eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
26 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق ✍#قسمت_اول 🔹 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود
🔹 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونواده‌ات فرق داشتی و به‌خاطر همین تفاوت در نهایت ترک‌شون می‌کردی! چه من تو زندگی‌ات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانواده‌ام را در محضر و سر سفره با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای ، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست. از سکوتم فهمیده بود در شکستم داده که با فندک جرقه‌ای زد و تنها یک جمله گفت :« یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی می‌زد که ترسیدم. 🔹 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک می‌لرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شب‌نشینی ندارم که خودش دست به کار شد. در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«می‌خوای چی‌کار کنی؟» 🔹 دو شیشه بنزین و و مردی که با همه زیبایی و دلم را می‌ترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمی‌شد در شیشه‌های دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟» بوی تند بنزین روانی‌ام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی می‌کرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا می‌گفتم اون‌روزها بچه بازی می‌کردیم؟» 🔹 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سال‌ها انتظار برای چنین روزی برمی‌آمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از و و و و و ، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!» گونه‌های روشنش از هیجان گل انداخته و این حرف‌ها بیشتر دلم را می‌ترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگی‌اش زمزمه کرد :«من نمی‌خوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار هم دیگه تمومه!» 🔹 و می‌دانستم برای سرنگونی لحظه‌شماری می‌کند و اخبار این روزهای سوریه هوایی‌اش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار می‌کنه! حالا فکر کن ناتو یا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!» از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر می‌شد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان می‌گرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه می‌خوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت می‌تونه به ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!» 🔹 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانه‌اش فشار می‌داد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمی‌دانستم از من چه می‌خواهد که صدایش به زیر افتاد و تمنا کرد :«من می‌خوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمی‌شنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟» نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده می‌شد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانه‌ای چنگ می‌زدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درس‌مون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس می‌کنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟» 🔹 به‌ هوای سعد از همه بریده بودم و او هم می‌خواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمی‌بری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، می‌تونی تحمل کنی؟»