خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را
همینکه دید، کام تشنهی پیغمبر خود را
قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل
خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را
زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا
تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را
میان رحل دستش بوسهباران میشود قرآن
پدر وقتی که میبوسد دهانِ دختر خود را
یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی
یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را
پدر میگفت، میدانی دلیلِ خلقتم هستی ؟!
تکان میداد، با لبخند، زهرایش سر خود را
سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار
امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را
زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله
معطر میکنند از نامِ زهرا دفتر خود را
#شعر_98_میلاد_حضرت_فاطمه_س
#رضا_قاسمی
ــــــــــــــــــ
«کانالِ سبک و شعرِ بابُ الحَرَم»
@babollharam
بسم الله الرحمن الرحیم
#امام_زمان_عج_ولادت #نیمه_شعبان
#امام_زمان_عج_مناجات
#رضا_قاسمی
مگر آسمان را چراغان نکردیم ؟!
زمین را مگر نورباران نکردیم ؟!
مگر کوچه را آب و جارو نکردیم ؟!
شبِ تار را غرقِ شببو نکردیم ؟!
مگر شهر را غرقِ شربت نکردیم ؟!
سر کوچه را طاقنصرت نکردیم ؟!
مگر شاعران از غمش کم سرودند ؟!
قلمها سلاحِ ظهورش نبودند ؟!
مگر مرغِ آمینمان در قفس بود ؟!
دم ربّناهایمان بینفس بود ؟!
مگر العجلهایمان دیردَم بود ؟!
سرِ سفرهی ندبهها چای، کم بود ؟!
مگر صبحِ جمعه سلامش نکردیم ؟!
تهِ هفتهها را به نامش نکردیم ؟!
چرا یوسف افتاده در چاهِ غیبت ؟!
چرا برنمیگردد از راهِ غیبت ؟!
چرا روز موعود، تاخیر دارد ؟!
کجای عملهایمان گیر دارد ؟!
جوابِ چراهایمان هم سوال است
مگر آرزوی وصالش محال است ؟!
نگو آرزویش محال است، هرگز !
نگو دیدنش در خیال است، هرگز !
زمانش بیاید؛ همین جمعه شاید
اگر حرفمان حرف باشد میآید
#امام_زمان_عج_ولادت
#امام_زمان_عج_مناجات
مینویسیم که دلدار بخواند ما را
کاشکی نامهرسانی برساند ما را
چه بگوییم که اعدام صدا آزاد است
مینویسیم، قلم منتقم فریاد است
بسمربّالْقلم؛ ای آیهی موعود سلام!
از لبِ تشنهلبان میچکد «ای رود سلام!»
اگر از حال دل بیخبران جویایی
اگر از بغضِ نگاهِ نگران جویایی ...
غصهای نیست، به جز غربتِ جانفرسایت
نیست غم؛ جز غمِ هجرانِ جوانفرسایت
چشممان کور شد از بسکه ندیدیم تو را
گوشمان کر شده از بس نشنیدیم تو را
دلمان گوشهای از بیخبریها پوسید
لبمان نامِ تو را جای قدومت بوسید
چه بگوییم، نگفته همه را میدانی
نامهای را که نوشته نشده میخوانی
الغرض؛ بی سپری در دلِ دشمن سخت است
تکیه بر دوستیِ باد سپردن سخت است
گرگهای دِهِ ما میش، نه؛ چوپان شدهاند
دُزدهامان جلوی قافله پنهان شدهاند
آنکه اجدادِ تو را تا به پیمبر کشته
روضه در روضه خودش را سرِ منبر کشته
لشکرِ بیخبران از خبرت میگویند
دشمنانِ پدرت؛ از پدرت میگویند
گرچه خود دشمن عَدلاند، ولی میگویند
عمروعاصان سخن از عدلِ علی میگویند
شمرکیشانِ زمان دورِ سرت میگردند
کوفیان؛ دور و برِ نامهبرت میگردند
جمعهی وصل، در آوار زمان پیر شده
روز موعود بیا؛ آمدنت دیر شده
کاش تا خیمهی سبزت قدمی پل بزنیم
پیش چشمان ترت حرفِ تغزّل بزنیم ...
