🍃همراهان بزرگوار
✨سلام علیکم✨
هرشب با رمان های
عاشقانه های شهدایی🌷
در خدمتتون هستیم
#قسمت_سیزدهم
داستان( #مجـیـــر )
🍃✨
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#قسمت_سیزدهم
از آشپزخانه سرک کشیدم.
منوچهر پای تلویزیون نشسته بود و کتاب روی پایش باز بود. علی به گردنش آویزان شد،
اما منوچهر بی اعتنا بود.
چرا این طوری شده بود؟
این چند روز، علی را بغل نمی کرد. خودش را سرگرم می کرد.
علی می خواست راه بیفتد. دوست داشت دستش را بگیرند و راه برود.
اگر دست منوچهر را می گرفت
و ول می کرد، می خورد زمین؛
منوچهر نمی گرفتش. شب ها چراغ ها راخاموش می کرد، زیر نور چراغ مطالعه تا صبح دعا و قرآن می خواند.
من پکر بودم.
توقع این برخوردها را نداشتم. شب جمعه که رفته بودیم بهشت زهرا، من را گذاشته بود و داشت تنها بر می گشت. یادش رفته بود مرا هم راهش آورده.
این بار که رفت،
برایش نامه ی مفصل نوشتم.
#قسمت_سیزدهم
ترس دشمن از ما وشکست نیرنگ های دشمنان، نتیجه ی پیروی ماازاسلام ناب محمدی (ص) است؛ اسلامی که امام برآن پای فشردند، ومکتب سلیمانی نیز مارا به پیروی از آن فرا میخواند.
پیروی از اسلام ناب محمدی (ص)، بزرگ ترین پیام مکتب سلیمانی است. پیروی از آن اسلام حقیقی، تبعیت از امام خمینی ره و امام خامنه ای نیز هست.
حاج. قاسم سلیمانی، مکتب امام خمینی ره را دوطول مکتب اسلام می داند ومکتب امام خامنه ای رانیز در طول مکتب خمینی کبیر به حساب می آورد.
وی در ۷آذر ۱۳۹۷در دانشگاه شهید باهنر کرمان می گوید:«در نظریه ی اسلام ناب، مقام معظم رهبری، عزت وقدرت وثروت راتوام با معنویت درست می دانند.
عامل همه ی این ها را معنویت می دانند. صلابت، تمکن مالی، و آزادی حقیقی از قید همه ی اسارت که بشر رااسیر می کند، توام با معنویت، از مولفه های اسلام ناب است.»
امام خامنه ای در ۱۴خرداد ۱۳۸۲فرموده اند:«اسلام، سعادت مردم رادنبال می کند. اسلام با فساد وظلم وتبعیض مخالف است. اسلام برای رفاه مردم درکنار معنویت مردم به میدان آمده است. امام این رااز آغاز شروع مبارزات تا تشکیل نظام اسلامی و تا آخر عمر، مکرر بیان کرد. امام عظیم الشان ما، در دنیای اسلام، این را نشان که فقه اسلام، یعنی مقررات اداره ی زندگی مردم؛ در کنار فلسفه ی اسلام، یعنی تفکر روشن بینایه وعمیق واستدلالی؛ و عرفان اسلام، یعنی زهد وانقطاع الی الله و دامن برچیدن از هواهای نفسانی، چه معجزه ی بزرگی می تواندبیافریند.
امام عملا نشان داد که اسلام سیاسی، همان اسلام معنوی است... شما به هر دوکشوری از کشورهای اسلام بروید، می بینید اسلام زنده، در نظر نخبگان، جوانان، دانشگاهیان، دانشمندان، علما و آزادگان آنجا، اسلامی است که بتواند ملت خود را در مقابل زورگویان وقلدران وقدرت طلبان و متجاوزان عالم حفظ و حمایت کند و به آن مصنویت ببخشد واجازه ی دخالت وتسلط وسیطره ی دشمن رابر مردم ندهد. آن ها، این اسلام را میخواهند، واسلام ناب محمدی یعنی همین.»
در مکتب امام خمینی، در مکتب امام خامنه ای و درمکتب شهید سلیمانی، اسلام ناب محمدی چنین معنایی دارد. دراین سه مکتب، همه ی معناها با یکدیگر هم خوانی؛ چون پایه ی این مکاتب، مکتب محمدی(ص) وعلوی(ع) و حسینی(ع) است.
#ادامه_دار...
#شاخص_های_مکتب_شهید_سلیمانی
#چاپ_۶۶
#مکتب_حاج_قاسم
#قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120
✨
خاطراتی از شهید #حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_سیزدهم
ــــــــــــــ ـ ـ ـ ـــــ✨
✅ راوی سردار چهارباغی
حاج قاسم قدرت زیادی داشت. وقتی اعلام نیاز میکردیم، از همان حلب مستقیم به وزیر دفاع در ایران زنگ میزد و میگفت فلان مهمات را کم داریم و برایمان بفرستید. مهم نبود الان چه ساعتی از شبانه روز است. به گونهای با مسئولین درجه یک کشور صحبت میکرد که انگار نیروی تحت امرش هستند.