... ✍️نویسنده: @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴 پای کارت هستیم❗️ ⬅️توییتر حساب کاربری چند روزنامه نگار اروپایی را تعلیق کرده. هم مدیر را تهدید کرده که توییتر را می کنیم. ✍ پی‌نوشت: 1⃣کسایی که معتقدن دوران فیلترینگ گذشته و اصلا نباید حرفی از کار سلبی زد، تحویل بگیرن 2⃣اما مواجهه ما با که هزاران صفحه کاربرانمون را حذف کرد و نقش محوری در اغتشاشات اخیر داشت اینطوریه که از ی طرف آقای فیروزآبادی رئیس مرکز ملی فضای مجازی براشون فرش قرمز پهن می‌کنه و کارت دعوت می‌فرسته و از طرف دیگه با بازگذاشتن ها عملا به اینستاگرام پالس می‌فرستیم که نگران نباش عوامل نفوذی تو در ایران محکم پای کارت ایستادن❗️ @baghdad0120
✨️🇮🇷 👆🏻 این تصویر برای بازی جنگی نیست این تصویرِ ارتشِ جمهوریِ اسلامیِ ایرانه 🇮🇷 @baghdad0120
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آزمایشی (صدا و پرده تاریک) ✨ سلام وقت بخیر خسته نباشید حالتون چطوره 🌷 ان شاءالله تا سالگرد روزانه چند ساعت از مزار شهید پخش زنده داریم... 🌹 _مارا دنبال کنید✨ و لایو مارا همه جا ارسال کنید -_۱ _جهت تماشا و پوشش حتما ایتای خود را به روز کنید ــــــــــــــــــ @Baghdad0120
✨️🇮🇷 💠چو ایران نباشد تن من مباد 🔹غیور مردان و زنان بسیاری در تاریخ معاصر ما برای اقتدار و حفظ مرزهای جغرافیایی‌مان جان‌ فدا کردند و حالا نماد قهرمانان ایران زمين هستند به همین مناسبت در بامداد امروز از دیوارنگاره میدان ولیعصر(عج) رونمایی شد. @baghdad0120
✨ حجاب یعنی بی نیاز از هر نگاهی به جز نگاه خدا گردان سایبری فرهنگی eitaa.com/baghdad0120
وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ  هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شده‏ اند مرده مپندار بلكه زنده‏ اند كه نزد پروردگارشان روزى داده مى ‏شوند ... ✨ سوره آل عمران  ﴿۱۶۹﴾ eitaa.com/Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🇮🇷 اےمنجےعالمیان جهان‌درانتظارتوست... .ـــ ـ🌾ـ ـــ. ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ @baghdad0120
✨️🇮🇷 اگرمرا بکشید و بدنم را قطعه قطعه کنید قطعه های بدنم فریاد برمی آورند و لبیک یا خمینی می گویند.تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون که دربدن دارم با دشمنان اسلام می جنگم. اگر این سعادت نصیبم شد که در رکاب حسین زمان به سوی معبودم بشتابم برای من گریه وزاری نکنید و بدانید با آگاهی کامل این راه راپذیرفتم وچون مسئولیت پاسداری ازخون شهدا را بردوش خودحس کردم به جبهه ها شتافتم تا قسمتی از بار مسئولیت که بردوشم بود انجام دهم. @baghdad0120
یکی از ارزشمندترین دارایی‌های نیروی دریایی ... این هاورکرافت‌ها هشت سال جنگیدند و امروز بعد از 34 سال از یک نسل را هم بازنشسته کرده و فرزندان دیگری از این آب و از و تا و سواحل مکران با آن از های اهورایی وطن در برابر دشمنان می‌کنند. @Baghdad0120
در ادامه مرحله اصلی ذوالفقار ۱۴۰۱ ، سامانه‌های ارتفاع کم مجید و سامانه کنترل توپخانه‌ای طی فرایند عملیاتی پهپادهای حمله‌ور در کم به منطقه را مورد اصابت و قرار دادند. تصویر از سامانه ارتفاع پست مجید که یکی از بهترین دستاوردهای کشور برای مقابله با کروزها، ها، بمب‌های هدایت شونده و هر هواگردی که در ارتفاع پایین کند است. @Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_دوم 🔹 به‌قدری جدی شده بود که نمی‌فهمید چه فشاری به مچ دستم وارد می‌کند و با ه
