eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
95 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: دستی میان زندگی ام سایه گستر است این دست ، دستِ مادریِ دخت کوثر است مهر و محبتش ز ازل داده اَم خدا این مهر با محبت ارباب یکسر است او باب رحمت است به عشاقِ اهلبیت در آسمانِ قافله ی عشق ، اختر است نور علی و فاطمه شد حاصلش چنین : زینب گلی ز گلشنِ بابا و مادر است آن باونیی که عالمه ی بی معلمه ست شاگردِ حق ، عقیله ی آل پیمبر است چون او زنی در عالم خلقت نیامده والله مثل شیر خدا مرد پرور است بارِ ولای آل علی روی دوش او یعنی که با امام زمانش برابر است از انبیاء یکسره ، تا جمع اولیاء مدیونِ زینبند که او دادگستر است هر چند مجتباست برادر بزرگ او اما حسن رهینِ مددهای خواهر است عباس اگر امیدِ حرم بود ، بی گمان امّید او به زینب کبرای اطهر است مبعوث شد چنین به رسالت به کربلا بعد از حسین ، واقعه را او پیمبر است تنها نه او امید دل پنج تن ، که خود در کربلا امید دل شش برادر است اصلاً بدون حضرت او کربلا نبود با او فقط قیام برادر میسر است شاهی که سی هزار حریفش نمی شوند علت همینکه زینب او چند لشکر است زینب زنی که اهلِ امامت به ماسواست یعنی که در ولایتِ عظما چو حیدر است تنها علی ندیده نَود زخم ، در اُحد زینب میان معرکه مولای دیگر است بانوی بانوان دو عالم که فاطمه ست فرمود : زینب آیتِ عظمای محشر است از کودکی است واله و سرگشته ی حسین دنباله ی حسین در عالم ، سراسر است تا چشم او بروی برادر فتاد ، گفت : ای اشنا ، فدای تو جانم ، مکرر است جبریل نامِ نامیِ او را ز سوی حق آورد و گفت : بانیِ این نام داور است زینب نه زِینِ اَب ، که به تاکید جدّ خود تاجِ سر تمام عوالم مقدّر است از احترام واجب او گفته مصطفی سِرِ خدا چو فاطمه ، این ناز دختر است همتای بی بدیل حسین است زینبم آئینه ی تمام نمای برادر است زینب فقط ، برادر خود را نه خواهر است والله بر برادر خود عینِ مادر است اکسیر اعظم است نگاه مبارکش یعنی اسیر خصم نه ، مجذوب رهبر است در زیر کعب نی ، به قیامش ادامه داد هرگز نگفت قلبم از این غم مکدّر است در راه حق ، اسارت و زندان به نزد او زیباییِ تمام،،،عجب عشق باور است! چشم از امام خویش دمی بر نداشته با اینکه دید ، بر سرِ نی سایه ی سر است وقتی که دست ، زیر تن پاره پاره بُرد گفت این قلیل هدیه ی ما نزد داور است ناقه سوارِ کوفه و شام آخرِ حیاست خود الگوی حجاب ، ولی پاره معجر است یک ذره زیرِ کوهِ بلا ، کم نیاوَرَد از بسکه او مقاوم و از بس دلاور است شد قهرمانِ صبر به اوج اسیری اَش یعنی اسارتش به شهادت برابر است تسلیم در برابرِ امرِ خدای خویش در مکتبش ، رضای خدا درسِ آخر است در بندگی تک است مقام اطاعتش چون مادرش کنیز خداوند اکبر است حتی به او دعای فرج میشود مُجاب یعنی برای منتقمِ خویش یاور است  امر فرج ، به موی پریشان زینب است رمز ظهور ، شام غریبان زینب است
