eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4هزار ویدیو
25 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
01:20✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 ظهورت حل معمای سرگردانی تمام بشریت @baghdad0120
✨🇮🇷 «إِنّ شِیعَتَنَا مَنْ سَلِمَتْ قُلُوبُهمْ مِنْ کُلّ غِشّ وَغَلّ وَدَغَلٍ». امام حسین (ع) فرمودند: «شیعه ما کسی است که دلش از هرگونه خیانت و نیرنگ و مکری پاک است». (بحار الانوار، ج ۶۵ ص ۱۵۶ ح۱۰ ) @baghdad0120
✨🇮🇷 مالڪیت‌آسمـٰان‌را بہ‌نـام‌ِڪسانی‌نوشتـہ‌اند ڪہ‌بہ‌زمیـن‌دل‌نبستـہ‌اند ~🌷~ @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_یازدهم 🔹 احساس می‌کردم از دهانش آتش می‌پاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کش
🔹 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از خانه مادرم دستم را گرفت و به پایم التماس می‌کرد که "تو هدیه ، نرو!" و من هویتم را پیش از سعد از دست داده و خانواده را هم فدای کردم که به همه چیزم پشت پا زدم و رفتم. حالا در این دیگر هیچ چیز برایم نمانده بود که همین نام زینب آتشم می‌زد و سعد بی‌خبر از خاطرم پرخاش کرد :«بس کن نازنین! داری دیوونه‌ام می‌کنی!» و همین پرخاش مثل خنجر در قلبم فرو رفت و دست خودم نبود که دوباره ناله مصطفی در گوشم پیچید و آرزو کردم ای کاش هنوز نفس می‌کشید و باز هم مراقبم بود. 🔹 در تاکسی که نشستیم خودش را به سمتم کشید و زیر گوشم نجوا کرد :«می‌خوام ببرمت یه جای خوب که حال و هوات عوض شه! فقط نمی‌خوام با هیچکس حرف بزنی، نمی‌خوام کسی بدونه هستی که دوباره دردسر بشه!» از کنار صورتش نگاهم به تابلوی ماند و دیدم تاکسی به مسیر دیگری می‌رود که دلم لرزید و دوباره از وحشت مقصدی که نمی‌دانستم کجاست، ترسیدم. 🔹 چشمان بی‌حالم را به سمتش کشیدم و تا خواستم سوال کنم، انگشت اشاره‌اش را روی دهانم فشار داد و بیشتر تحقیرم کرد :«هیس! اصلاً نمی‌خوام حرف بزنی که بفهمن هستی!» و شاید رمز اشک‌هایم را پای تابلوی زینبیه فهمیده بود که نگاه سردش روی صورتم ماسید و با لحن کثیفش حالم را به هم زد :«تو همه چیت خوبه نازنین، فقط همین ایرانی و بودنت کار رو خراب میکنه!» حس می‌کردم از حرارت بدنش تنم می‌سوزد که خودم را به سمت در کشیدم و دلم می‌خواست از شرّش خلاص شوم که نگاهم به سمت دستگیره رفت و خط نگاهم را دید که مچم را محکم گرفت و تنها یک جمله گفت :«دیوونه من دوسِت دارم!» 🔹 از ضبط صوت تاکسی آهنگ تندی پخش می‌شد و او چشمانش از عشقم خمار شده بود که دیوانگی‌اش را به رخم کشید :«نازنین یا پیشم می‌مونی یا می‌کُشمت! تو یا برای منی یا نمی‌ذارم زنده بمونی!» و درِ تاکسی را از داخل قفل کرد تا حتی راه خودکشی را به رویم ببندد. تاکسی دقایقی می‌شد از مسیر زینبیه فاصله گرفته و قلب من هنوز پیش نام زینب جا مانده بود که دلم سمت پرید و بی‌اختیار نیت کردم اگر از دست سعد آزاد شوم، دوباره زینب شوم! 🔹 اگر حرف‌های مادرم حقیقت داشت، اگر این‌ها خرافه نبود و این رهایم می‌کرد، دوباره به تمام مؤمن می‌شدم و ظاهراً خبری از اجابت نبود که تاکسی مقابل ویلایی زیبا در محله‌ای سرسبز متوقف شد تا خانه جدید من و سعد باشد. خیابان‌ها و کوچه‌های این شهر همه سبز و اصلاً شبیه نبود و من دیگر نوری به نگاهم برای لذت بردن نمانده بود که مثل پشت سعد کشیده می‌شدم تا مقابل در ویلا رسیدیم. 