این قدرت فرماندهی حاج قاسم بود. همه هم به حرفش گوش میکردند چون هم خودش فرمانده میدانی جمهوری اسلامی بود و هم حضرت آقا محکم از او حمایت میکرد و حاج قاسم هم از این حمایت آقا حداکثر استفاده را میکرد تا اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران را به خوبی در میدان پیاده کند.
حضرت آقا فرموده بودند که باید با حداقل زخمی و شهید، بیشترین فتوحات را داشته باشید. حاج قاسم میخواست این را در میدان پیاده کند. با همه مشورت میکرد که چه کنیم تا خواسته حضرت آقا محقق شود.
نظرات را گرفت و در جنوب حلب یک عملیات بزرگ در منطقه «عبطین»، «صباغیه»، «بلاس»، «شغیدله» و «الحاضر» انجام شد.
یادم هست قبل از این که به الحاضر برویم، مرا صدا زد و با خود به دروازههای شهر برد که خط مقدم بود. دستش را دراز کرد و گفت حاج محمود آن جاده را بزن تا اینها (مسلحین) فرار نکنند و کمک هم برایشان نیاید. خودش در صحنه میآمد و نشان میداد که چه کار کنیم. من هم انجام دادم. آنقدر آتش خوبی ریختم و آنقدر نیروها جانانه جلو رفتند که حاج قاسم خیلی خوشحال شد.
وقتی الحاضر فتح شد، رفت بالای یک ماشین وانت ایستاد و برای نیروها به عربی سخنرانی کرد. آنها هم هلهله میکردند. «حسین پور جعفری» هم کنارش بود.
بله فیلمش هم پخش شد. جلوی الحاضر جایی به نام «العیس» است که در یک ارتفاع قرار دارد و فتح آن آرزوی همه بود.
حاج قاسم با خنده گفت میتوانی با آتش اینجا را بگیری؟ گفتم بله، میتوانم. گفت پس طراحی کن. یک آتش تهیه بسیار جانانه و خوب طراحی کردیم و به نظرم بینظیرترین آتشی بود که در منطقه سوریه ریخته شد.
پشت بیسیم رفتم و گفتم از محمود به کلیه واحدها: «العیس را بزنید و تا من نگفتم قطع نکنید.» بلافاصله غرش توپها و موشکها بلند شد و آتش سنگینی به سمت العیس رفت. بعد از آن قرار بود آقای (...) و آقای (...) با نیروهایشان به داخل العیس بروند. رفتند و العیس را گرفتند و فقط 2 شهید دادند.
صبح زود داشتم میرفتم، دیدم حاج قاسم نزدیک العیس ایستاده است. وقتی از ماشین پیاده شدم، آنقدر خوشحال بود که گفت حاج محمود بیا با هم چندتا عکس بگیریم. دست به عکسش هم خیلی خوب بود. آمد با نیروها هم عکس گرفت.
العیس منطقه وسیعی بود که وقتی آدم در آنجا راه میرفت احساس ابرقدرتی میکرد. منطقه بلندی است که به کل منطقه و اتوبان حلب به حماه اشراف دارد.
دیدم حاج قاسم خیلی خوشحال است، به او گفتم حاجی میآیی برای بچههای توپخانه صحبت کنی؟ گفت بله میآیم.
قبلا نمیآمد. وقتی از او میخواستیم، میگفت اگر برای شما بیایم باید برای همه رستهها بروم و فرصتش را ندارم. ما هم میپذیرفتیم. ولی بخاطر آتشی که در العیس ریختیم، پذیرفت و آمد. گفت فردا نیروها را در الحاظر پای توپها جمع کن من میآیم. گفتم آنجا خطرناک است نیروها را به عقب میآورم؛ گفت نه، همانجا خوب است.
در آتشبار «وزلیکا» جایی را فراهم کردیم و همه نیروها جمع شدند و من هم گزارشی از تشکیل توپخانه دادم که فیلم هایش موجود است
ادامه دارد ...
اللهم عجل لولیک الفرج
التماس دعای شهادت
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سیزدهم
🔹 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد. از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده که با دست دیگرش شانهام را گرفت تا زمین نخورم.
بدن لختم را به سمت ساختمان میکشید و حتی دیدن این حال خرابم رؤیای فتح #سوریه را از یادش نمیبرد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید :«البته ولید اینجا رو فقط بهخاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده #دمشق درعا مسلط میشیم، هم جاده دمشق امان، هم جاده دمشق بیروت! کل دمشق و کاخ ریاست جمهوری و فرودگاه نظامی دمشق هم میره زیر آتیش ما و نفس حکومت رو میگیریم!»