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: چه خوب شد که ذکر دل ، علی علی است روز و شب پناه اول آخرم ، فاطمه شد به لطف رب چه خوب شد که گشته ام غلام قنبر کسی که عالم از شجاعتش ، هنوز مانده در عجب فراری اُحُد کجا ، دلاور احُد کجا کجاست شان مصطفی ، نایب عافیت طلب امان از آن که حُرمت ِ امین وحی را شکست کشیده دین چه ها ازین ، خلیفه های بی ادب به زیر دین ِ حضرت خدیجه ایم و فاطمه اگر علی علی علی ، نشسته است روی لب بناز شیعه تا ابد ، به دین آسمانی ات سهم کدام مکتبی ، شده عقیله العرب چه همتی ، چه غیرتی ،چه کرده است پای دین فاطمه ی کرببلا ، زینب صبر آفرین سلام ای عقیله ی ، تمامی زمانه ها کسی نداشت مثل تو ، ز فاطمه نشانه ها تو بی معلم عالمه ، فهیمه ای و فاضله تو جاودنه گوهری ، در یم بی کرانه ها نشانده کوه غیرتت ، وقار و صبر و هیبتت حماسه ی حسین را ، به صدر جادوانه ها تو دست بسته بسته ای ، دست بنی امیه را حریف عزم راسخت ، نمی شود بهانه ها چه گویم از کرامتت ، سرم فدای قدرتت تو روضه ات بهشت را ، می آورد به خانه ها سلام سایه ی سر و ، ملیکه ی حسینیان سلام مطمئن ترین، پناه آخر الزمان در آسمان عاشقی ، تو سرترین ستاره ای سرآمد حسینیان ، میان هر زمانه ای زمین و آسمان همه ، فدای آن خدای که نکرد خلق غیر تو ، فاطمه ی دوباره ای توسلی به حضرت ِ خطیبه ی فدک نما بهم بریز کوفه را ، فقط به یک اشاره ای علی حسین مجتبی ، فاطمه و محمدی برای جمع پنج تن ، فقط تو استعاره ای خطبه شام و کوفه ات ، شبیه خطبه فدک نهیب زد سر ِ ستم :" هنوز هیچ کاره ای" بت شکنی و دخترِ بت شکن مدینه ای شیر زنی و دختر ِشیر زن مدینه ای حماسه های حیدری، نشسته در کلام تو به ظلم پشت پا زده ، فاطمه مرام تو همیشه بهر یاورش ، امام می کند دعا بود ولی ملتمس ِ دعای تو امام تو به غیر چارده نفر ، خدا به کس نمی دهد اجازه ورود را ، به کعبه ی مقام تو تو قبله ی فضیلتی ،تو منتهای عزتی بلند می شود حسین ، ز جا به احترام تو گفته خدا تو زینت ِ شیر دلاور منی مادر حیدری تو ، فخر کُنَد به نام تو معجزه مانده عاجز از ، نام‌گره گشای تو کار مسیح می کند ،بنده ی بنده های تو تویی که حسرت همه ، ملائک است خدمتت تهمت و سنگ و کعب نی ، نبود حق عصمتت رواست کل سال ما ، محرم و صفر شود گرفته جان شیعه را ، مصیبت اسارتت مطهره ترین چرا ، تو را زدند با وضو کاش نداشت نام دین ، قصه ی هتک حرمتت کوری چشم حرمله ، فاتح شام و کوفه ای معجر پاره پاره ات ،نکرد کم ز عزتت تو در میان سلسله ، بخوان نشسته نافله بخوان که باز هم خدا ، فخر کند به خلقتت شکست پیش چشم تو ، غرور نازدانه ها چه قدر داده غصه ی ، حرم تو را خجالتت خدای صبر با دلت ، چه کرده اند شامیان که بی رقیه روز و شب ، مرگ شده است حاجتت تو از زمانه دیده ای ، چه غیر داغ پشت داغ بگو که جز تو این همه ،کشیده است از فراق ؟!
