به هر دو مقصود می رسم!
ولی بین فهمیدن و درک کردن فاصله زیاده!
مثل این می مونه از ما بپرسن بگن پدر و مادر یعنی چی و ما بگیم مثلا نهایت محبت و دلسوزی، اینجا درست میگیم و درست فهمیدیم اما وقتی درکش می کنیم که پدر و مادر بشیم اونوقت فهم و درک کنار هم میشه علم الیقین، میشه حقیقت ایمان!
و حالا فهم من قرار بود به مرحله ی درک برسه!
درکی که به راحتی قرار نبود بدست بیاد تا توی عراق که هیچ بعد از سفر هم ادامه داشت! چون درک کردن با فهمیدن حکایتش فرسخ ها فاصله از همدیگه است!
نیم ساعتی گذشته بود حواسم به بچه ها بود اما توی وجودم احساس میکردم قلبم در حال انفجاره که الان فرصتی رو از دست داره میده! از اون طرف هم فکرم درگیره بررسی هایی که کرده بودم و نتیجه ای که واضح بود من رو امیدوار میکرد به موندن پیش بچه ها!
یکدفعه صدایی باعث شد نگاهم رو از بچه ها بگیرم و به سمتی جهت بدم که...
ادامه دارد..
#سیده_زهرا_بهادر
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلام_شهید🌱❤️
شهید_مرتضی_عطایی :
تو که اخر گره رو وا میکنی....
پس چرا امروز و فردا میکنی...
#اربعین
#خاطرات_دومین_سفر_اربعین
#قسمت_سوم
صدا اومد
دیدم عه ! همسرم!
گفتم: شما اینجا چکار می کنین؟
گفت: من دلم طاقت نیاورد شما بیا برو دعات رو بخون من اینجا می مونم.
گفتم: نه دیگه من گفتم که بچه ها با من!
شما برو راحت شب قدری استفاده کن...
بنده خدا که نمیدونست ماجرا چیه و این اصرار من از کجا آب میخوره ، متحیر از اصرار من، گفت: باشه بعد به گوشه ای از صحن اشاره کرد و ادامه داد: پس من میرم اونجا میشینم که اگر کاری داشتی بیا بهم بگو
قاطع گفتم: حله برو برا منم دعا کن، من امسال کربلا میخوام...
لبخندی زد و رفت...
دیگه تقریبا داشتم با شرایط موجود کنار می اومدم که کم کم نزدیک قرآن بر سر گرفتن شد قرآنم رو از داخل کیفم بیرون آوردم و با خودم گفتم همینطور که حواسم به بچه ها هست قرآن بر سر رو گوش میدم، اما هنوز لحظاتی از این فکر نگذشته بود که محمد حسین اومد پیشم و گلاب به روتون گفت: مامان بریم سرویس بهداشتی!
خوب من به بچه سه ساله که نمی تونستم بگم که چرا الان میخوای بری سرویس بهداشتی یا که کمتر تنقلات میخوردی!
اینطوری بگم دعای قرآن بر سر شروع شد حالا منم دست دوتاشون رو گرفتم دلم میخواست به سرعت نور برم و برگردم داخل صحن ولی نمیشد! نمی تونستم به بچه ها بگم بدوید که من از قرآن بر سر جا نمونم! خلاصه تا رسیدیم سرویس بهداشتی و برگشتیم صدای مداح رو که توی صحن می پیچید شنیدم که می گفت: بالحجه الهی العفو و شروع کرد دعا های آخر که به زبان خودمون میگیم رو گفتن و والسلام...
برنامه های شب قدر اول تمام شد!
فکر کنم بتونین تصور کنین من دقیقا توی چه حالی بودم! با همین حال رسیدیم پیش همسرم که دیگه با هم راه افتادیم سمت محل اقامتمون!
میدونستم شکایت یا گله کنم و غر بزنم هر چی دست گذاشتم روی دلم بی فایده میشه!
با چهره ی خیلی راضی که چه شب قدر عالی بود و واقعا امیدوار به نگاه خدا شب اول گذشت!
