#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
روزگارم در غمِ آن قد و بالا سوخته
باغِ من گُل داشت روزی حیف حالا سوخته
وایِ من از پنج فرزندم یکی باقی نماند
وای بر دل زندگیام جمله یکجا سوخته
کاروانی که دلم را بُرد روزی با خودش
آمده از گرد و خاکِ راه اما سوخته
هرچه گشتم بِینِشان شاید که بشناسم کسی
هرکه دیدم پیر بود و شمع آسا سوخته
بال و پرهاشان شکسته یا کبود و بی رمق
شانهها از تازیانه خُرد حتی سوخته
چشمها از فرطِ سیلی سرخ و نابینا شده
چهرهها لبریزِ تاول زیرِ گرما سوخته
گیسوان زردند ، گویا بین آتش ماندهاند
تارِ موهاشان گره خورده است گویا سوخته
تا که پرسیدم امیرِ کاروان حالا که هست
بِینِشان دیدم زنی اما سرا پا سوخته
گفتمش کو گیسوانِ زینبیات گفت : آه
شعلهای بر معجرم اُفتاد آنجا سوخته
گفتمش سالارِ زینب را نمی بینم چرا؟
گفت دیدم چهرهاش بر ریگِ صحرا سوخته
شعله بود کرببلا و دود بود و خیمهها
بِینِ آتش دختری دیدم که تنها سوخته
#حسن لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
بعد زهرا برای اولادش
همدم روزهای تنهایی
تو برای غریبی مولا
بهترین حس و حال "زهرایی"
حس ناب تو حس مادر بود
تکیه گاه علی شدی بانو
مثل خورشید پشت ابری تو
آمدی ، منجلی شدی بانو
پر جبریل فرش پاهایت
چقدر با وقار هستی تو
روز محشر مقابل زهرا
مایه ی افتخار هستی تو
مادری کرده ای برای همه
ولی اصلا به جای زهرا ، نه
سال ها خانه ی علی بودی
فکر "همتا" شدن به مولا ، نه
اسوه ی کاملی پس از زهرا
با وفا و سراسر از احساس
ادب از ذات تو سرازیر است
مثلا : یک نمونه اش "عباس"
مدح تو کار هر زبانی نیست
مگر اینکه چهارده معصوم
گریه های همیشه جانسوزت
منحصر شد به کشته ای "مظلوم"
آه ... بر سینه میزدی هرشب
از غم کشته های عاشورا
روضه می خواندی و دلت پر بود
گریه کردی برای عاشورا
چشم ماها که جای خود دارد
چشم هر دشمنی به آب افتاد
هر زمان گریه کردی و هروقت
چشم های تو بر رباب افتاد
دائما سر به زیر و شرمنده
فکر آن شاه سر جدا بودی
روی لب های تو فقط این بود
آه ، عباس ! پس کجا بودی
با رباعی عشق و ایثارت
کربلا را به نام خود کردی
چهار مصرع سرودی و حالا
"شعرا" را غلام خود کردی
#پوریا باقری
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
به تیغی حیف گیسویت گُسستند
دو بازویت دو بازویت گسستند
از آنجایی که من بوسیده بودم
بمیرم هر دو اَبرویت گسستند
انیس گریههایم را گرفتند
توانِ دست و پایم را گرفتند
کمانی تر شدم از زینب افسوس
سرِ پیری عصایم را گرفتند
بهارم را چِسان پاییز و کردند
دلم را از غمت لبریز و کردند
سرت ای کاش رویِ نیزه میماند
تو را از مرکبی آویز و کردند
غمت راهِ نفس بر سینه بسته
تَرَک بر چهرهی آئینه بسته
زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من
ببین عباس دستم پینه بسته
از آن سرو علی بنیاد و صد حیف
از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف
دو دستی که عصای پیریم بود
خداوندا زِ تَن اُفتاد و صد حیف
#حسن لطفی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
چادر خاکی به سر شیون فراوان می کند
گریه های بی هوا همچون یتیمان می کند
میرود بالای صورت های قبر
اهل شهر را به صرف روضه مهمان می کند
کار او گشته حضور و نوحه خوانی در بقیع
با همین کارش زیارت را چه آسان می کند
آمده از ره بشیر آن قاصد کرببلا
بین بصیرت را فدای حال شیران می کند
او نگفت هرگز ، بشیر احوال عباسم بگو
او سوالاتش فدای حال سلطان می کند
تاخبر دادند به او از ماجرای دشت طف
هر شب عمرش ببین شام غریبان می کند
زینب آورده برایش یادگار از واقعه
یک سپر ام البنین را جسم بی جان می کند
#علی صمدی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
ابالفضلش چنان باشد که این زن اینچنین باشد
فقط عباس او کافی ست تا ام البنین باشد