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: نشستم عشق را معنا كنم دل گفت يا زينب نشستم ديده را دريا كنم دل گفت يا زينب نشستم يادي از زهرا كنم دل گفت يا زينب قيامت خواستم برپا كنم دل گفت يا زينب زني عاشق که زهرا گونه معنا شد قیامت را و معصومانه بر دوشش كشد بار امامت را همينكه لحظه ي از او نوشتن شد قلم لرزيد از او خواندم هوا در دم نفس در بازدم لرزيد به خود گفتم به سويش گام بردارم قدم لرزيد حريمي محترم كز حرمتش صدها حرم لرزيد خداوندا حريمي اينچنين را كيست سلطانش هزاران جان فداي او هزاران تن به قربانش نخوانش زينت بابا بگو جان علي زينب نگو دختر بخوانش مرد ميدان علي زينب سر و سامان مولا روح و ريحان علي زينب علی دستان الله است و دستان علي زينب علي را آنچنان در پوست و در خون خود دارد كه گويا جسم زينب يك علي در كالبد دارد سلام اي روز ميلادت هم اشك چشم ها جاري سلام آموزگار عشق در آیین دلداری تلاطم داشت بين چشم هايت شوق ديداري و اين يعني حسينت را تو خيلي دوست ميداری هنوز ای خواهر عاشق نخوردی شیر مادر را که می خواند طپش های دلت نام برادر را كجا وصف كسي همچون تو در قاموس من باشد كه مداح مقامات تو بايد پنج تن باشد نگهبانان اجلالت حسين است و حسن باشد كدامين زن شبيه تو چنين مردانه زن باشد کدامین خشم در خود این همه احساس را دارد و در پای رکابش اکبر و عباس را دارد اگر در چشمت اقیانوسی از امواج غم داری اگر حال پریشان، دست بسته، قد خم داری همان دست کریمی که حسن دارد تو هم داری و این یعنی برای دوست و دشمن کرم داری به زیر دین الطاف تو و آلت همه سرهاست کرامت کمترین کار شما خواهر برادرهاست چنانکه جز علی نام پس از احمد روی لب نیست پس از نام حسین اسمی به غیر از اسم زینب نیست مثال عشق تو در هیچ دین و هیچ مذهب نیست دلی غیر از تو از عشق حسین اینسان لبالب نیست میان سینه ام شوری ز شعر منزوی برپاست که این آقا یک عاشق دارد آن هم زینب کبراست الا ای عقل مبهوتت الا ای عشق حیرانت چگونه از تو بنویسم نگویم از شهیدانت شهیدانی که گردیدند بی پروا به قربانت که نگذارند بنشیند خطی بر کنج ایوانت و ای کاش این شهیدان کربلا دور و برت بودند در آن بی محرمی سربازهای معجرت بودند مبین که کاغذ شعر من از این بند نم دارد که مدح تو بدون روضه ات یک چیز کم دارد چنان نام حسین بن علی نام تو غم دارد دگر بر عهدهٔ من نیست، از اینجا قلم دارد... دلم را می برد گویا دم دروازهٔ ساعات میان خنده ها می ریخت اشک عمهٔ سادات
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: یا که از عشق مگو یا که جگر را بتراش خَم اَبرو بکش و قرص قمر را بتراش از علی دَم بزن و تیغِ دوسر را بتراش مژه را تَر کن و با خطِ مُعلی بنویس هرقدر می‌شود از حضرتِ مولا بنویس دید حق ، معرکه شمشیر زنی کم دارد دید میدانِ بلا شیرزنی کم دارد دید پیغمبرِ تکبیر زنی کم دارد آنکه کم بود در این خانه فقط زینب بود آنکه باید برود تا تَهِ خط زینب بود پس ، پس از فاطمه تصویرِ خدا زینب شد فاطمه ضرب درِ شیر خدا زینب شد صاحبِ مجلسِ تفسیرِ خدا زینب شد مُحرمِ عشق بخوان مَرهم هر درد آمد مَرد می‌خواست خدا  مَرد تر از مَرد آمد شانه‌ای آمده تا بارِ بلا را ببرد قامتی آمده تا کرببلا را ببرد چادری آمده تا آلِ عبا را ببرد فاطمه‌وار نوشتند حسین آمده است شصت و نُه بار نوشتند حسین آمده است آمده تا که نبیند همه را اِلا یار آمده تا برود سایه به سایه با یار سایه هم دورتر و دورتر از