شب دوم هم به همین شکل بود و من بهتر تونستم دل خودم رو راضی کنم که دارم بهترین اعمال شب قدر رو انجام میدم هر چند به ظاهر خبری از دعا نیست اما میدیدم چقدر این لحظات توی ذهن فسقلی ها شیرین داره موندگار میشه و از شب قدر به بهترین شب دنیا یاد می کنن!
شب قدر سوم خدا که دید من نیتم خالص خالص خالص شده و واقعا دیگه نگران از دست دادن دعا نبودم و کارم رو کمتر از مناجات خوندن نمیدیدم ، درها باز شد و به قول گفتی گفت: تو که برای ما ساختی ما هم برای تو جبران می کنیم، خدا قاعده اش راضیه مرضیه است دیگه...
بچه ها که حسابی بازی کردن قبل از قرآن بر سر خوابشون گرفت و مثل دوتا فرشته کوچولوی معصوم توی بغل من خواب رفتن و در واقع من یکی از بهترین قرآن بر سرهای عمرم رو تجربه کردم...
یه حسی بهم می گفت کار تمومه کربلا رو گرفتی خانم!
البته که حسم اشتباه نمیکرد ولی توی محاسباتم یه نکته رو دقت نکرده بودم اون هم اینکه تا محرم و صفر سه، چهار ماه مونده بود و خیلی مهم بود توی این سه، چهار ماه رزقی که خدا برام رقم زده بود رو با سایر کارهام داغون نکنم و از دست ندم که خوب نزدیک اربعین شده بود و علی الظاهر با کارهام رزق کربلام رو از دست داده بود این رو کی فهمیدم ! همه چی طبق برنامه بود و قرار بود ده روز مونده به اربعین راه بیفتیم سمت کربلا ، همسرم طبق برنامه ریزی که کرده بود هزینه ی مورد نیازسفرمون رو کنار گذاشته بود اما بخاطر یک مسئله ی غیر منتظره تمام اون هزینه صرف یه کار ضروری شد و نهایتا سفر به معنی واقعی کنسل شد!
خوب من هم چکار می تونستم بکنم از یه طرف میدیدم که باید اون هزینه میشد از یه طرف هم کربلا پر....
حالا اربعین نزدیک و نزدیک تر میشد وطبق روال همیشه به همسرم مثل هر سال گفته بودن که بیا!
بنده خدا همسرم معذب بود چون میدونست من خیلی وقته منتظر این سفرم...
یعنی وسط یک استیصالی قرار گرفته بود!
حال من هم که دیگه مشهوده بود چی بود!
به همسرم که نمی تونستم بگم نرو...
هر چی بود مشکل از طرف من بود که یا میشد حلش کرد و یا نه!
و قاعدتا خدای خوب ما راه حل مشکلات رو نشون داده... فقط کافیه واقعا و از صمیم قلب بخواهیم....
چه جوری؟! میگم براتون...
ششم ماه صفر بود خواهرم زنگ زد به گوشیم و گفت:...
ادامه دارد.....
#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست👌
✔️ رهبرمعظم انقلاب:
چرا شما عمار را «سلاماللَّهعلیه» میگویید، ولی نسبت به یکی دیگر از صحابی - رفیق عمار - که او هم از مکه بوده و در مکه کتک خورده است، «سلاماللَّهعلیه» نمیگویید؟ چون عمار در وقت حساس اشتباه نکرد و فهمید؛ ولی او اشتباه کرد.
✔️ ببینید، خط عمار را خط مستقیم میگویند. به نظر من، عمار هنوز هم ناشناخته است.
✔️ عمار یاسر را خود ماها هم درست نمیشناسیم. عمار یاسر، یک #حجت قاطعهی الهی است.
✔️ من در زندگی امیرالمؤمنین
(علیهالصّلاةوالسّلام) که نگاه کردم، دیدم هیچکس مثل عمار یاسر نیست؛ یعنی از صحابهی رسولاللَّه، هیچکس نقش #عمار_یاسر را در طول این مدت نداشت. آنان زنده نماندند، ولی ایشان حیات بابرکتش ادامه پیداکرد.