🔹 دیگر از درد و ضعف به سختی نفس میکشیدم و او به اشکهایم شک کرده و میخواست زیر پای اعتقاداتم را بکشد که با نیشخندی دلم را محک زد :«از اینجا با یه خمپاره میشه #زینبیه رو زد! اونوقت قیافه #ایران و #حزب_الله دیدنیه!»
حالا می فهمیدم شبی که در #تهران به بهانه مبارزه با دیکتاتوری با بنزین بازی میکرد، در ذهنش چه آتشی بوده که مردم سوریه هنوز در تظاهرات و او در خیال خمپاره بود.
🔹 به در ساختمان رسیدیم، با لگدی در فلزی را باز کرد و میدید شنیدن نام #زینبیه دوباره دلم را زیر و رو کرده که مستانه خندید و #شیعه را به تمسخر گرفت :«چرا راه دور بریم؟ شیعهها تو همین شهر سُنینشین داریا هم یه حرم دارن، اونو میکوبیم!»
نمیفهمیدم از کدام #حرم حرف میزند، دیگر نفسی برایم نمانده بود که حتی کلماتش را به درستی نمیشنیدم و میان دستانش تمام تنم از ضعف میلرزید.
🔹 وارد خانه که شدیم، روی کاناپه اتاق نشیمن از پا افتادم و نمیدانستم این اتاق زندان انفرادی من خواهد بود که از همان لحظه #داریا بهشت سعد و جهنم من شد.
تمام درها را به رویم قفل کرد، میترسید آدم فروشی کنم که موبایلم را گرفت و روی اینهمه خشونت، پوششی از #عشق کشید :«نازنین من هر کاری میکنم برای مراقبت از تو میکنم! اینجا بهزودی #جنگ میشه، من نمیخوام تو این جنگ به تو صدمهای بخوره، پس به من اعتماد کن!»
🔹 طعم عشقش را قبلاً چشیده و میدیدم از آن عشق جز آتشی باقی نمانده که بیرحمانه دلم را میسوزاند. دیگر برای من هم جز تنفر و وحشت هیچ حسی نمانده و فقط از ترس، تسلیم وحشیگریاش شده بودم که میدانستم دست از پا خطا کنم مثل مصطفی مرا هم خواهد کشت.
شش ماه زندانی این خانه شدم و بدون خبر از دنیا، تنها سعد را میدیدم و حرفی برای گفتن نمانده بود که او فقط از نقشه جنگ میگفت و من از غصه در این #غربت ذره ذره آب میشدم.
🔹 اجازه نمیداد حتی با همراهیاش از خانه خارج شوم، تماشای مناظر سبز داریا فقط با حضور خودش در کنار پنجره ممکن بود و بیشتر شبیه #کنیزش بودم که مرا تنها برای خود میطلبید و حتی اگر با نگاهم شکایت میکردم دیوانهوار با هر چه به دستش میرسید، تنبیهم میکرد مبادا با سردی چشمانم کامش را تلخ کنم.
داریا هر جمعه ضد حکومت اسد تظاهرات میشد، سعد تا نیمهشب به خانه برنمیگشت و غربت و تنهایی این خانه قاتل جانم شده بود که هر جمعه تا شب با تمام در و پنجرهها میجنگیدم بلکه راه فراری پیدا کنم و آخر حریف آهن و میلههای مفتولی نمیشدم که دوباره در گرداب گریه فرو میرفتم.
🔹 دلم دامن مادرم را میخواست، صبوری پدر و مهربانی بیمنت برادرم که همیشه حمایتم میکردند و خبر نداشتند زینبشان هزاران کیلومتر دورتر در چه بلایی دست و پا میزند و من هم خبر نداشتم سعد برایم چه خوابی دیده که آخرین جمعه پریشان به خانه برگشت.
اولین باران پاییز خیسش کرده و بیش از سرما ترسی تنش را لرزانده بود که در کاناپه فرو رفت و با لحنی گرفته صدایم زد :«نازنین!» با قدمهایی کوتاه به سمتش رفتم و مثل تمام این شبها تمایلی به همنشینیاش نداشتم که سرپا ایستادم و بیهیچ حرفی نگاهش کردم.
🔹 موهای مشکیاش از بارش باران به هم ریخته بود، خطوط پیشانی بلندش همه در هم رفته و تنها یک جمله گفت :«باید از این خونه بریم!»
برای من که اسیرش بودم، چه فرقی میکرد در کدام زندان باشم که بیتفاوت به سمت اتاق چرخیدم و او هنوز حرفش تمام نشده بود که با جمله بعدی خانه را روی سرم خراب کرد :«البته تنها باید بری، من میرم #ترکیه!»
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@baghdad0120