او تا یار... هیچ کس نیست در آفاقِ تماشاییِ او نیست مانند برای دل زهرایی او جای گهواره‌ی او قلبِ حسین است حسین دلِ آواره‌ی او قلبِ حسین است حسین و فقط چاره‌ی او قلب حسین است حسین ماه و خورشید نَه بر محور او می‌چرخند  شش برادر همه دورِ سرِ او می‌چرخند ماند تا بشکند او خطِ ستم را تنها ماند تا جمع کند اهل حرم را تنها تا که بردارد از این خاک عَلَم را تنها ماند تا چادرِ خود را بتکاند زینب کوفه را بر سرِجایش بنشاند زینب خطبه‌ای خواند که از شام بجز نام نماند نامِ او ماند به تاریخ ولی شام نماند خطِ خون زنده شد و خِطّه‌ی دشنام نماند گفت در شام که اسلامِ علی می‌ماند به رویِ مأذنه‌ها نامِ علی می‌ماند همه رفتند ولی سنگرِ او دست نخورد به پَرِ بیرق آبِ آور او دست نخورد به سویِ سایه‌ای از معجرِ او دست نخورد آه یک روزه عطش دور و برش را سوزاند خواست آهی بکشد غم جگرش را سوزاند خواهری بود که  بی  پنج برادر  بود و با حرم در وسط آنهمه لشگر بود و دید در خیمه‌ی آتش‌زده دختر بود و یک نفر بود و هرآنکس که نمی‌زد می‌زد بشکند دست حرامی چقدر بد می‌زد... تپشِ ما نَفَسِ ما قلمِ ما زینب قدم ما دو دمِ ما علَم ما زینب شرف ما نجف ما حرم ما زینب ما مسلمان شده‌ی غیرت زینب هستیم بنویسید که ما ملت زینب هستیم ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: آتشم آتشی از سمت سحر شعله‌ام شعله‌‌ای از شمس و قمر هوهویَم هوهویِ یک تیغِ دوسَر نعره‌ام نعره‌ای از عمقِ جگر "ها علی بشر کَیفَ بشر که بشر می‌شود اینگونه مگر؟* مثل یک قایقِ طوفان زده‌ام مثل یک شیشه‌ی باران زده‌ام مثل یک دست به دامان زده‌ام که خوش این فال به دیوان زده‌ام آمده جانِ علی جانِ نجف حضرتِ زینبِ سلطانِ نجف به جلال و جبروتش سوگند به کمال و ملکوتش سوگند به قمات و به قنوتش سوگند به ثُبات و به ثبوتش سوگند نورِ ثارالَهِ زهرا و علیست باء بسم‌الله زهرا و علیست باز زهراست که مولا شده‌است یا علی هست که زهرا شده‌است چه در این قاب هویدا شده‌است که حسن غرقِ تماشا شده‌است جَبلُ الصَبرِ دو دونیا زینب سومین معنیِ زهرا زینب جلوه در جلوه تنزُل دارد نور در نور تسلسل دارد مصطفی در بغلش گُل دارد فاطمه هست ؛ تامل دارد روز اول به خدا گفت بَلا اِنَماالعِشق هوالکرببلا ذوالفقاری که دو دَم دارد اوست آنکه خود هفت حرم دارد اوست شاه دُختی که عَلَم دارد اوست آنکه از صبر قدم دارد اوست به عُلُوَش که تمام دین است نام زینب چقدر سنگین است زینبی هم قدمِ ثارالله زینبی با عَلَمِ ثارالله معنیِ محترمِ ثارالله در حجابِ حرم ثارالله "زینبی سایه به سایه با دوست سایه هم دورتر از او تا دوست" نَفَس او دو هَجا بود: حسین زینب اینگونه دوتا بود: حسین با حسینش همه‌جا بود: حسین هم حسن هم بخدا بود: حسین تاکه او هست سری خَم نشود سرِ مویی زِ علی کم نشود کیست او راویِ راه سه امام کیست او خطبه‌ی پولاد و پیام کیست او شیرِخدا در احرام کیست او معنیِ ویرانیِ شام کیست او بیرقِ غیرت باشد قسمِ حضرت حجت باشد شب که تا تربتِ مادر می‌رفت هر قدم با سه برادر می‌رفت پیشِ رو حضرت حیدر می‌رفت زود عباس جلوتر می‌رفت نور جز نور از این آیه ندید سایه‌اش را زنِ همسایه ندید بارَش از کوه کمر می‌شکند داغش از مَرد سپر می‌شکند بال او از همه پَر می‌شکند زینب است او و مگر می‌شکند؟ رفت از کوفه جگر درآورد رفت از شام پدر درآورد کربلا دید پَرَش تیر کشید پایِ گودال سَرَش تیر کشید بی حسینش کمرش تیر کشید نیزه‌ای زد جگرش تیر کشید کربلا دید اسیرش کردند آه یکروزه چه پیرش کردند *سلیمان امیـنی تبریزی ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: می‌نویسم که والضُحیٰ زینب عصمت اللهِ کبریا زینب جمعِ اَسماء و اِسمها زینب ربنا بعدِ ربنا زینب می‌نویسم پس از خدا زینب نامِ او تا که بر زبان اُفتاد کوه برخاست آسمان اُفتاد عَلَم از شانه یِ یَلان اُفتاد سرِ ما هم بر آستان اُفتاد می نویسم که اِنَما... زینب پنج تَن حَبلِ محکم آوردند نامِ او را که با هم آوردند به زبان اسمِ اعظم آوردند واژه ها بعد از آن کم آوردند همه گفتند یک صدا زینب مرتضیٰ بعد از این دو کوثر داشت فاطمه بعد از این دو حیدر داشت کعبه این دفعه هم تَرَک برداشت شورِ نامِ حسین بر سر داشت زینتِ نامِ مرتضیٰ زینب کعبه‌یِ احترام‌ها آمد قبله‌گاهِ پیام‌ها آمد به قدومش سلام‌ها آمد عمه جانِ امام‌ها آمد عمه جانِ امام ها زینب دستِ جَدِّ مطهرش دادند و لوای پیمبرش دادند شیر شد شیرِ مادرش دادند خوش به حالش که خواهرش دادند خوش به حالِ حسین با زینب کیست مرد آفرینِ بنیان کن کیست مرد آفرین ولیکن زن در مقاماتِ او فقط ماندن این جهان لال و آن جهان اَلکَن مانده وصفش در ابتدا زینب چادرش را اگر تکان بدهد شور بر هفت آسمان بدهد راه را تا خدا نشان بدهد باید احمد چنین اذان بدهد اَشهدُاَنتَ مِن کسا زینب حرفِ تعظیم اوست بسم‌اله وقتِ تکریم اوست بسم‌اله زان که تقدیم اوست بسم‌اله عشق تسلیم اوست بسم‌اله حا و سین ، یا و نون ما زینب سر بلندیِ دل زِ دولت اوست کربلا هم رَهینِ همت اوست گردنش زیرِ بارِ منت اوست همه عالم گواهِ عصمت اوست "شمعِ ساداتِ نینوا زینب به علی رفته و علی شده است سر و پایش سینجلی شده است جلوه‌ی چارده ولی شده است به بلاهایِ حق بلی شده است یک تنه رفته تا کجا زینب مریمی در حجابی از نور است یا که موسیٰ به وادیِ طور است یک زن اما به حق سلحشور است چقدر از مدارِ ما دور است که خدا گفته مرحبا زینب بالِ جبریل خاکِ مرکبِ اوست دو سه نهج البلاغه بر لبِ اوست آسمان گرمِ نورِ هر شبِ اوست و ابالفضل هم مؤدبِ اوست حضرتِ هیبت و حیا زینب همه عالم در استجابش بود هیبتش حاله‌ی حجابش بود یک عشیره در التهابش بود و علمدار  خود رکابش بود دارد این گونه کبریا زینب مثلِ سرخیِ کوه پنهان است گرد باد است مثل کوران است یک تَن اما هزار طوفان است شاهدم شام شامِ ویران است مثلِ زهراست سر به پا زینب تازه جِلوه نکرده با نامش کرده دستِ حسین آرامش وَرنَه چون خاک می‌کند گامش کوفه را با همه بَرو بامش گفت حیدر که لافتا...زینب می‌رود در مقابلش حیدر دو برادر کنارِ این خواهر پشتِ سر کوهِ شرم ، آب آور تا رَوَد شب زیارتِ مادر شب و این احترامها زینب مثلِ آئینه هست پیشِ حسین و حسین آمده ست پیشِ حسین چشمها را که بست پیشِ حسین همه دلها شکست پیشِ حسین رفت آن شب به کربلا زینب آنهمه احترام را می‌دید کوچه و سنگ و بام را می‌دید کوچه و ازدحام را می‌دید اشکهایِ امام را می‌دید چادرش زیرِ دست و پا زینب ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: تابیدی و تلألو نور خدا شدی یعنی تجسم همه ی ماورا شدی تو آفتاب خانه ی حیدر شدی و بعد کم کم خودت برای خودت مرتضی شدی دلهای عاشقان شما زینبیه است از آن زمان که ساکن دلهای ما شدی پیدا نشد ز آیه ی صبرت فصیح تر محبوب هرچه گفت؛به امرش رضا شدی نازل نموده است تو را برعلی؛خدا همتای سوره های کتاب خدا شدی از تو سرودن از قلم من بنا نبود تو آمدی؛بهانه ی این بیت ها شدی...
