baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_جهاد_عماد_مغنیه #شهید_مدافع_حرم_جهاد_عماد_مغنیه شهید جهاد عماد
✨🇮🇷
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
“اشهد ان ” شما زندهتر از ما هستید! مرگ در مسلک ققنوس ندارد جایی🕊
#شهید_مدافع_حرم_جهاد_عماد_مغنیه
#شهید_مدافع_حرم_محمد_علی_اله_دادی
#صلوات 🌷
#جانفدا #جان_فدا
#شهدای_مدافع_حرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_سیزدهم 🔹 دیگر رمق از قدمهایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُستتر میشد و او
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهاردهم
🔹 باورم نمیشد پس از شش ماه که لحظهای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و میدانستم #زندانبان دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و میترسیدم مرا دست غریبهای بسپارد که به گریه افتادم.
از نگاه بیرحمش پس از ماهها محبت میچکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای #ترکیه جمع شدن، منم باید برم، زود برمیگردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی میداد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از #ارتش_آزاد حمایت میکنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به #سوریه حمله کنه!»
🔹 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمیدانستم خودش هم راهی این لشگر میشود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟»
در این مدت هربار سوالی میکردم، فریاد میکشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدنشون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!»
🔹 جریان #خون در رگهایم به لرزه افتاده و نمیدانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم #ایران!» و فقط ترس از دست دادن من میتوانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی میمیرم که میخوای بذاری بری؟»
معصومانه نگاهش میکردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو #داریا بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.»
🔹 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده #وهابی هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه میخوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابیهای افغانستانی!»
از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ #وحشت کرده بودم که با هقهق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانهام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمیفهمی نمیخوام از دستت بدم؟»
🔹 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را میسوزاند. با ضجه التماسش میکردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمیکرد که همان شب مرا با خودش برد.
در انتهای کوچهای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش میکشید و حس میکردم به سمت #قبرم میروم که زیر روبنده زار میزدم و او ناامیدانه دلداریام میداد :«خیلی طول نمیکشه، زود برمیگردم و دوباره میبرمت پیش خودم! اونموقع دیگه #سوریه آزاد شده و مبارزهمون نتیجه داده!»
🔹 اما خودش هم فاتحه دیدار دوبارهام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم.
تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس میکردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید #فرار میکردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید.
🔹 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زندهات نمیذارن نازنین!»
روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و #خونِ پیشانیام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو میکنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمیدانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم #ایران...»
🔹 روبنده را روی زخم پیشانیام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بیتوجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش میکشید تا به در فلزی قهوهای رنگی رسیدیم.
او در زد و قلب من در قفسه سینه میلرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونیام خیره ماند و سعد میخواست پای #فرارم را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»...
#ادامه_دارد
@baghdad0120
✨️🇮🇷
وزیر ارتباطات: فردا از ساعت ۰۷:۳۰ تا ۱۱:۳۰ اینترنت فقط در محدوده حوزههای امتحانی کنکور و با اطلاع قبلی قطع خواهد شد. اینترنت ثابت بههیچ عنوان قطع نخواهد شد .
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
امروز سالروز #شهادت شهدای #قنیطره، از جمله #جهاد_مغنیه، پسرِ نخبهی نظامی #حزب_الله، #حاج_عماد_مغنیه هست ... آقازادهای که #آقازاده نبود ... بقول #حاج_قاسم_سلیمانی، جهاد الگوی جوانان بود.
#شهدای_مدافع_حرم
#شهید_جهاد_مغنیه
#جانفدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#لبیک_یا_زینب
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨️🇮🇷 امروز سالروز #شهادت شهدای #قنیطره، از جمله #جهاد_مغنیه، پسرِ نخبهی نظامی #حزب_الله، #حاج_عما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🇮🇷
چـادرت تاج بهشتـی است که بر سـر داری!
#زینبیه #حجاب
#زن_عفت_افتخار
#مرد_غیرت_اقتدار
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🇮🇷
نبودنت را با ساعت شنی
اندازه گرفته ام
یڪ صحرا گذشته است ...
#جانفدا #سردار_دلها
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
2.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🇮🇷
#جانفدا شدی برای اعتقاد و ایمان
#سردار_دلها
#شهید_سلیمانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🌸
بیــا تا گل آرزوها شود در دل ما شکوفا 🌸
#یابن_زهرا
#امام_زمان
#ظهور_نزدیک_است
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
#کلام_شهید
پیام شهیدان مسئولیتی سنگینتر از هر مسئولیت دیگری بر عهده شما میگذارد. مسئولیتی که ما از آقا امام حسین(ع) بر گردن خویش و بر خود حس کردیم و تا پای جان هم برای انجام این تکلیف الهی ایستادگی کردیم تا این امامت به دست صاحب اصلی خود، امام زمان(عج) برسد.
#شهید_محمد_ناصر_علوی
#لبیک_یا_خامنه_ای #جانفدا
#قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120