پادشاها! چقدَر دردِ نداری سخت است
بین آبادی خود؛ بی کس و کاری سخت است
اشک، شد دانهی تسبیح و زمین را پُر کرد
با چنین سیلِ غمی لحظهشماری سخت است
وسط لشکری از دشمنِ باران دیده
ابر باشی ولی از ترس، نباری سخت است
از سرِ «منتظِرآبادِ ظهورت» بروی
دل به صحرای غریبی بسپاری سخت است
در زمینی که به عشقت شده نرگسکاری
مثلِ هر جمعه؛ گُلِ اشک بکاری سخت است
گوشهی شهرِ چراغان شده از میلادت
سر به دیوار غریبی بگذاری سخت است
گر چه حرف از تو دروغیست، که در تکرار است
بینِ ما بی عملان مردِ عمل بسیار است
جادهی چشمِ نگاهِ نگران مرطوب است
یوسف از راه بیا؛ شهر پر از یعقوب است
جانِ «عَجّل فَرج»؛ ای روح دعا منتظریم
«منتَظَر» با دلِمان راه بیا منتظریم!
شاعر: #رضا_قاسمی
بسم الله الرحمن الرحيم
#امام_زمان_عج_مناجات_پایان_سال
#رضا_قاسمی
افزوده شد بر غیبتت یک سال دیگر هم
بد میشود هر سالِ بی تو ؛ بلکه بدتر هم
شد کاسههای صبرمان لبریز از غصه
از شعرهای گریهدار هجر ، دفتر هم
خسته شدیم از رنج، از تبعیض، از غارت
کی میزنی پس این بساط ظلم را برهم ؟!
سینه زدیم از ماتم ارباب هر شب را
از داغ هجران تو کوبیدیم ، بر سر هم
شرمندهایم آقا که بین این همه نوکر
حتی نداری یار و یک ناچیز لشکر هم
تو در کنار مایی و هستیم نابینا
گفتی اناالمظلوم، نشنیدیم، پس کر هم
هر چند ، گاهی بیخیال روز موعودیم
اما تمام ترسمان این است، آخر هم ...
گویند : که در آرزوی دیدن رویت ...
مُردند از هجران تو یک قومِ دیگر هم
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
.
#تخریب_بقیع
#رضا_قاسمی✍
〰〰〰〰〰〰
غزلی از حرمت ساختهام با «مثلاً»
گرچه خاک است روی قبر تو، اما مثلاً ...
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن گنبدِ خضرا مثلاً
چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان !
جنسِ هر پنجرهاش هست مُطلّا مثلاً
چقدَر پارچهی سبز گره خورده به آن
میکنی باز، تمام گرهها را مثلاً
خادمانت همه دورِ سرمان میگردند
ما عزیزیم، در این صحنِ مُعلّا مثلاً
تشنهها مست شوند از مِیِ سقاخانه
ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلاً
هیئتی شکل گرفتهست میان حرمت
نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلاً
روضهخوانی وسطِ صحن، حکایت میخواند
قصهی کوچهای از شهر تو؛ حالا مثلاً ...
مادری با پسرش رد شده از آن، اما ...
هیچ کس راه نبستهست بر آنها مثلاً
دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود
چادری خاک نخوردهست، در آنجا مثلاً
مادرِ قصهی ما رفت صحیح و سالم
وَ نپوشاند رخ از دیدهی مولا مثلاً
بعدِ مجلس همه رفتند، زیارت کردند
تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلاً
#تخریب_قبور_ائمه_بقیع
.