بسم الله الرحمن الرحيم شاعر: یا که از عشق مگو یا که جگر را بتراش خَم اَبرو بکش و قرص قمر را بتراش از علی دَم بزن و تیغِ دوسر را بتراش مژه را تَر کن و با خطِ مُعلی بنویس هرقدر می‌شود از حضرتِ مولا بنویس دید حق ، معرکه شمشیر زنی کم دارد دید میدانِ بلا شیرزنی کم دارد دید پیغمبرِ تکبیر زنی کم دارد آنکه کم بود در این خانه فقط زینب بود آنکه باید برود تا تَهِ خط زینب بود پس ، پس از فاطمه تصویرِ خدا زینب شد فاطمه ضرب درِ شیر خدا زینب شد صاحبِ مجلسِ تفسیرِ خدا زینب شد مُحرمِ عشق بخوان مَرهم هر درد آمد مَرد می‌خواست خدا  مَرد تر از مَرد آمد شانه‌ای آمده تا بارِ بلا را ببرد قامتی آمده تا کرببلا را ببرد چادری آمده تا آلِ عبا را ببرد فاطمه‌وار نوشتند حسین آمده است شصت و نُه بار نوشتند حسین آمده است آمده تا که نبیند همه را اِلا یار آمده تا برود سایه به سایه با یار سایه هم دورتر و دورتر از او تا یار... هیچ کس نیست در آفاقِ تماشاییِ او نیست مانند برای دل زهرایی او جای گهواره‌ی او قلبِ حسین است حسین دلِ آواره‌ی او قلبِ حسین است حسین و فقط چاره‌ی او قلب حسین است حسین ماه و خورشید نَه بر محور او می‌چرخند  شش برادر همه دورِ سرِ او می‌چرخند ماند تا بشکند او خطِ ستم را تنها ماند تا جمع کند اهل حرم را تنها تا که بردارد از این خاک عَلَم را تنها ماند تا چادرِ خود را بتکاند زینب کوفه را بر سرِجایش بنشاند زینب خطبه‌ای خواند که از شام بجز نام نماند نامِ او ماند به تاریخ ولی شام نماند خطِ خون زنده شد و خِطّه‌ی دشنام نماند گفت در شام که اسلامِ علی می‌ماند به رویِ مأذنه‌ها نامِ علی می‌ماند همه رفتند ولی سنگرِ او دست نخورد به پَرِ بیرق آبِ آور او دست نخورد به سویِ سایه‌ای از معجرِ او دست نخورد آه یک روزه عطش دور و برش را سوزاند خواست آهی بکشد غم جگرش را سوزاند خواهری بود که  بی  پنج برادر  بود و با حرم در وسط آنهمه لشگر بود و دید در خیمه‌ی آتش‌زده دختر بود و یک نفر بود و هرآنکس که نمی‌زد می‌زد بشکند دست حرامی چقدر بد می‌زد... تپشِ ما نَفَسِ ما قلمِ ما زینب قدم ما دو دمِ ما علَم ما زینب شرف ما نجف ما حرم ما زینب ما مسلمان شده‌ی غیرت زینب هستیم بنویسید که ما ملت زینب هستیم
ای آرزوی عشق، تمنا کنم تو را در شاه بیت عاطفه انشا کنم تورا پرسند اگر تجلی حسن تو را ز من با آفتاب و آینه معنا کنم تورا تو راز سر به مهری و در سجده از خدا خواهم به آه و ندبه که افشا کنم تو را وقتی اسیر غربت دنیایی خودم در کنج دل بگردم و پیدا کنم تو را شرمنده ام که در اثر روسیاهیم خیمه نشین خلوت صحرا کنم تورا (این دیده نیست قابل دیدار روی تو چشمی دگر بده که تماشا کنم تورا) تا مست فیضتان شوم و مستفیض لطف دعوت به جشن (بزم) زینب کبری کنم تو را روشن ز نور عصمت او عالمین شد تفسیر شادی و غم زینب حسین شد حیدر که بوده زینت هستی عبادتش زینب ز عرش آمده گردیده زینتش زینب، چه زینبی؟ که شده در طفولیت آغوش پنج حجت حق مهد عصمتش زینب، چه زینبی؟ ز همان خردسالگی خواندند صابرین، جبل استقامتش جبریل خاکبوس اتاق جلالتش روح القدس ملازم روح قداستش جایی برای عالم دیگر نمانده است آنجا که هست زینب و علم و فقاهتش هرجا سخن به یاد حسین است لاجرم آید کلام زینب و عشق و محبتش چشمی به سمت سایه ی او هم نرفته است سوگند میخورم به حیا و نجابتش زیبا سروده شاعر دلداده ای که گفت: (زینب عفیفه ای است که در راه عفتش) (عباس می دهد نخ معجر نمی دهد) یک لحظه چادر شرف از سر نمی دهد جز مصطفی که نام علی بی وضو نگفت تفسیر نام او احدی مو به مو نگفت تفصیل شان زینب کبری نگفتنی است چون عارفی که قصه رازِمگو نگفت از چهار سالگی غم زینب شروع شد دنیا به جز حدیث جدایی به او نگفت می خواست از حکایت محسن کند سوال آمد میان حنجره بغض گلو نگفت مادر! دلیل روی کبودت چه بوده است؟ هر قدر کرد دخترکش پرس و جو، نگفت مادر دلش گرفت و زبان باز کرد و گفت: (می زد مرا مغیره و یک تن به او نگفت) (زن را کسی مقابل شوهر نمی زند) (مادر کسی مقابل دختر نمی زند) وقتی سخن ز گرمی فردای محشر است زینب به فرق فاطمیون سایه گستر است او ابر رحمت است به دریای کربلا ماییم قطره ای که به دریا شناور است در ماجرای زندگی زینب و حسین یک روح عاشقانه ولی در دو پیکر است باشد شفای شاعر دلخسته ای که گفت: ابیات ناب را که چنان درّ و گوهر است (احکام ارث در همه جا چون بیان شود سهمی ز خواهر است و دو سهم از برادر است این امتیاز در خور زینب بود که او میراث عشق را به برادر برابر است) جان ها فدای زینب و قلب صبور او از صبر و از غریبی او دیده ها تر است زینب چه دید روز دهم بین قتلگاه کز گفتن و شنیدن آن قلب، مضطر است آن حنجری که بوسه بر آن داد مصطفی حالا نشان بوسه شمشیر و خنجر است آن سینه ای که مخزن اسرار عشق بود دردا که زیر چکمه شمر ستمگر است ( "والشمرُ جالسُُ" نفس مادرش گرفت) (سر را برید و روبروی خواهرش گرفت) شاعر: حجت الاسلام
دست در عالم ایجاد تو داری زینب خبر از مبداء و میعاد، تو داری زینب کلماتی که خداوند به قرآن فرمود آن معانی همه را یاد، تو داری زینب چون حسین و حسن و احمد و زهرا و علی خوب‌تر از همه استاد، تو داری زینب پسر کعبه علی بود و تویی دختر او خون آن مرد حَرم‌زاد، تو داری زینب طینتی فاطمه‌پرور چوحسین است تو را همّتی عاطفه‌بنیاد، تو داری زینب چون علی منطق کوبنده و علمی سرشار چون حسن صبر خداداد، تو داری زینب همه اجداد تو آقای دو عالم هستند ارث آقایی اجداد، تو داری زینب پر شد از عطر تو امشب همه عالم گویا باغ گل در گذر باد، تو داری زینب چون گل صبح که شبنم چکد از هر برگش خنده درگریۀ میلاد، تو داری زینب گشتی از گریه تو