eitaa logo
baghdad0120
1.3هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
26 فایل
#بسم_الله_قاصم_الجبارین ـــ ـ ـ ـــ🍃 مجموعه سایبری فرهنگی #بغداد٠۱۲٠ تاسیس: جمعه، ۱۳ دی ۱۳۹۸ #قاسم_بن_الحسن را در همه پیام رسان ها دنبال کنید #چ۴۵
مشاهده در ایتا
دانلود
امام سجّاد (علیه‌ السلام) یا أبا خالِدٍ! إنَّ أهْلَ زَمانِ غَیْبَتِهِ، القائِلیِنَ بِإمامَتِهِ، المُنْتَظِرینَ لِظُهُورِهِ، أفْضَلُ مِنْ أهْلِ کُلِّ زَمانٍ ای أبا خالد! مردمان زمان غیبت امام زمان (ع)، اگر به امامتش اعتقاد، و برای ظهورش انتظار برند، از مردم همۀ دورانها برترند. O ’Abā Khāled, the people living in the time of Imām Mahdī’s major occultation are superior to the people living in every other period, provided that they believe in his leadership and if they await his reappearance. کمال الدین و تمام النّعمة، ص 320 @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارد از آسمانها گل یاس به یُمن جشن میلاد عباس دلبر بی مثل وقرین آمد گل پسر امّ بنین آمد (ع) مبارک🌺🎉🌸 @baghdad0120
دستت اما حکایتی دارد... @baghdad0120
ندیدم کسی را گدایش نباشد مسلمان یار بنایش نباشد مسیر تکامل یقینا محال است اگر کربلا انتهایش نباشد @baghdad0120
‏عباس آمد تا برادری را معنا کند، وفا را شرح دهد، ایثار را الگو باشد، شجاعت را تفسیر کند و دلاوری را مصداقی والا گرداند.وبه یقین شما پای مکتب عباس نشستید. @baghdad0120
‏دوس داری فیش حقوقی یه جانباز رو ببینی!؟.خوب عکس رو نگاه کن.... شاید این عکس ماجرا رو برات به درستی بازگو کنه @baghdad0120
‏اي جانباز ! زخم تنت ستاره دنباله داری اسـت کـه یادآور نادیده هاي‌ آسمان کربلاست. کجایند مردان بی ادعا!.... @baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادَرتـــ شُد عَروس زَهراءُ اِفتخارَش نَصيب ايـــران شـُد سلام بر زینت صالحین و ساجدین 🌸 (ع) مبارک باد 🌼💫 @baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم ام داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم 💎 📝 نمی توانستم حرف بزنم، چه برسد به اینکه شوخی کنم. همه قطع امید کرده بودند. چند روز بیشتر فرصت نداشتیم. لباس هاش را عوض کردم که در زدند. فریبا گفت: آقایی آمده با منوچهر کار دارد. چادر سرم کردم و در را باز کردم. مردی گفت یا الله... و آمد تو. علی را صدا زدم، بیاید ببیند کیست دیدم آمده کنار منوچهر نشسته، یک دستش را گذاشته روی سینه ی منوچهرو یک دستش را روی سر منوچهر و دعا می‌خواند. من و علی بهت زده نگاه میکردیم. به سمت ما آمد و گفت شما خانمش هستی گفتم:بله گفت ببینید چه می‌گویم هر چه گفتم مو به مو انجام دهید...
چهل شب عاشورا بخوان {دست راستش را با انگشت اشاره به صورت تاکید بالا آورد} با صد لعن و صد سلام. اول با دو رکعت نماز حاجت شروع کن. بین دعا هم اصلا حرف نزن... زانوهایم حس نداشت. توی دلم فقط امام زمان را صدا می زدم. آمد برود. دویدم دنبالش. گفتم: کجا می روید؟ اصلا از کجا آمده ید؟ گفت: از جایی که دل آقای مدق آنجاست. می لرزیدم.... گفتم: شما من را کلافه کردید، بگویید کی هستید؟ لبخند زد و گفت: به دلت رجوع کن و رفت. با علی از پشت پنجره توی کوچه را نگاه کردیم، از خانه که رفت بیرون یک خانم همراهش بود. منوچهر توی خانه هم او را دیده بود. ما ندیده بودیم....