🔹 دیگر از فشار انگشتانش دستم ضعف می‌رفت و حتی رحمی به شانه مجروحم نمی‌کرد که لحظه‌ای دستم را رها کند و می‌خواست همیشه در مشتش باشم. درِ ویلا را که باز کرد به رویم خندید و انگار در دلش آب از آب تکان نخورده بود که شیرین‌زبانی کرد :«به بهشت خوش اومدی عزیزم!» و اینبار دستم را نکشید و با فشار دست هلم داد تا وارد خانه شوم و همچنان برایم زبان می‌ریخت :«اینجا ییلاق حساب میشه! خوش آب و هواترین منطقه !» و من جز فتنه در چشمان شیطانی سعد نمی‌دیدم که به صورتم چشمک زد و با خنده خواهش کرد :«دیگه بخند نازنینم! هر چی بود تموم شد، دیگه نمی‌ذارم آب تو دلت تکون بخوره!» 🔹 یاد دیشب افتادم که به صورتم دست می‌کشید و دلداری‌ام می‌داد تا به برگردیم و چه راحت می‌گفت و آدم می‌کشت و حالا مرا اسیر این خانه کرده و به درماندگی‌ام می‌خندید. دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد و نمی‌فهمید چه زجری می‌کشم که با خنده خبر داد :«به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!» و ولخرجی‌های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم می‌زد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی می‌کرد :«البته این ویلا که مهم نیس! تو آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!» 🔹 ردّ خون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا می‌دیدم خون مصطفی هم به آستینش ریخته و او روی همین می‌خواست سهم مبارزه‌اش را به چنگ آورد که حالم از این مبارزه و انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را نشانم داد :«فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی می‌رسیم!»... ✍️نویسنده: @baghdad0120
✨🇮🇷 محمدرضاپهلوی از ترس جانش مانند کودتای بیست وهشت مرداد که با آرزوی بازگشت به کشورپس از سرکوب و کشتار مردم، از کشور خارج شد دوباره در بیست وششم دی از کشور فرار کرد ولی دیگر بازنگشت واین آرزو را به گور برد. @baghdad0120
هدایت شده از قهرمان ایرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🦋 پرچم مالک و عمار نیفتد هرگز یا علی … حیدر … یا علی … حیدر ما عشاق کربلاییم کوه در برابر طوفان ماییم ما با حقیم با مولاییم سربازان لشکر عاشوراییم ما نشکستیم که ما بر همه غالبیم ما همه در راه علی ابن ابی طالبیم ┏━━🍃🦋✨🦋🍃━━┓  eitaa.com/hero_ir0120 ┗━━🍃🦋✨🦋🍃━━┛
✨🇮🇷 🔻 لو دادن براندازها توسط تجزیه طلب ها! 👈 در ادامه درگیری ها با یکدیگر، این بار عناصر خارج کشور اطلاعات شخصی سلطنت طلب های شرکت کننده در تجمعات خارج کشور را منتشر کردند. @baghdad0120
✨🇮🇷 💢 ‏از فرار سلبریتی‌ها و پناهنده شدنشون به کشور‌های دیگه تعجب میکنید؟! 🔸️ اینا شاهشونم یه زمانی به بهانه مریضی فرار کرد و رفت دیگه برنگشت! 🔹 سرنوشت همه این فراری ها چیزی جز مرگ در غربت نیست... @baghdad0120
🔰 کتابی که برای دخترش امضا کرد و نوشته ای عجیب و متفاوت از دیگر نوشته هایش برای او نوشت... ⬅️ کتاب «سربلند» مستند داستانی از کودکی تا شهادت شهید مدافع حرم محسن حججی کتابی است که شهید قاسم سلیمانی بر آن یادداشت نوشته است. یادداشتی که متفاوت از یادداشت‌های دیگری است که بر کتاب‌های مختلف نوشته است. او این کتاب را که به قلم محمدعلی جعفری نوشته شده است، خطاب به دخترش امضا کرده و نوشته است: «سلام بر حججی که حجتی شد در چگونه زیستن و چگونه رفتن. فدای آن گلویی که همچون گلوی امام حسین (ع) بریده شد و سلام بر آن سری که همچون سر مولای شهیدان دفن آن نامشخص و به عرش برده شد. دخترم آن‌ها را الگو بگیر و مهمترین شادی آن‌ها عفت و حجاب است.» @ahde_ba_mahdii0120🍃🌤