همانطوری که تنها فاطمه گشته حسین آور
فقط این زن توانسته ابالفضل آفرین باشد
رباب و زینب کبری عروس و دخترش هستند
که بعد از فاطمه او باید ام المؤمنین باشد
به دور نام او از چار سو عمری پسرهایش
رکاب از نام خود دارند تا این زن نگین باشد
تمام بچه هایش بهترند از دیگران اما
یکی این بین چون عباس باید بهترین باشد
رباب و زینب از عباس می خواندند قبل از او
که قطعا روضه خوانِ خبره باید آخرین باشد
وَمادر روضه ی عباس را تا آب می خواند
چرا که آخر این روضه باید نقطه چین باشد
به سطح آب، عکس ماه می ریزد به هم گاهی
ولی ماهش چگونه ارباًاربا بر زمین باشد
حضور چار امام در بقیع و مادری یعنی؛
که بعد از مرگ هم باید که او ام البنین باشد
#مهدی رحیمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
خبر رسیده قافله و چشم های تر دارد
برای ام بنین یک نفر ... خبر دارد
خدا کند که مراعات سن او بشود
خبر ، خبر .. همه بر قلب او ضرر دارد
نخواست او که بپرسد جه شد ابالفضلش
سوال بود برایش ...حسین سر دارد ؟
براش گفت چه شد ؟ماجرا چه بود ؟ آنکه
به روی آینه اش گرد از سفر دارد
تمام واقعه این بود : بین نخلستان
جماعتی سر حمله به یک نفر دارد
تمام قامت او را به باد می دهد و
بدون آنکه ز چشمش ، دست بردارد
شهید می شود عباس نه !...حسین دمی
که جان سپردن عباس را نظر دارد
گذشت واقعه اما تصورش باقیست
هنوز مرد خدا دست بر کمر دارد
زسمت علقمه سمت خیام می آید
چرا که پیکر عباس درد سر دارد
ز ضربه های عجیب و غریب بی رحمی
که قصد بی ادبی با سر قمر دارد
شنید ، ام بنین ، گفت : نام من این نیست
چرا که " ام بنین ...لا اقل پسر دارد
#مجتبی کرمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی
از مادر چشم انتظارت دل بریدی
جز ام لیلا کس نمیفهمد غمم را
من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی
تنها نه دلگرمی مادر بوده ای تو
بر خاندان فاطمه روح امیدی
بر گردنم انداختی با دستهایت
زیبا مدال عزت «ام الشهیدی»
زینب کنار گوش من آهسته می گفت :
هرگز مپرس از دخترت از چه خمیدی
از خواری بعد از تو گفت و گفت دیگر
بر پیکر مانیست جایی از سپیدی
این تکه مشک پاره را تا داد دستم
فهمیدم ای بالا بلند من چه دیدی
از مشک معلوم است با جسمت چه کردند
وای از زمین افتادن،وای از ناامیدی
باور نخواهم کرد تا روز قیامت
بی دست افتادی،به خاک وخون طپیدی
در سینه پنهان میکنم یک عمر رازم
پس شکل قبرت را دگر کوچک بسازم
#قاسم_نعمتی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
بدون ماه قدم می زنم سحر ها را
گرفته اند از این آسمان قمرها را
چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است
رسانده است به خانم کسی خبرها را
نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را
چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش
بیاورند برایش فقط سپرها را
نشسته است سر راه ، روضه می خواند
که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را
ندیده است اگر چه ولی خبر دارد
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
کنار آب دو تا دست بر روی یک دست
رسانده است به ما خانم این خبرها را
بشیر آمد گفتی که از حسین بگو
ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی
برای خانه مولا که انتخاب شدی
به خانه ی ولله اعظم آمدی و
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
به جای اینکه شوی مدعی همسری اش
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و
برای چرخش دستار انتخاب شدی
پهار تا پسر آورده ای برای علی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
تو را که فرق علی دیده ای و خون حسن
به غیر کرب وبلا هیچ چیز پیر نکرد
به احترام همان تکه بوریا دیگر
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد
از آن زمان که شنیدی خزان گلها را
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
#علی_اکبر_لطیفیان
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
وقت غروب ، چشم ترش درد مي كند
ذره به ذره بال و پرش درد مي كند
كم كم كه ماه مي شكفد در برابرش
با رؤيت هلال، سرش درد مي كند
بي اختيار وقت نگاهش به آب ها
قلبش به ياد گل پسرش درد مي كند
بايد كه از بقيع به سوي منزلش رود
پر زحمت ست چون كمرش درد مي كند
هر چند كنج خانه كسي نيست منتظر
اين بيت حزن، بوم و برش درد مي كند
تنها نه محض خاطرآن چار شير نر
اين خانه سال هاست، درش، درد مي كند
اما هزار شكر كه شب ها منور است
از نور خواهري كه پرش درد مي كند
هرشب مي آيد از پي دلداري زني
با اين كه جسم محتضرش درد مي كند
يك سال و نيم تلخ، شبيه دو ماه و نيم
با ياد كوچه ها جگرش درد مي كند
#علی_لواسانی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
زبانحال حضرت ام البنین(سلام الله علیها) به حضرت زهرا(سلام الله علیها)
نوید عاطفه در گلشن امیدم من
و تا همیشه به درگاهتان مریدم من
به نبض عالم هستی که دست حضرت توست
برای خاطرتان بود اگر طپیدم من
قدم زدید و ز موزون رقص چادرتان
شدم نسیم و سر کویتان وزیدم من
به جای خال خود کاشتی وجود مرا
و از زمین شما تا خدا رسیدم من
حضور گرم شما تا همیشه حس شدنی است
اگرچه حضرت بانو تُرا ندیدم من
میان سرو قدی با رشیدگی فرق است
به لطف سایه ی طوباست ، قد کشیدم من
حضور دختر آیینه ها زدم زانو
و طعم کوثر عشق تو را چشیدم من
اگرچه دیر ولی جای شکرتان باقی است
به جایگاه کنیزیتان رسیدم من
چهار پاره برایت سرودم و آن وقت
به جای قافیه عکس قمر کشیدم من
هزار مرتبه شکر خدا به محضرتان
شبیه صفحه آینه رو سپیدم من
عجیب نیست یقین کن پس از حسین شما
کمی شبیه قد و قامتت خمیدم من
تمام دغدغه ی من ، ادای نذرم بود
برای زینبت عباس پروریدم من
یکِ شما به چهارم اگر چه می چربد
به حدّ وسع خودم مادر شهیدم من
چه عزّتی به از این با تمام آدابش
کنیز زاده بمیرد برای اربابش
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
روضه هایی عجیب میخواند
از شب و روز کربلای حسین
با خجالت به زینبش میگفت:
پسرانم همه فدای حسین
از خدا خواست که قد من را
ای خدا بیشتر هلالش کن
دست بر دامن سکینه گرفت
پسرم را بیا حلالش کن
زیر این آفتاب چون آتش
بدنش ذره ذره آب شده
تشنه لب مانده آنقدر اینجا
صورتش سوخته، کباب شده
بعد آن مشک پاره پسرش
شرم دارد از اینجا چرا زنده است
هر کجا شیر خواره می بیند
از نگاه رباب شرمنده است
در کنار چهار قبر شریف
آنقدر گریه کرده بیحال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است:
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آنکه کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آبها را ریخت
نگران لب برادر بود
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد
سر عباس را به نی بستند
بسکه افتاد مثل اصغر شد
**
تا سر شیر خواره می افتاد
شعله بر قلب کاروان میزد
سر عباس من که، ولی افتاد
رعد و برقی در آسمان میزد
#مهدی_نظری
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
وقتی که با صدای رسا گریه میکند
گویا تمام کرب و بلا گریه میکند
راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است
مادر نشسته مشک تو را گریه میکند
با یاد دست های تو هی سینه میزند
زیر علم برای شما گریه میکند
وقتی به روی فرق سرش مُشک میزند
حتما از آن عمود جفا گریه میکند
مادر فدای روی خجالت کشیده ات
زهرا برای تو بخدا گریه میکند
مادر چه شد که باز نگشتی به خیمه ها
دیدی که شیر خوار خدا گریه میکند
یک دست تو که بر سر راه حسین بود
آن دست دیگرت به کجا گریه میکند
آن دست را مدینه به یک کوچه دید که...