منوچهر دراز کشید روی تخت، پشتش را کرد به ما و روی صورتش را کشید. زار می زد.... 😭 تا شب نه آب خورد، نه غذا. فقط نماز خواند. به من اصرار کرد بخوابم. گفت:«حالش خوب است، چیزی نمی شود.» تا صبح رو به قبله نشست و با حضرت زهرا سلام الله حرف زد... 😭. می گفت:«من شفا خواستم که آمدید من را شفا بدهید؟ اگر بدانم شفاعتم نمی کنید، نمی خواهم یک ثانیه دیگر بمانم. تا حالا که ندیده بودمتان، دلم به فرشته و بچه ها بود؛ اما حالا دیگه نمی خواهم بمانم.» و این را تا صبح تکرار می کرد..... 😭 به هق هق افتادم. گفتم: خیلی بی معرفتی منوچهر. شرایط به وجود آمده که اگر شفایت را بخواهی، راحت می شوی. ما که زندگی نکردیم.... 😭 تا بود، جنگ بود، بعد هم که یک راست رفتی بیمارستان. حالا می شود چند سال راحت با هم زندگی کنیم. گفت:« اگر چیزی را که من امروز دیدم می دیدی، تو هم نمی خواستی بمانی.» 😭 چهل شب با هم عاشورا می خواندیم. گاهی می رفتیم بالای پشت بام می خواندیم. دراز می کشید و سرش را می گذاشت روی پام و من صد تا لعن و صد تا سلام را می گفتم. انگشتانم را می بوسید و تشکر می کرد. همه ی هواسم به منوچهر بود. نمی توانستم خودم را ببینم و خدا را. همه را واسطه می کردم که او بیشتر بماند. او توی دنیای خودش بود و من توی این دنیا با منوچهر.... 😭 برایم مثل روز روشن بود که منوچهر دم از رفتنی می زند ، که همین موقع هاست.... 😭😭😭 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگوکه بیخبری درد هر دوای من است که زَهر بی خبری درد پُر بلای من است نگو برای من ازمرگ و روزگارفراق بلای اعظمِ من،غیبتت برای من است @baghdad0120
«هرگز از خط ولایت خارج نشوید ، بسیار مواظب باشید که فتنه گران گاه به نام ولایت درپی خواهند بودتاشما را در مقابل ولایت قرار دهند. مواظب باشید که بدون بصیرت عملتان راه به جایی نخواهد برد. مواظب عملیات روانی دشمن باشید». @baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم 🕊 #شهید_مهران_خالدی #شهید_مدافع_حرم_مهران_خالدی زخمهایی روی بدن ایشان بود
🕊 وصیت نامه شهید حسنعلی شمس ابادی آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه‌ی انسان‌ها برابرند.  . بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانو‌هایت زندگی کنی.  بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او. . عمر آنقدر کوتاه است که نمی‌ارزد آدم حقیر و کوچک بماند.  🌷 @baghdad0120
قسمتی ازوصیتنامه شهیدهمت: زندگی را دوست‌دارم، ولی نه آنقدر که آلوده‌‌اش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم علی‌وار زیستن و علی‌وار شهید شدن، حسین‌وار زیستن و حسین‌وار شهید شدن را دوست می‌دارم شهادت در قاموس اسلام کاری‌ترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد می‌زند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتاده‌ایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است، ولی چاره‌ای نیست این‌ها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود. @baghdad0120
سخنش باتو ...! ...دنیا بدون شهدا و لگد کردن خون شهدا از مردن برای من سخت تر بود وقتی برادر به برادر رحم نمی کند،حجاب ها به بهانه آزادی رعایت نمی شوند.شکم ها از حرام پر می شود وهمه وهمه مهدی (عج) فاطمه را تنها گذاشته اند دیگر نمی توانم دنیا را تحمل کنم. @baghdad012
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم: همت قبرش در شهرضاست اما امروز در همه دیدگان با معرفتی که او را می شناسنـد یا نمی شناسند او دفنه و حضور داره در همه ی قلوب @baghdad0120