🔹 دلم می‌لرزید و نباید اجازه می‌دادم این لرزش را حس کند که با نگاهم در چشمانش فرو رفتم و محکم حرف زدم :«برا من فرقی نداره! بلاخره یه جایی باید ریشه این خشک بشه، اگه تو فکر می‌کنی از میشه شروع کرد، من آماده‌ام!» برای چند لحظه نگاهم کرد و مطمئن نبود مرد این میدان باشم که با لحنی مبهم زیر پایم را کشید :«حاضری قید درس و دانشگاه رو بزنی و همین فردا بریم؟» شاید هم می‌خواست تحریکم کند و سرِ من سودایی‌تر از او بود که به مبل تکیه زدم، دستانم را دور بازوانم قفل کردم و به جای جواب، دستور دادم :«بلیط بگیر!» 🔹 از اقتدار صدایم دست و پایش را گم کرد، مقابل پایم زانو زد و نمی‌دانست چه آشوبی در دلم برپا شده که مثل پسربچه‌ها ذوق کرد :«نازنین! همه آرزوم این بود که تو این تو هم کنارم باشی!» سقوط به اندازه هم‌نشینی با سعد برایم مهم نبود و نمی‌خواستم بفهمد بیشتر به بهای عشقش تن به این همراهی داده‌ام که همان اندک را عَلم کردم :«اگه قراره این خیزش آخر به ایران برسه، حاضرم تا تهِ دنیا باهات بیام!» و باورم نمی‌شد فاصله این ادعا با پروازمان از فقط چند روز باشد که ششم فروردین در فرودگاه بودیم. 🔹 از فرودگاه اردن تا مرز کمتر از صد کیلومتر راه بود و یک ساعت بعد به مرز سوریه رسیدیم. سعد گفته بود اهل استان است و خیال می‌کردم به‌هوای دیدار خانواده این مسیر را برای ورود به سوریه انتخاب کرده و نمی‌دانستم با سرعت به سمت میدان پیش می‌رویم که ورودی شهر درعا با تجمع مردم روبرو شدیم. من هنوز گیج این سفر ناگهانی و هجوم جمعیت بودم و سعد دقیقاً می‌دانست کجا آمده که با آرامش به موج مردم نگاه می‌کرد و می‌دیدم از شهر لذت می‌برد. 🔹 در انتهای کوچه‌ای خاکی و خلوت مقابل خانه‌ای رسیدیدم و خیال کردم به خانه پدرش آمده‌ایم که از ماشین پیاده شدیم، کرایه را حساب کرد و با خونسردی توضیح داد :«امروز رو اینجا می‌مونیم تا ببینم چی میشه!» در و دیوار سیمانی این خانه قدیمی در شلوغی شهری که انگار زیر و رو شده بود، دلم را می‌لرزاند و می‌خواستم همچنان محکم باشم که آهسته پرسیدم :«خب چرا نمیریم خونه خودتون؟» 🔹 بی‌توجه به حرفم در زد و من نمی‌خواستم وارد این خانه شوم که دستش را کشیدم و کردم :«اینجا کجاس منو اوردی؟» به سرعت سرش را به سمتم چرخاند، با نگاه سنگینش به صورتم سیلی زد تا ساکت شوم و من نمی‌توانستم اینهمه خودسری‌اش را تحمل کنم که از کوره در رفتم :«اگه نمی‌خوای بری خونه بابات، برو یه هتل بگیر! من اینجا نمیام!» نمی‌خواست دستش را به رویم بلند کند که با کوبیدن چمدان روی زمین، خشمش را خالی کرد و فریاد کشید :«تو نمی‌فهمی کجا اومدی؟ هر روز تو این شهر دارن یه جا رو آتیش می‌زنن و آدم می‌کُشن! کدوم هتل بریم که خیالم راحت باشه تو صدمه نمی‌بینی؟» 🔹 بین اینهمه پرخاشگری، جمله آخر بوی می‌داد که رام احساسش ساکت شدم و فهمیده بود در این شهر غریبی می‌کنم که با هر دو دستش شانه‌هایم را گرفت و به نرمی نجوا کرد :«نازنین! بذار کاری که صلاح می‌دونم انجام بدم! من دوستت دارم، نمی‌خوام صدمه ببینی!» و هنوز به آخر نرسیده، در خانه باز شد. مردی جوان با صورتی آفتاب سوخته و پیراهنی بلند که بلندیِ بیش از حد قدش را بی‌قواره‌تر می‌کرد. شال و پیراهنی پوشیده بودم تا در چشم مردم منطقه طبیعی باشم و باز طوری خیره نگاهم کرد که سعد فهمید و نگاهش را سمت خودش کشید :«با ولید هماهنگ شده!» 