خاموش در آغوش حسین که به او اُنس خداداد، تو داری زینب پنج معصوم به میلاد تو حاضر بودند این‌چنین لیلۀ میلاد، تو داری زینب ای وفادارترین خواهر عاشورایی مکتب زنده و آزاد، تو داری زینب علم و حلم و ادب و عصمت و ایثار و وفا فضل و بذل و کرم و داد، تو داری زینب سخن عالمۀ غیر معلّم شرفی است که ز فرموده سجّاد، تو داری زینب ز عبادات چنانی که خدا خواسته است برتری بر همه عبّاد، تو داری زینب شام تسخیر تو شد، ای مه ویرانه نشین! تا ابد دولت آباد، تو داری زینب در اسارت، طلبِ خون شهیدان کردی در سکوت، این‌همه فریاد، تو داری زینب شعله زد اشک تو در هستی غارتگر شام خطبه چون خطبۀ سجّاد، تو داری زینب راز خود را به تو بسپرد چو دانست حسین دل سرکوبی بیداد، تو داری زینب از درا زنگ شترها ز نهیب تو فتاد که به کف رشتۀ اجساد، تو داری زینب ذرّه‌ای کاش ببخشند «مؤید» را هم ز جلالی که به میعاد، تو داری زینب شاعر:
صدا از عرش می آید بخوان ای دل که یا زینب قدم بر خاک بنهاده عزیز مصطفا زینب جلالش جلوه دارد از جلال مرتضا زینب پس از خیرالنسا او هم بود خیرالنسا زینب امیرالمومنین را زینت هر دو جهان باشد جلال پنج تن از جلوه ی زینب عیان باشد بشارت ده دو عالم را که نور عالمین آمد شبیه حضرت زهرا به احمد نور عین آمد ببین زینب ولی گویا یل بدر و حنین آمد عقیله ، عالمه ، نور دو چشمان حسین آمد به روی قلبش از اول نشان عاشقی خورده همان اول به لبخندی دل ارباب را برده بخوان زینب ولی در او ببین آیات کوثر را ببین زینب ببین خوشحالی هر دو برادر را بخوان زینب ببین هر دم گل لبخند مادر را ببین بر دل غم اما روی لب لبخند حیدر را بخوان زینب ببین او آیه آیه پنج تن باشد که او جان نبی جان علی جان حسن باشد سرا پا نور ، نور حی سبحان آمده امشب ببین نور آمده ، قدر آمد ، انسان آمده امشب ببین قرآن به روی دست قرآن آمده امشب علی را زینت و بر فاطمه جان آمده امشب ملک هر صبح و هر شب آستان بوس درش باشد به مدح او همین کافی که زهرا مادرش باشد ز صبر و بردباری اش دهان صبر وامانده ز وصف او عقول عاقلان دهر جا مانده به حیرت در مقاماتش همه ارض و سما مانده برایش تا ابد در چشم عالم گریه ها مانده طلوع غم میان طالع این دختر افتاده که زینب آمد اما ، فاطمه در بستر افتاده دگر دنیا نخواهد دید مانند و نظیر او ببین در شام و کوفه خطبه های بی نظیر او به ظاهر او اسیر خصم اما خصم اسیر او جهان قربان زینب گردد و نعم الامیر او پس از عباس پرچم را به دوش خود برد زینب بسی سوغات تا شهر مدینه آورد زینب کنار نام زینب اشک هم‌ همواره جا دارد که او بر دیده اشک از ماجرای کربلا دارد تنی بر روی خاک افتاده ، سر بر نیزه ها دارد چه تصویر عجیبی از ذبیحا بالقفا دارد زنی که سایه اش را مرد همسایه نمی دیده میان کوچه های شام و کوفه او چه ها دیده شاعر: