🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
از همان سال های کودکی نماز می خواند و روزه می گرفت.📿 صبح ها که خواهرهایش را برای نماز صدا می کردم، می دیدم محسن زودتر بلند می شود.😲 پدرش هم با صدای بلند قرآن می خواند. می گفت:" بذار صدای قرآن تو گوش بچه ها بپیچه."😌❤️
ماه رمضان🌙 سحرها صدایش نمی زدم که روزه نگیرد. اما وقتی می دیدم بی سحری تا افطار گرسنه و تشنه می ماند😢 مجبور می شدم صدایش کنم. نه که نخواهم روزه بگیرد، می دیدم از خواهر برادر هایش ضعیف تر است، دلم می سوخت. می گفتم:" بذار به تکلیف برسی، بعد."☺️😇
بزرگ که شد، زیاد روزه می گرفت. نذر میکرد. نمازش را همیشه اول وقت میخواند.🤲🏻😍
راوی: مادر شهید🌸
منبع: کتاب سربلند🌷
شادی روح شهدا صلوات💝
#شهیدانه
#شهید_محسن_حججی
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🍭#من_میترا_نیستم 🍭
🍎🍓🍒نذر کرده 🍒🍓🍎
#قسمت_چهارم🎂
پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قران یاد بگیرم مکتب خانه در کپرآباد بود معلم ما آقایی اصفهانی بود، که از بد روزگار به ما قرآن یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند خودش هم آدم سبُکی بود
سر کلاس میگفت: ( الم تره....مرغ و کره...) منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند از خانه هایتان نان و مرغ و هرچه که دستتان می رسد برای من بیاورید!
بعد از مدتی که به مکتبخانه رفتم به سختی مریض شدم در آنجا انقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن نیمه تمام ماند
مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به محله احمدآباد اثاث کشی کردیم تا ۱۴ سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد در همان خانه بودم
۱۴ سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد و به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد
آن زمان سن قانونی برای ازدواج ۱۵ سال بود جعفر ۶ ماه منتظر ماند تا من سن قانونی رسیده و توانستیم عقد کنیم خداوکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودن و نه میشناختمش او دوبار برای خواستگاری به خانه ما آمد ولی من در اتاقی دیگر بودم
نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود. زمان ما عروسی ها اینطوری بود همه ندیده و نشناخته زن و شوهر میشدند.
چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه ۶ آبادان در یک خانه کارگری اتاقی اجاره کرد.
اوایل زندگی ماد شوهرم با ما زندگی میکرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار میکرد تا به ما خانه شرکتی بدهند.
چند سال در اتاقهای اجاره ای زندگی کردیم مهران و مهرداد مهری و مینا و شهلا در خانه اجاره ای به دنیا آمدند. هر وقت حامله می شدم برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد میرفتیم.
آنجا زایشگاه بچههایم بود یک قابله خانگی به نام (جیران) میآمد و بچه را به دنیا می آورد. جیران میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر داشت. خدا از همان یک دختر سیزده نوه به او داده بود.
بابای مهران حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت بعد از فارغ شدن من به جز پول مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای پارچه به جیران هدیه می داد.
🌧🌈فرزند ششم ✨🌈
سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند.
خانه ما نبش خیابان بود همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستاجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم.
از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده ۸ نفره ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم آمد.
دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد برای اولین بار، بعد از پنج زایمان در خانه، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند.
آن زمان آبادان بود و یک خانم دکتر مهری مطب او در احمدآباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دَوا نداشتم. حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز کار می کردم نه دکتری نه دوایی تا روزی که وقتش میرسید.💝
ادامه دارد...
#شهیدانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
صوت محرم.mp3
4.55M
سلام بر حسین🖤
کاری از رادیو یار دبستانی 🏴
#قصه
#قصه_صوتی
#محرم_مهدوی🏴
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
سلام✋🏻
صبحتون بخیــر گلدونه ها😇
صبحــونه رو حتمااااا بخورید تا موتور مغــزهاتون روشن بشــه😁😉
بعدش بریم سراغ #کارتون زیبای ایرانی😍😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 #کارتون زیبای #مهارتهای_زندگی
🇮🇷 این قسمت : این که خودمونیم تو فیلم
🇮🇷 پیام اخلاقی : آداب غذا خوردن
🍏#کودکانه
🍎#نوجوانانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نامههای_ماریه | قسمت هشتم
🔹ماریه توی این نامه خیلی خسته و تشنهست، برای همین چشماش دیگه رمق نداره،اون میگه: اینجا هیچ کس دلش نمیاد از آبی که تو خیمهها باقی مونده آب بخوره چون همه آب رو برای علی اصغر کوچولو نگه داشتیم.
#محرم
🍏#کودکانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نامههای_ماریه | قسمت هفتم
🔹ماریه این بار نوشته آدمبدها آب فرات رو روی اونها بستند، بابای ماریه بهش گفته اونها میخوان آقای امام حسین رو اذیت کنند،برای همین هم پیش رقیه کوچولو رفته تا دلداریش بده و بهش بگه کنارشه!
#محرم
🍏#کودکانه
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
#بازی
#ایده
#خلاقیت
مامان جونا کارتون ها رو دور نریزید ...
میتونید اینطوری خلاقیت به کار بگیرید 😊
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | #انیمیشن عزاداری در دوران پهلوی
- بعد اذون مغرب توی کوچه وایستاده بودم و کشیک میدادم.
قرار بود امشب خونه ما روضه باشه...
🚀 #نوجوانانه
🖤#محرم
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
🌈حتما برای دوستان خودبفرستید
🔮💜احترام به پدر و مادر💜🔮
خدای مهربونم
نوشته تو کلامش
هر پدر و مادری
واجبه احترامش
باید باشه رفتارت
همیشه با محبت
بالا نبر صداتو
پیش اونا تو صحبت
بابا و مامان ما
مثل چراغ خونن
نشونه رحمت
خدای مهربونن
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
#شعر
🖤#محرم
❣@bache_shiee
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