01:20✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨️🇮🇷 این انقلاب همچون سیل خروشانی است که اگر احیاناً خس و خاشاکی هم بخواهد مانع راه شود او را با خود خواهد برد. پس اگر رهرو نیستید ، مانع و سد راه هم نباشید. @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴 حادثه خونین قبل از دیدار تیم برابر اتوبوسی که هواداران تیم ملی فوتبال عراق را به می‌برد دچار سانحه شد که در نتیجه آن ۱۵ نفر تاکنون کشته شده‌اند. ۱۱ نفر هم در بیمارستان بستری شده ‌اند. @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری که یک گردشگر الجزایری از مارسی فرانسه پست کرده تا چهره دیده نشده این کشور رو به مردمش نشون بده @baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_دوازدهم 🔹 حتی روزی که به بهای وصال سعد ترک‌شان می‌کردم، در آخرین لحظات خروج از
🔹 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می‌دید نگاهم دزدانه به طرف در می‌دود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانه‌ام را گرفت تا زمین نخورم. بدن لختم را به سمت ساختمان می‌کشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح را از یادش نمی‌برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط به‌خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو می‌گیریم!» 🔹 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس می‌کشیدم و او به اشک‌هایم شک کرده و می‌خواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه رو زد! اونوقت قیافه و دیدنیه!» حالا می فهمیدم شبی که در به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی می‌کرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود. 🔹 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و می‌دید شنیدن نام دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعه‌ها تو همین شهر سُنی‌نشین داریا هم یه حرم دارن، اونو می‌کوبیم!» نمی‌فهمیدم از کدام حرف می‌زند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمی‌شنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف می‌لرزید. 🔹 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمی‌دانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه بهشت سعد و جهنم من شد. تمام درها را به رویم قفل کرد، می‌ترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از کشید :«نازنین من هر کاری می‌کنم برای مراقبت از تو می‌کنم! اینجا به‌زودی میشه، من نمی‌خوام تو این جنگ به تو صدمه‌ای بخوره، پس به من اعتماد کن!» 🔹 طعم عشقش را قبلاً چشیده و می‌دیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بی‌رحمانه دلم را می‌سوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشی‌گری‌اش شده‌ بودم که می‌دانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت. شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را می‌دیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ می‌گفت و من از غصه در این ذره ذره آب می‌شدم. 🔹 اجازه نمی‌داد حتی با همراهی‌اش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه بودم که مرا تنها برای خود می‌طلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت می‌کردم دیوانه‌وار با هر چه به دستش می‌رسید، تنبیهم می‌کرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم. داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات می‌شد، سعد تا نیمه‌شب به خانه برنمی‌گشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجره‌ها می‌جنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میله‌های مفتولی نمی‌شدم که دوباره در گرداب گریه فرو می‌رفتم. 