eitaa logo
کتیبه و پرچم باب الحرم
10.3هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
91 ویدیو
568 فایل
فروشگاه باب الحرم↶ @babolharam_shop ثبت سفارش👇 @babolharam_shop_admin شماره تماس: ☎️ 02155970902 ☎️ 02155970903 📞09052226697 آدرس:شهرری خیابان آستانه نبش کوچه شهید رجبی سایت فروشگاه↶ 🌐 shop.babolharam.net زیر نظر کانال متن روضه👇 @babolharam_net
مشاهده در ایتا
دانلود
از سوزِ زَهر، پیکَرَم آتش گرفت و سوخت یا رَب، زِ پای تا سَرَم آتش گرفت و سوخت . مَسمومم و زَبانه کِشد شُعله از تَنَم از این شَراره بَستَرَم آتش گرفت و سوخت . من یادگارِ کرب و بَلایم که روز و شب با روضه هاش خاطِرَم آتش گرفت و سوخت . می سوخت بِينِ تَب تَنِ بابا به خيمه ها همواره قَلبِ مُضطَرَم آتش گرفت و سوخت . هنگامه ی غُروب که غارت شُروع شد هَرکَس که بود دَر حَرَم آتش گرفت و سوخت . یک زَن نمانده بود که شُعله به تَن نداشت چادُر نَمازِ مادَرَم آتش گرفت و سوخت . مَعجَر دِگَر به روی سَرِ دُختَری نماند دیدم که موی خواهَرَم آتش گرفت و سوخت . خنده دِگَر نَدید کَسی بَر لَبِ رُباب تا جایِ خوابِ اَصغَرَم آتش گرفت و سوخت . دَر کوفه تا كه رَاسِ حُسينِ شَهيد را دیدم به نِیزه، حَنجَرَم آتش گرفت و سوخت . می سوزم از مَدینه و آن خاطراتِ تَلخ از آن زمان که مادَرَم آتش گرفت و سوخت . ــــــــــــــــــ «کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم» @babollharam
آن که مرحب کش لقب دادش نبی آن که یارش حمزه، استادش نبی آن که خیبر فتح شد با دست او درب قلعه کنده شد با شصت او آن که از کار همه مشکل گشود هیچکس وقت تسلایش نبود نیمه شب بی صبر مولای جهان خویش را می برد پیش دل ستان دل ز مجنون برد لیلا رفت رفت فکر من کی بود تنها رفت رفت آمد و بالای قبر او نشست روی خاک یار با زانو نشست گفت ای خلوت نشین کبریا التفاتی کن به موج اشک ما خانه ام بی تو شبیه قبر شد چشم ما بعد از تو مثل ابر شد خیز از جا خواهشی کن یاس من سوخته مثل تنت، احساس من گفت ای تازه عروس خانه ام ماه من، شمس الشموس خانه ام یاد داری وقت غسل و شستشو آن دمی که با تو گشتم روبرو ناگهان دیدم که بانوی حرم زیر چشم و گونه ات دارد ورم بین کوچه خانمم زیر کتک کس نیامد تا کند او را کمکF تا که پیچیدم تو را توی کفن هفت شب لب را گرفتم از سخن خانه ام ویران کن هر چه دل است خانه ام بزم عزایی کامل است فضه و اسماء در آغوش هم اند دیگران هم در سکوتی مبهم اند بسترت را که مرتب میکنم بوسه ای هم خرج زینب میکنم این حسن یک هفته است آرام نیست صبح در خویش است و وقت شام نیست استخوانی سرد در حلقوم رفت بس که گریان از برم کلثوم رفت جبرئیل آمد ز عرش عالمین تا که گوید گریه کمتر کن حسین
دُنيا چه زیبا می شود، وقتی بیایی خوشحال، زَهرا می شود، وقتی بیایی نورِ تو می تابَد به عالم با ظُهورَت خورشید رُسوا می شود، وقتی بیایی فَصلِ خَزانِ زِندگی پایان بِگیرد هَر غُنچه ای وا می شود، وقتی بیایی وَقتِ نَمازت از مُلازم هایَت آقا هَر روز، عیسی می شود، وقتی بیایی با ذوالفقاری که به دستِ خود بِگیری حِیدر تَماشا می شود، وقتی بیایی زَخمی که روی سینه ی مادَر نِشَسته حَتماً مُداوا می شود، وقتی بیایی گُنبَد بِسازی دَر بَقیع مِثلِ خُراسان یَثرِب مُصَفّا می شود، وقتی بیایی دَر کوفه وقتی روضه ی زِینب بِخوانی هَر دیده دَریا می شود، وقتی بیایی شبهای جُمعه روضه دَر صَحنِ اَبَاالفَضل هَر هَفته بَرپا می شود، وقتی بیایی
یا سَیِّدُالشَّهید، عزیزِ خدا، حسین ای نورِ چشمِ حضرتِ خَیرُالنِّسا، حسین با هر کسی به غیرِ تو بیگانه می شود آنکس که با غمِ تو شَود آشنا، حسین اعجازِ چشمِ توست، به ما داده آبرو آقا شود، به اذنِ تو اینجا گدا، حسین محکم گِره بزن دلِ ما را به زُلفِ خویش ای دستگیرِ در گُنَه اُفتاده ها، حسین آتش برای اهلِ جهنَّم شود بهشت فریاد اگر زنند همه یکصدا؛ "حسین" آقا، قسم به روزِ جدایی زِ خواهرت ما را مکن دَمی زِ غمِ خود جدا، حسین گودالِ قتلگاهِ تو شد بارگاهِ تو ای کشته ی فِتاده به صَحرا رها، حسین 😭💔🖤 @babollharam
  رحمت محض در نگاه او بر زبانش فقط بیان خدا راه گم کرده ایم و می جوییم از رد پای او نشان خدا دست هایش کریم تر از پیش روزی کیسه ی فقیرم شد من اسیرش شدم نمی دانم یا که او بود که اسیرم شد آخرین نقطه ی کمال است و صاحب جامع زیارات است اینکه افتاده روی خاک اینجا اصل قبله ست ، باب حاجات است این که در پلک روی هم زدنی می رود تا به عالم بالا که بیارد دلیل بر حرفش طایر جنتی به زیر عبا اینکه تنهاست گوشه ی زندان آیه ی نور و مرد توحید است دل او در مدینه جا مانده بیست سالی اگر چه تبعید است روی پاهاش جای زنجیر و اشک با دیده هاش مانوس است و تپش های قلب او مثل سوسوی شعله های فانوس است پا برهنه امام ما را بر خار صحرا دوان دوان بردند دل زهرا شکسته شد در عرش خبرش را تا به آسمان بردند بال و پرهای او پر از زخم و باز ذکر خدا به لب دارد روزها روزه است این آقا و مناجات نیمه شب دارد پدر افتاده و پسر اینجا سینه چاک آمده به بالینش سر بابا به دامنش بنهد بوسد این کام زهر آگینش کربلا بر زمین پسر افتاد پدر آمد کنار نعش پسر ! خون لخته کشید از لب آن لاله ی قطعه قطعه و پرپر سر او را گذاشت بر دامن دلش آرام تر نشد بابا سر اکبر به سینه چسباند و گفت بعد از تو اُف بر این دنیا    
دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم رسیدم اول کاری که معترف بشوم نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم کسی به جز تو خبردار نیست از حالم میان محکمه آرم که را گواه خودم ؟ قشون اشک فرستاده ام به درگاهت ذلیل عفو توام با همه سپاه خودم به من تو راه نشان دادی و نفهمیدم فقط دویدم و رفتم به کوره راه خودم چه ظلم ها که نکردم به خود در این دنیا چه چوب ها که نخوردم من از نگاه خودم حیا نکردم و دنبال معصیت رفتم شدم من عبد فراری و دل بخواه خودم چه صبر داری و خسته نمی شوی از من خودم که خسته ام از این همه گناه خودم تمام ترس من این است مرگ من برسد که پی نبرده ام آن دم به اشتباه خودم به دست های خودم ساختم قفس ها را ببین که حبس شدم در میان چاه خودم " بجز حسین مرا ملجا و پناهی نیست " بگو به من که : بیا بنده در پناه خودم میان قبر بگویم حسین و گریه کنم دلم خوش است به این اشک گاه گاه خودم @babollharam
تويي كه شير رسول خدايي اي حمزه تو نيروي سپه مصطفايي اي حمزه اگر چه سنبل اسلام ذوالفقار علي است تو هم به تيغ خودت فخر مايي اي حمزه كمان و تير تو پشت و پناه اسلام است سپر به پيكر دين خدايي اي حمزه به حفظ جان پيمبر هميشه كوشيدي به پيروان ولا مقتدايي اي حمزه ز پا نشست ابوجهل پاي هيبت تو نداشت از غضب تو رهايي اي حمزه تو شير گير شجاع حجاز پهناور به جان اهل جهالت بلايي اي حمزه چقدر ديدني است جذر و مد شمشيرت گهي كه همقدم مرتضايي اي حمزه نبي تو را به علي و ولايش ايمان داد ز شيعه هاي نخست ولايي اي حمزه ز صحنه هاي دفاع تو در نبرد احد عيان بود كه تو شير خدايي اي حمزه به غزوه اي كه پيمبر تنش شده مجروح تو هم به خاك فتاده ز پايي اي حمزه تو سيدالشهدايي به قتلگاه احد به خون نشسته تو از نيزه هايي اي حمزه دويد خواهر تو از پي جنازه ي تو رسيد تا كه ببيند كجايي اي حمزه هزار شكر صفيه نبود در غربت هنوز بود برش آشنايي اي حمزه دلا بسوز هماره به حال دخت علي چو ديد گشته حسينش فدايي اي حمزه … رسيد پیش تن قطعه قطعه ی یارش گريست بر سر آن كربلايي اي حمزه به ناله گفت كه : بي سرپرست شد زينب به پا نمود عجب ني نوايي اي حمزه ” ميان آن همه لشكر چو بي كسش ديدند “ شدند همدم او خنده هايی اي حمزه … @babollharam