#ایام_مسلمیه
بالای بام از دور میبینم
از اولین غم تا به آخر را
در اشکهایم کاش میدیدی
این صحنههای گریهآور را
از دور میبینم که میآیی
اهل و عیالت حالشان خوب است
دارد رباب از ذوق میخندد
دید اولین دندان اصغر را
سجادهات را پهن کرد و گفت
«بابا! رقیه دوستت دارد»
چادر نمازش را سرش کردی
اکبر که گفت اللهاکبر را
دارد سکینه آب مینوشد
اصحاب و اهل خیمهگاهت هم
سیرابها بعدش دعا کردند
در لشکرت سقای لشکر را
دور سرت هر لحظه میگردد
پروانهی شمع وجود تو
میبینم اشک شوق زینب را
تا سیر میبیند برادر را
این دلخوشیها را نگیر از خود
با آمدن در سرزمینی شوم
از خیر کوفه بگذر و برگرد
از اهل خیمه دور کن شر را
اینجا بهارش هم زمستان است
از ساقه میبُرّند گلها را
برگرد، این مردم تبر دارند
بر پیکرِ خود حفظ کن سر را
دلشوره میآید سراغ من
با دیدن چشمِ حرامیها
حالا که میآیی نیاور پس
همراه خود ناموس حیدر را
🔸شاعر:
#رضا_قاسمی
_______________________
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت
#امام_حسن_عسکری عليه السلام
#رضا_قاسمی
〰️〰️〰️〰️〰️〰️
سلام ای نور، ای محصور، ای دور از رهاییها
غریببنغریبِ وادی ناآشناییها
تویی که مرزهای نقشهها را خطّ بُطلانی
سلام ای هستیِ اَعراب، فخر آریاییها
سلامِ دورِ ما جان داد در راه علیکِ تو
کمی نزدیک کن ما را شبیه سامراییها
کمی هم کاسههای چشممان را پر کن از دیدار
که با دینار کاری نیست ما را در گداییها
طوافِ کعبه دور قبلهاش قسمت نشد آخر
به حقّ عاشق و معشوق ظلم است این جداییها
زمان ای کاش برمیگشت ما را با خودش میبرد
که شاید پیشمرگت میشدند از ما فداییها
حسن یعنی فقط زخم از نمکنشناسها خوردن
گره خوردن به غم در پاسخ مشکلگشاییها
سکوت خستهات یک حنجره فریاد میخواهد
صدایت زخم خورد از خنجر بیهمصداییها
تو را غربت، تو را زندان، تو را دیوارها کشتند
برای زهر گفتی از جفا، از بیوفاییها
به دستت کاسهی آب و به چشمت کاسهی اشک است
لبت سیراب شد با روضههای کربلاییها
.
@babollharam
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#شهادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز
بالشی خیس ، ز چشمان ترت هست هنوز
رنگ این پارچه ی بستر تو گلگون ماند
اثری از بدن مختصرت هست هنوز
ای پرستوی مهاجر سفرت کشت مرا
کوچ کردی و در این لانه پرت هست هنوز
رسمش این بود که تنها بروی بی حیدر ؟
شوق رفتن به دل همسفرت هست هنوز
راستی حال تو خوب است ، خوشی بانویم ؟!
اثر زخمِ همان میخ درت هست هنور ؟
خوب شد پهلوی تو ، درد نداری دیگر ؟
با تو آن دردِ شدید کمرت هست هنوز ؟
ناله های حسنت از همه جانسوزتر است
نیمه های دل شب نوحه گرت هست هنوز
زینبت زنده کند یاد تو را در خانه
اصلا انگار ، که چادر به سرت هست هنوز
جای من هم به روی محسن مان بوسه بزن
پشت این در ، اثری از پسرت هست هنوز
#رضا_قاسمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#میلاد_امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
شُغلم این است ، گدایی ز دیار حسنم
بعد ، با حفظ سِمَت نوکر یک بی کفنم
خانه ی مادری ام خاک بقیع است فقط
مدتی هست که تبعید شدم از وطنم
همه جا و همه دَم تکیه کلامم "حسن" است
ذکر تو مثل ستون است ، به قصر سخنم
شهر را مست کنم با نفسِ "حای" حسن
بوی گُل پر شده در صحن و سرای دهنم
ذاتا از ریشه کریم اند ، گدایان کریم
بین آنان به خدا هیچ تر از هیچ ، منم
مطمئنم که کسی بود ، سوا کرد مرا
نظر مادرتان است ، اگر سینه زنم
هر زمان سینه زن بزم عزای تو شدم ...
