فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسته بندی و توزیع نان بین خانواده ها و افراد کم برخوردار و کارتن خواب.
مجموع ۲٠بسته سه الی ۵تایی توسط نیروهای جهادی مجموعه قاسم بن الحسن با همکاری گردان به سوی ظهور توزیع شد.
شماره حساب برای مشارکت و همیاری🌱
6037691571132000
به نام اعظم السادات حسینی حسین اباد.
#مهربانی #همدلی #مواسات #کمک_مومنانه #نذر #نذورات #صدقات #ایران #ایرانی #مذهبی #دوستی #عشق #محبت
#قاسم_بن_الحسن
eitaa.com/baghdad0120
🍃نذر حضرت علی اصغر ع 🍃
این نذر به منظور تهیه لباس برای کودکان نیازمندوشاد کردن دلهای پاک اونهاست لطفا به نیت شش ماهه کربلا، خادمان خود را در این امر یاری دهید، عزیزان می توانند مبالغ کمکی خود را جهت کمک به نیازمندان به شماره کارت
6037691571132000
به نام اعظم السادات حسینی حسین آباد واریز نمایند.
خیریه قاسم بن الحسن
#زینبیه #به_سوی_ظهور #قاسم_بن_الحسن
#کمک_مومنانه #نذر #یا_علی_اصغر #سه_شنبه_های_مهدوی
#کودکان #حجاب #صندوق_خیریه
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 #نشر_حداکثری
درخواست کمک به کودک کم شنوا
محمد حسین ۸ساله بخاطر مشکل شنوایی قادر به تکلم درست نیست و از سمعک استفاده می کرد که حالا سمعکش سوخته و از تحصیل عقب افتاد برای ادامه تحصیل به سمعک نیاز داره هزینه هر سمعک ۱۵میلیون تومان هست هر کس با هر توان مالی قادر به کمک محمدحسین هست دریغ نکنه.
شماره کارت جهت واریز کمکهای نقدی و همیاری شما خوبان دریادل💙:
۶۰۳۷ ۶۹۱۵ ۷۱۱۳ ۲۰۰۰
به نام اعظم السادات حسینی حسین اباد
خیریه قاسم بن الحسن
#مهربانی #خدا #یامحمد #یاعلی #یاحسین #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #مذهبی #همدلی #بچه #کودک #کودکان_استثنائی #عشق #محبت #آرامش #زندگی #حجاب #محجبه #چادریها_فرشته_اند #رفاقت #نذر #کمک #جهاد_تبیین #ید_واحده #ایران #اغتشاشات #لبیک_یا_مهدی #لبیک_یا_حسین #یازهرا #فاطمیه_نزدیک_است #ظهور #ظهور_نزدیک_است
#قاسم_بن_الحسن
#مجموعه_سایبری_فرهنگی_بغداد0120
eitaa.com/baghdad0120
baghdad0120
💢 #نشر_حداکثری درخواست کمک به کودک کم شنوا محمد حسین ۸ساله بخاطر مشکل شنوایی قادر به تکلم درست ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خدایا_شکرت🍃
محمدحسین رو یادتونه؟
بچه ای که بخاطر نداشتن سمعک از درس عقب افتاده بود، حالا با کمکهای شما سمعک دار شد؟
این لبخند محمدحسین تو ذهنتون بسپارین.
شما نیز در نشاندن لبخندی دیگر سهیم باشید
با عضویت در صندوق خیریه و پرداخت ماهیانه 20هزارتومان.
شماره کارت جهت کمک های نقدی:
💳 |
۶۰۳۷۶۹۱۵۷۱۱۳۲۰۰۰به نام اعظم السادات حسینی حسین اباد خیریه قاسم بن الحسن #مهربانی #خدا #یامحمد #یاعلی #یاحسین #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #مذهبی #همدلی #بچه #کودک #کودکان_استثنائی #عشق #محبت #آرامش #زندگی #حجاب #محجبه #چادریها_فرشته_اند #رفاقت #نذر #کمک #جهاد_تبیین #ید_واحده #ایران #فوتبال #جام_جهانی #اغتشاشات #لبیک_یا_مهدی #لبیک_یا_حسین #یازهرا #فاطمیه_نزدیک_است #ظهور #ظهور_نزدیک_است #قاسم_بن_الحسن #مجموعه_سایبری_فرهنگی_بغداد0120 eitaa.com/baghdad0120
baghdad0120
#خدایا_شکرت🍃 محمدحسین رو یادتونه؟ بچه ای که بخاطر نداشتن سمعک از درس عقب افتاده بود، حالا با کمک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱صدقه اول ماه فراموش نشود
🔹 در ڪتاب مڪیال المڪارم از وظایف ما نسبت به امام عصر در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است :
🔸صدقه دادن به قصد سلامتے امام
🔸 صدقه دادن به نیابت از امام عصر (عجل الله)
شماره کارت:
💳 |
۶۰۳۷۶۹۱۵۷۱۱۳۲۰۰۰به نام اعظم السادات حسینی حسین اباد خیریه قاسم بن الحسن #مهربانی #خدا #یامحمد #یاعلی #یاحسین #امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #برای_ایران #مذهبی #همدلی #صدقه #بخشش #دوستی #خاص #بچه #کودک #کودکان_استثنائی #عشق #محبت #آرامش #زندگی #حجاب #محجبه #چادریها_فرشته_اند #رفاقت #نذر #کمک #جهاد_تبیین #ید_واحده #ایران #فوتبال #جام_جهانی #اغتشاشات #لبیک_یا_مهدی #لبیک_یا_حسین #یازهرا #فاطمیه_نزدیک_است #ظهور #ظهور_نزدیک_است #قاسم_بن_الحسن #مجموعه_سایبری_فرهنگی_بغداد0120 eitaa.com/baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_دهم 🔹 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_یازدهم
🔹 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
🔹 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
🔹 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
🔹 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
🔹 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
🔹 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
🔹 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
🔹 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@baghdad0120