•.❤️. •
ســــــــلام رفیــــــــقای گلم🌻
صبح آخـــــــر هفتتون
بخیـــــر و خوشـــــــــی💞
ان شاءالله بنا داریــــــم
این کانال تلفیقی بشــــــه
از مطالـــب کودکــــــان
🧒🏻👧🏻👦🏻
#انیمیشن
#بازی
#کاردستی
#نقاشی
#شعر
#قصه
#سرودهای_بدون_موسیقی
و...
امیــــــدواریم
بهتــــــر و مفیــــدتر
قدمــــی براتون برداریــــــم🫀
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e
✨🌸🐞 #قصه «دون دون و گل تازه وارد»🐞🌸✨
یکی بود یکی نبود. در یک بعدازظهر آفتابی، کفشدوزک کوچولوی قصه ما با دوستانش مشغول بازی قایم باشک بودند که یکدفعه دیدند باغبان مهربان یک گل زیبای جدید را در گوشه باغچه کاشت.
این گل بسیار زیبا و خوشرنگ بود. به همین دلیل دون دون و دوستانش تصمیم گرفتند به کنار او بروند و با او دوست شوند، چون آن ها تا به حال گلی به این شکل ندیده بودند!
همگی به آرامی به گل جدید نزدیک شدند و به او سلام کردند اما گل هیچ جوابی به آن ها نداد. آن ها خیلی تعجب کردند و دوباره با او حرف زدند و اسمش را پرسیدند اما گل همین طور ساکت سر جایش ایستاده بود و چشمانش را بسته بود.
دون دون و دوستانش کمی منتظر شدند اما وقتی از گل جوابی نیامد آن ها هم از یکدیگر خداحافظی کردند و رفتند.
شب وقتی دون دون به همراه خانواده اش مشغول خوردن شام بود برای آن ها تعریف کرد که امروز یک گل جدید به باغچه اضافه شده ولی با آن ها دوست نشده. مادر دون دون در پنجره را باز کرد تا هوای تازه بیاید و یکباره نسیم خوشبویی وارد اتاق شد و آن ها از این بوی خوش خیلی خوشحال شدند و شام شان را با اشتهای بیشتری خوردند...دون دون و گل تازه وارد!
چند روزی گذشت ولی کفشدوزک های کوچولو نتوانستند با گل جدید دوست شوند، تا اینکه شبی از شب ها که دوباره بوی خوشی فضای باغچه را پر کرده بود از بیرون خانه دون دون صدای گریه آرامی به گوش می رسید. دون دون از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد اما زیر نور ماه نتوانست ببیند که چه کسی گریه می کند، پس به همراه پدرش به باغچه رفتند تا ببینند چه کسی گریه می کند؟ همین طور که جلو می رفتند به صدا نزدیک تر می شدند تا اینکه رسیدند به گل تازه وارد!
دون دون با تعجب از گل پرسید: «سلام گل زیبا، چرا گریه می کنی؟»
گل با گریه جواب داد: «سلام دون دون، من خیلی تنهام و هیچ دوستی ندارم برای همین غصه می خورم.»
دون دون با تعجب پرسید: «اسم مرا از کجا می دانی؟ در ضمن ما خواستیم با تو دوست شویم ولی تو جوابی ندادی؟»
گل اشک هایش را پاک کرد و گفت: «من صدای شما را می شنیدم ولی نمی توانستم با شما حرف بزنم چون روز ها خواب هستم، اسم من گل شب بوست و من فقط شب ها بیدار هستم. به همین دلیل هم نمی توانستم با شما دوست شوم. من شب ها باز می شوم و بوی خوشی را به همراه نسیم در فضای باغچه پخش می کنم اما اینجا همه شب ها خواب هستند و من تنها می مانم و در این تنهایی غصه می خورم.»
پدر دون دون با تعجب گفت: «پس این بوی خوشی که چند شب است در فضای باغچه پیچیده بوی توست؟... نگران نباش من با بقیه کفشدوزک ها صحبت می کنم و با هم به تو کمک می کنیم تا دیگر شب ها تنها نباشی.»