گریه کرده ست به روی تن من پیرهنم
به روی لوحِ دلم حک شده با خط درشت
"من حسینی شده ی دست امامم حسنم"
غصه ی بی حرمیّ تو مرا کشت ، حسن
زیر خورشیدی و این شد سبب سوختنم
کاش می شد که پس از مرگ ، شوم خرج شما
سایبانی بشود روی مزارت ... بدنم
#رضا_قاسمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#حضرت_زینب_س_مصائب؛ #حضرت_زینب_س_اسارت؛ #حضرت_زینب_س_روز_یازدهم
با احترام آمد و بیاحترام رفت
با صدسلام آمد و با والسلام رفت
آتش دوباره پا روی کاشانهاش گذاشت
با روضهی شکستنِ در از خیام رفت
بعد از عطش، فرات به پابوسیاش رسید
در اشکِ شرم، غرق شد و تشنهکام رفت
خلوتنشینِ پردهی ناموسِ کبریا
همراه شمر و حرمله در ازدحام رفت
دَه روز پیش کعبهی در انحصار بود
با آن مقام آمد و با این مقام رفت
مبعوث شد به گریه برای برادرش
پیغمبری که با سرِ سرخِ امام رفت
پایش رمق نداشت، نمازش نشسته بود
در حالت رکوع، به قصدِ قیام رفت
داغ حسین، روضهی یک خانواده بود
این داغدار، با تبِ چند انتقام رفت
زینب عقیلةالعرب آمد به کربلا
آیینهدار فاطمه، حیدر به شام رفت
خونگریههای ناحیه از این مصیبت است
سرچشمهی حلال، به بزم حرام رفت
#رضا_قاسمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#اربعین_حسینی__ع__روضه
سَرو رفتم از کنارت؛ قدکمان برگشتهام
سبز از باغت سفر کردم؛ خزان برگشتهام
راهِ پروازم به دستِ ریسمانی بسته شد
با پَرِ زخمی به بامِ آسمان برگشتهام
نیمهام را نیمروزِ داغِ عاشورا گرفت
ای تمام جانم؛! اکنون نیمهجان برگشتهام
زیر جِلدِ جامهی زخمم کتابِ مقتل است
گوش کن؛ هم روضهام هم روضهخوان برگشتهام
بر تنم با کعبِ نیها مُهرِ داغت را زدند
بینشان رفتم از اینجا بانشان برگشتهام
از کنارِ نخلهایی که پدر با اشک کاشت
از دیارِ نذری خرما و نان برگشتهام
داغدارِ قاری قرآنم و بزم شراب
از کنارِ تشت و چوبِ خیزران برگشتهام
ای غیورِ رفته زیر خاک، گوشت را بگیر !
از میان مجلس نامحرمان برگشتهام
#رضا_قاسمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam
#امام_کاظم_شهادت
ای ولی نعمتِ ایران پدرت را کشتند
آه ، ای شاهِ خراسان پدرت را کشتند
در میان حرمت سینه زنان می گوییم ...
وامصییت که رضا جان پدرت را کشتند
آنقَدَر از نفس حیدری اش ترسیدند ...
آخر از ترس ، هراسان پدرت را کشتند
چارده سال ، سیه چالِ بلا جایش بود
عاقبت در دلِ زندان پدرت را کشتند
از بلا هر چه که می شد به سرش آوردند
امتِ دور ، ز انسان پدرت را کشتند
اشک ، در چشم و به لب ناله ی "خَلِّصْنی" داشت
در عوض با لب خندان پدرت را کشتند
تا که دیدند کسی نیست ، که یاری ش کند ...
چقَدَر ساده و آسان پدرت را کشتند
حتما آن لحظه که بارید ، برای جدش ...
موقع بارش باران پدرت را کشتند
گر چه از فرطِ شکنجه بدنش آب شده ...
تو بگو با لب عطشان پدرت را کشتند ؟
گر چه اصلا غُل و زنجیر ، لباسش شده بود
کِی دگر با تن عریان پدرت را کشتند
#رضا_قاسمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
@babollharam