🔹 پس از یک سال زندگی با سعد، زبان عربی را تقریباً می‌فهمیدم و نمی‌فهمیدم چرا هنوز نیستم که باید مقصد سفر و خانه مورد نظر و حتی نام رابط را در گفتگوی او با بقیه بشنوم. سعد دستش را به سمتش دراز کرد و او هنوز حضور این زن غیرسوری آزارش می‌داد که دوباره با خط نگاه تیزش صورتم را هدف گرفت و به عربی پرسید :« هستی؟» 🔹 از خشونت خوابیده در صدایش، زبانم بند آمد و سعد با خنده‌ای ظاهرسازی کرد :«من که همه چی رو برا ولید گفتم!» و ایرانی بودن برای این مرد جرم بزرگی بود که دوباره بازخواستم کرد :«حتماً هستی، نه؟» و اینبار چکاچک کلماتش مثل تیزی پرده گوشم را پاره کرد و اصلاً نفهمیدم چه می‌گوید که دوباره سعد با همان ظاهر آرام پادرمیانی کرد :«اگه رافضی بود که من عقدش نمی‌کردم!»... ✍️نویسنده: @baghdad0120 ✨🦋
✨🇮🇷 در ادامه مراحل عملیاتی رزمایش مشترک ذوالفقار 1401 ارتش، پهپادهای انهدامی و رزمی آرش، باور و ابابیل 5 با پرتاب از عرشه ناوشکن جمهوری اسلامی ایران «سهند» و پرواز از پایگاه پهپادی ارتش در منطقه غرب از فواصل دوردست، اهداف ساحلی را منهدم کردند. در این مرحله که انواع پهپادهای تهاجمی، شناسایی و رهگیر مشارکت داشتند، پهپاد تهاجمی ابابیل 5 که به تازگی به یگان پهپادی نیروی دریایی پیوسته است، برای اولین بار در رزمایش سالانه ارتش شرکت و توانست با شلیک بمب قائم به خوبی و با موفقیت اهداف خود را در دریا منهدم کند. همچنین، پهپادهای شناسایی ـ رزمی کمان 12 نیروی هوایی ارتش از یکی از پایگاه های پهپادی ارتش در جنوب غرب کشور در رزم مشترک پهپادی عملیات شناسایی، رهگیری و مقابله با نیروها در نقش مهاجم را اجرا کردند. این پهپادها قابلیت انجام انواع عملیات در شرایط مختلف جوی را داشته و ضمن توانایی اجرای پرواز جمع(swarm) قادر هستند فرماندهی و کنترل صحنه نبرد، عملیات ترکیبی، فریب اطلاعاتی، مراقبت، هدف‌یابی، جنگ الکترونیک، شنود و رهگیری، انهدامی و سرکوب سامانه‌های پدافندی را اجرا کنند. @Baghdad0120
✨🇮🇷 توپ ۱۰۵ میلیمتری ام ۱۰۱ که بیش از ۷۰ سال قدمت دارد همچنان در خدمت نیروی زمینی ارتش است. برخی بدون اطلاع از کارکرد این توپ به صرف اینکه چند دهه از حضورش در ارتش‌ها می‌گذرد آن را ناکارآمد می‌دانند و می‌نویسند که نیروی زمینی ارتش احتمالاً توپ دیگری ندارد! اما این توپ به دلیل کارکرد خوبش در جنگ با تروریست‌ها در سوریه با وجود آنکه از سازمان رزم نیروی زمینی در حال بازنشسته شدن بود، دوباره به چرخه عملیاتی برگشت و حتی وزارت دفاع اقدام به تولید قبضه‌های جدید آن نمود. این توپ قدرت آتش خوبی دارد و با توجه به سبک بودن و قابلیت جابجایی آسان، سپاه از ارتش چند قبضه آن را قرض گرفت و با خدمه و در سوریه منتقل شد و بارها آن را محمول کردند. همین تجربه باعث شد تا از خارج کردن این توپ از سازمان رزم نیروی زمینی جلوگیری شود و امروز می‌بینیم که برای دفاع ساحلی از آن بهره گرفته می‌شود. همین توپ در کره جنوبی همچنان به خدمت ادامه می‌دهد و محمول شده است. هیچ توپی در این کالیبر ما نداریم که قدرت آتش و برد مناسب داشته باشد و بتوان با بالگرد سریع آن را جابجا کرد. @Baghdad0120
✨️🇮🇷 🔺اینم تبلیغ خارجیا برای فرزند آوری ▪️خودشون برای جوانی جمعیت و ترغیب به فرزند آوری از هر فرصتی استفاده میکنن، اونوقت ایرانیا رو میخوان سرگرم پت بازی و سگ و گربه گردونی کنن @baghdad0120