🔹 دلم دامن مادرم را می‌خواست، صبوری پدر و مهربانی بی‌منت برادرم که همیشه حمایتم می‌کردند و خبر نداشتند زینب‌شان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا می‌زند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت. اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدم‌هایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شب‌ها تمایلی به هم‌نشینی‌اش نداشتم که سرپا ایستادم و بی‌هیچ حرفی نگاهش کردم. 🔹 موهای مشکی‌اش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!» برای من که اسیرش بودم، چه فرقی می‌کرد در کدام زندان باشم که بی‌تفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم ✍️نویسنده: @baghdad0120
✨️🇮🇷 🔴اهداء سرود ملی اسرائیل امام جمعه خطاب به آن دسته از سران که با اسرائیل عادی سازی کرده‌اند بخشی از ترجمه اسرائیل را اهدا کرد امام جمعه اردبیل با ابراز تاسف از اینکه در یکی از کشورهای اسلامی هنگام استقبال از رئیس جمهور اسرائیل صدای بلند شد و آنها برای اینکه رئیس اسرائیل ناراحت نشود سرود ملی اسرائیل را پخش کردند گفت: من اینجا ترجمه بخشی از سرود ملی اسرائیل را می آورم شاید برای بعضی از دولت های اسلامی تاثیر داشته باشد! “باید زانوهای دشمنان ما بلرزد باید زانوهای کل اهالی و بلرزد باید اهالی و ساکنان بلرزند باید بر آسمان آنها و و از ما خیمه بزند تا اینکه های ما بر سینه های آنها کاشته شود و ما ببینیم که چگونه آنها ریخته و سرها بریده می شود در چنین زمانی ما ملت انتخاب شده خداوند خواهیم بود ” در اسرائیل این سرود موسوم به است. @baghdad0120
✨️🇮🇷 مردی که بریتانیای کبیر از او میترسید ♦️بنز سیاه‌رنگی وارد شد! همه کنار رفتند تا ماشین، خود را به برساند. یک نفر از آن پیاده شد و در کنار جسد ایستاد. از نمونه‌گیری کرد و رفت... سفیر بود می‌خواست به مطبوعش اطمینان دهد که دیگر زنده نیست! 📚 کتاب حاشیه‌های مهم‌تر از متن نوشته‌ی محمدعلی الفت‌پور ص42 ◾️بزرگ‌باد؛ یاد و نام پیشاهنگ و ... @baghdad0120
✨️🇮🇷 خاطره ای از درباره : ♦️سخنرانی نواب یك سخنرانی عادی نبود ، بلند می شد و می ایستاد و با كوبنده شروع به صحبت می كرد . من محو نواب شده بودم ، خودم را از لابه لای جمعیت به نزدیكش رسانده و جلوی نواب نشسته بودم . تمام وجودم مجذوب این مرد بود و به سخنانش گوش می دادم و او هم بنا كرد به و به دستگاههای و اینها بدگویی كردن . ♦️اساس سخنانش این بود كه باید زنده شود . اسلام باید حكومت كند و اینکه كسانی كه در راس كار هستند اینها می گویند ، اینها مسلمان نیستند و من برای اولین بار این حرفها را از نواب صفوی شنیدم و آنچنان این حرفها درون من نفوذ كرد و جای گرفت كه احساس می كردم دلم می خواهد همیشه با نواب باشم ، این احساس را واقعا داشتم كه دوست دارم همیشه با او باشم .                                                                                             📚مرکز اسناد انقلاب اسلامی @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر جا برود حجب و حیا پابرجاست در چادر شب چهره‌ ی ماهش پیداست آرایش صـــورت چه نیازی باشد؟ هر جاذبه ای بکـــر بماند زیباست @baghdad0120
هرگز از یاد نبردم منِ مدهوش تو را من نه آنَم که توان کرد فراموش تو را... @baghdad0120