🍃✨ بسیار بباید پیر فلک را تا دگر گیتی چو تو بزاید @baghdad0120
baghdad0120
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم #
🍃همراهان بزرگوار ✨سلام علیکم✨ هرشب با رمان های عاشقانه های شهدایی🌷 در خدمتتون هستیم داستان( ) 🍃✨
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎 📝 کناره گیر شده بود و کم حرف تر. کارهای سفر را کرده بودیم، بلیت رزرو شده بود. منتظر ویزا بودیم. دلش می خواست قبل رفتن دوستانش را ببیند و خداحافظی کند... گفتم : معلوم نیست کی می رویم. گفت:«فکر نمی کنم ماه شعبان به آخر برسد. هر چه هست توی همین ماه است.»... بچه های لجستیک و ذوالفقار و نیروی زمینی را دعوت کردیم. زیارت عاشورا خواندند و نوحه خوانی کردند. بعد از دعا، همه دور منوچهر جمع شدند. منوچهر هی می بوسیدشان. نمی توانستند خداحافظی کنند. می رفتند، دوباره برمی گشتند، دورش را می گرفتند. گفت:«با عجله کفش نپوشید.» صندلی آوردم. همین که خواست بنشیند، حاج آقا محرابیان سرش را گرفت و چند بار بوسید. بچه ها برگشتند. گفتند: بالاخره سر خانم مدق هوو آمد. گفتم: خدا وکیلی منوچهر، من را بیش تر دوست داری یا حاج آقا محرابیان و دوستانت را؟ گفت:«همه تان را به یک اندازه دوست دارم.» سه بار پرسیدم و همین را گفت. نسبت به بچه های جنگ این طور بود. هیچ وقت نمی دیدم از ته دل بخندد، مگر وقتی آن ها را می دید. با تمام وجود بوشان می کرد و می بوسیدشان. تا وقتی از در رفتند بیرون، توی راهرو ماند که ببیندشان. روزهای آخر منوچهر بیش تر حرف می زد و من گوش می دادم. می گفت:«همه ی زندگیم مثل پرده ی سینما جلوی چشمم آمده.» گوشه ی آشپزخانه تک مبلی گذاشته بودم. می نشست آن جا. من کار می کردم و او حرف می زد. خاطراتش را از چهل سالگی تعریف می کرد......
منوچهر هوس کرده بود با لثه هاش بجود. سال ها غذایش پوره بود، حتی قورمه سبزی را که دوست داشت برایش آسیاب می کردم. تا بخورد. اما آن روز حاضر نبود پوره بخورد. جگرها را دانه دانه سرخ می کردم و می گذاشتم دهانش. لپش را می کشیدم و قربان صدقه ی هم می رفتیم. دایی آمده بود بمان سر بزند. نشست کنار منوچهر گفت:این ها را ببین عین دو تا مرغ عشق می مانند. از یک چیز خوشحالم و تاسف نمی خورم؛ که منوچهر را دوست داشتم و بهش می گفتم... از کسی هم خجالت نمی کشیدم منوچهر به دایی گفت:«یک حسی دارم، اما بلد نیستم بگویم. دوست دارم به فرشته بگویم از تو به کجا رسیده ام، اما نمی توانم.» دایی شاعر است. به دایی گفت: «من به شما می گویم. شما شعر کنید، سه چها روز دیگر که من نیستم، برای فرشته از زبان من بخوانید.» دایی قبول کرد، گفت: می آورم خودت برای فرشته بخوان. منوچهر خندید و چیزی نگفت. بعد از آن نه من حرف رفتن می زدم، نه منوچهر. اما صبح که بیدار می شدم به قدری فشارم می آمد پایین که می رفتم زیر سرم. من که خوب می شدم، منوچهر فشارش می آمد پایین. ظاهرا حالش خوب بود حتی سرفه نمی کرد. فقط عضلات گردنش می گرفت و غذا بالا می آورد. من دلهره و اضطراب داشتم. انگار از دلم چیزی کنده می شد، اما به فکر رفتن منوچهر نبودم..... 🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات ⏪ادامه دارد..... ☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف 💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠 @Baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طاقتم طاق شد و از تو نيامد خبری جگرم آب شد و از تو نيامد خبری عاشقانی که مدام از فرجت ميگفتند عکسشان قاب شد و از تو نيامد خبری @baghdad0120