✔️هر وقت برای امیرالمؤمنین یک مشکل ذهنی در مورد اصحاب پیش آمد - یعنی در یک گوشه شبههیی پیدا شد - زبان این مرد، مثل سیف قاطع جلو رفت و قضیه را حل کرد. در اول خلافت حضرت همینطور، در قضایای جمل و صفین هم همینطور، تا در صفین به شهادت رسید. باید مثل عمار هوشیار بود و فهمید که وظیفه چیست.🌿
#شهادت_عمار
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
#خاطرات_دومین_سفر_اربعین
#قسمت_چهارم
گفت: یکی از دوستان مشترک که از بچه های با صفای دزفولی هم هست برای فردا شهادت امام حسن علیه السلام روضه داره خیلی تاکید کرده که بیای...
گفتم: باشه ان شاءالله
فردا صبح راه افتادم سمت خونه ی این رفیقمون
اونجا که رسیدم هنوز خیلی ها نیومده بودن،
این بنده خدا هم دست کم برای سی ، چهل نفر تدارک غذای نذری دیده بود.
هر چی صبر کردیم دیدیم با مداح و خودش از پنج نفر بیشتر نشدیم! جالب اینجاست که خواهرم هم نتونست بیاد!
بنده خدا رفیقمون خیلی دلش شکست...
هیچی دیگه به مداح گفت شما شروع کنید مثل اینکه روضه آقامون امام حسن باقاعده ی غربت همراه
مداح هم که یکی از بچه های باصفا و اهل دلمون بود کم نگذاشت...
جوری روضه خوند فضا کاملا منقلب شده بود...
می گفت من اربعین باید شما رو تو مسیر کربلا ببینم در خونه ی کریم کسی که رد نمیشه....
عنایت اهل بیت که همه جا هست ولی بعضی روضه ها رو مادرشون بی بی حضرت زهرا عنایت ویژه دارند خصوصا روضه ی آقامون حسن....
منم که دلم حسابی شکسته بود دست به دامن خدایی شدم که کریمش حسن است....
و مگه میشه از در این خونه هر کسی رو با هر ویژگی که داشته باشه رد کنن و دست خالی بذارن!
بعد از روضه خودمونی شروع کردیم صحبت و حرف از کربلا و کی اربعین راهیه ؟
مداح رو به من گفت : ان شاءالله که کربلا رو گرفتی یادت باشه از اینجا بوده...
منم لبخندی زدم و هیچی نگفتم...
بعد از پخش غذا های نذری رفیقمون که مسئولیتش رو من به عهده گرفتم رسیدم خونه و اصلا فکر نمیکردم که فردا صبح همسرم بهم زنگ بزنه و بگه بچه ها رو آماده کن بریم دنبال کارهای گذر نامه!
چون گذر نامه های خودمون که تاریخش تموم شده بود و محمد حسینم باید گذر نامه جدید می گرفت...
گفتم هزینه اش چی ؟ گفت شاید باورت نشه ولی دقیقا به اندازه سفرمون رسیده!
ولی من باورم میشد چون کرم کریم رو بارها دیده بود و میدونستم از این خاندان کرم، کرامت چیز عجیبی نیست...
خیلی نگران بودم که طول میکشه تا گذر نامه ها بیاد که گفتن سه روزه برگه تردد میدن تا زائرها از اربعین جا نمونن!
توی این سه روز تمام کارهای سفرمون رو با یک سرعت و شوق و حرارتی انجام دادم وصف نشدنی (ولی الان میگم کاش قبل از این سفر به این جمله ی شیخ مهدی که توی #رمان_مزد_خون بهش تاکید داشتم رو بیشتر دقت میکردم که هر رسیدنی به مقصد، رسیدن به مقصود نیست...)