...بر روی دست مادر ما گریه میکند
مادر فدای وفایت شود ببین....
....ام الوفا برای وفا گریه میکند
من پا شدم که راه بیفتم، قدم شکست
حالا حسین در همه جا گریه میکند
#رحمان_نوازنی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
باز هم نشسته یک گوشه
طبق رسم همیشه اش:تنها
زیر تیغ آفتاب بقیع
دورتر از هیاهوی دنیا
از صدای گرفته اش پیداست
دیشبش سخت گریه می کرده
یاد آن روزی افتاده است که
زینبش سخت گریه می کرده
یاد حرفهای زینب افتاده
کم کم آب میشود به پای حسین
باز تکرار کرده،میگوید:
هرچه دارم همه فدای حسین
یاد حرفهای زینب افتاده
حسین را تشنگی ش آزرده
وقت میدان از عطش می گفت
از لبان خشک و ترک خورده:
خواهرم!تشنگی عجب سخت است
احساس میکنم که سنگینم!
آسمان چرا سیاه شده
هوا را پر ز دود می بینم
**
ام البنین کاش تو هم بودی
آنجا که لحظه هاش پر از غم بود
بین دردهایشان تنها
سایه ی مادری فقط کم بود
#سینا_نژاد_سلامتی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
وقتی تو دل نازک تر از ابر بهاری
حق داری از دوری گلهایت بباری
تو همچنان شمعی که بعد از آن وقایع
کارت شده یک عمر تنها گریه زاری
تو پا به پای زینب کبری همیشه
یک گوشه در شهر مدینه روضه داری
با او تمام روضه ها را گریه کردی
ام المصائب را تو تنها غم غمگساری
روزی که آمد کاروان غم برایت
آن روز شد روز شروع بی قراری
معلوم شد عباستان در کاروان نیست
با اینهمه دیگر چرا چشم انتظاری؟
آن روز پرسیدی ز هر شخصی که دیدی
آیا خبر از یوسف زهرا نداری؟
دیگر کسی خنده به لبهایت ندیده
آری که تا دنیاست دنیا سوگواری
شکر خدا در علقمه حاضر نبودی
آخر چطور می خواستی طاقت بیاری
وقتی شنیدی دست هایش را بریدند
کم مانده بود از غصه ی او جان سپاری
عباس تو سعی خودش را کرد اما
دیگر چرا تو از سکینه شرمساری
احساسهای تو سفر کردندو رفتند
اما تو ماندی و نگاه اشکباری
#رحیم _ابراهیمی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم
#وفات_حضرت_ام_ البنین_سلام الله_علیها
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد
چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد
تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین
مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد
چهار مرتبه شنزارهای ظهر، تنت را
گریستند و تو را داغهای مستمر آمد
چنان گریستهای روزهای خستگیات را
که تکّه تکّه ی خاک بقیع نوحهگر آمد
از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو!
هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد
چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی
چهار بار تو بودیّ و اسب بیپسر آمد
تو کوه بودی و از پشتِ شانههای بلندت
چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
#حسین_ هدایتی
#کانال_سبک_شعر_باب_الحرم