گل شب بو از آن ها تشکر کرد و آن ها به خانه بازگشتند.
فردای آن روز پدر دون دون با بقیه صحبت کرد و از همه خواست تا اگر کسی فکری به ذهنش می رسد برای کمک به گل شب بو به همه اطلاع دهد.
چند روزی گذشت. در یک شب مهتابی که دون دون در تختش دراز کشید بود تا بخوابد دوباره بوی گل شب بو را احساس کرد و دلش برای او خیلی سوخت و شروع کرد به فکر کردن، فکر کرد و فکر کرد و فکر کرد تا این که یک فکر خوب به ذهنش رسید...
یادش افتاد که در طرف دیگر باغچه یک کرم شب تاب زندگی می کند که او هم فقط شب ها بیدار است و تنهاست. صبح روز بعد دون دون با پدرش درمورد کرم شب تاب آن سوی باغچه صحبت کرد پدرش با خوشحالی لبخندی زد و گفت: «آفرین دون دون جان چرا به فکر خودم نرسید! امشب با همه صحبت می کنم تا به دیدن کرم شب تاب برویم و از او بخواهیم تا با گل شب بو دوست شود.»
شب که شد چند تا از بابا کفشدوزک ها به دیدن کرم شب تاب رفتند و موضوع را برای او تعریف کردند و کرم شب تاب هم که شب ها تنها می ماند خوشحال شد و خواسته آن ها را پذیرفت و همگی به سوی گل شب بو حرکت کردند. وقتی به کنار شب بو رسیدند پدر دون دون به گل شب بو کرم شب تاب را معرفی کرد و گل شب بو بسیار خوشحال شد و از او تشکر کرد اما پدر دون دون گفت: «ما کاری نکردیم تو باید از دون دون تشکر کنی که به یاد آقای کرم شب تاب افتاد.»
گل شب بو بسیار خوشحال شد و از دون دون تشکر کرد و همه به دون دون با این فکر خوب آفرین گفتند... حالا دیگر هم شب ها باغچه خوشبو بود هم کرم شب تاب و گل شب بو تنها نبودند.
#قصه_شب
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e
#من_امام_باقر_را_دوست_دارم
🌿پیامبر به جابر فرمود : هرگاه امام باقر را دیدی سلام مرا به او برسان🌿🌿🌿
#کتابخوانی
#قصه
#میلاد_امام_محمد_باقر (ع) ❤️
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e
#من_امام_باقر_را_دوست_دارم
🌿مادر امام باقر ، فاطمه دختر امام حسن مجتبی می باشد.
مادری بزرگوار و پرهیزکار🌾🌾🌾
#کتابخوانی
#قصه
#میلاد_امام_محمد_باقر (ع) ❤️
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e
معینالدینی|کانال داستانشبInShot_۲۰۲۳۰۷۰۶_۱۹۵۰۳۱۳۳۵_۰۶۰۷۲۰۲۳.mp3
زمان:
حجم:
15.39M
#سفره_آسمانی🥗🍥
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:شناخت شخصیت امیرالمومنین علیه السلام در قرآن
#قصه_شب
#داستان_شب
#گروهسنی_۵_۱۲
#قصه
#قصههای_قرآنی
#گوینده:معینالدینی
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e
3.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎨 #قصه #داستان
🔰#حضرت_زینب (س) و ساربان
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e
28.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃به نام خداوند بخشنده و مهربان🍃
تا حالا فکر کردی این دنیای زیبا و🌎
این جهان بزرگ با این همه موجودات متنوع،
گیاهان و آدمها و ماه و خورشید ☀️
و ستارهها و دریاها 🌊و جنگلها
چه جوری به وجود اومدن؟
📔روایتی برگرفته از سوره حمد
#قرآن #قصه #خدا #قصه_کودکانه
#قصه_قرآنی
•°🍄بچـــــه شیعــــــهها🍄°•
https://eitaa.com/joinchat/4052615757C122a1c9d8e