ولی اون موقع نمیدونستم که قراره چه اتفاقاتی توی این مسیر بیفته!
بی خبر از کارهایی که به دست خودم قرار بود حال خودم رو بگیره، تمام تدابیر لازم سفر با بچه ها رو آماده کردم و بر عکس دفعه ی قبل که یک چمدون لباس همراهمون بردیم و استفاده نکردیم، ایندفعه برای استفاده ی درست با توجه به تجربه ی دفعه ی قبل که سبک غذای عربی به سیستم ما نمیخورد و برای یه قالب پنیر با اغراق می تونم بگم کل کشور عراق رو وجب کردیم اینبار یک چمدون کنسرو بار زدیم پنج شش تا تن ماهی، تن لوبیا،تن خاویار! که ماجراها داشتیم باهاشون...
خلاصه روز سوم دیدیم خبری از پست نشد که برگه تردد ها رو بیاره !
روز بعد، صبح زود ساعت شش خودمون رفتیم پست تا هشت منتظر موندیم تا کارمندها اومدن و خلاصه روز کاریشون رو شروع کردن و ما برگه ترددها رو گرفتیم حدودا ساعت ده شد، همون موقع وسایلمون رو هم گذاشتیم داخل ماشین و چهار نفری راه افتادیم سمت مرز چزابه....
ادامه دارد...
#سیده_زهرا_بهادر
https://eitaa.com/joinchat/1802108966Ce26d79d286
.
.
شب جمعه است...
شب زیارتی ارباب...🌱
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ
عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ✨
.
.
سلام عزیزان آدینه ی جمعه تون بخیر و پر برکت🌿
نظر یکی از اعضای بزرگوار کانالمون که در یکی از مقدس ترین کارهای این عالم مشغول هستند👇
سلام و رحمت
زیرکی خاصی میخواد درک این قضایا
به نکته قابل تاملی اشاره کردین که متاسفانه خیلی از مردم از آن غافلن و حتی درک مطلوبی هم از آن ندارن.
و البته قِسم معدودی هم بخوبی میدونن که شاهراههای رضایت خدا و اهل بیت علیهم السلام در کجا واقع شده و گامهای خود را برای برداشتن در آن مسیر همیشه مهیا میکنن. کما اینکه همسر محترم شما و بعدا شما به راز آن پی بردید:
چقدر عالی
((گذشتن از خواسته ها برای رسیدن به هدفی مقدستر ))
بنده حقیر در مرزبانی مشغول هستم و وجوه این قضیه در بین افراد نظامی نمود زیادی داره.
یکی از آنها را عرض میکنم:
غالب افراد نظامی معمولا در غربت زندگی میکنن و دهه اول محرم تمایل دارن که در محله خودشون باشن و یک ماه قبل از محرم همکارا برای رفتن به مرخصی، چه برنامه ریزیها و هماهنگیها که نمیکنن!! و از یک ماه قبل در حال اخذ رضایت همکارا برای جایگزین کردنشون برای رفتن به مرخصی هستن.
و البته رفتن به مرخصی در بین نظامیها در دهه محرم سختی مخصوص بخودش رو داره،
رفتن به کربلا در اربعین که دیگه جای خود داره (باید هفت خوان رستم رو رد کنی)
حقیر با این شرایط، همیشه دنبال همکارانی میگشتم که برای رفتن به مرخصی، در دهه اول محرم حرارت زیادی دارن. از خدا میخواستم و به امام رضا علیه السلام هم توسل میکردم که اربعین_اکثر نظامی ها آماده باش هستن _ را برام درست کن ، اما دهه محرم را به خاطر دل این همکارا و شوقی که دارن، حاضرم کارشون رو انجام بدم و الحق که وقتی پا روی این خواسته م میذاشتم [ که میتونستم دهه محرم پیش خونواده ام باشم] به لطف خدا و امام رضا هر سال راهی کربلا می شدم و چقدر راحت هم شرایطش مهیا میشد.
رمانهاتون کاربردی و خیلی عالیه در پناه امام زمان عج باشید.