✨🇮🇷
حجاب به معنای چادر نیست
حجاب به معنای پوشیدن سالم است
نه پوشیدنی که از نپوشیدن بدتر است..!
«مقام معظم رهبری»
#حجاب #زینبیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🦋
بخشی از وصیت نامه شهید سلیمانی:
«خداوندا ! تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز ــ که جانم فدای جان او باد ــ قرار دادی».
#سردار_دلها #حاج_قاسم
#جانفدا #جان_فدا
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی:
ما نگران نیستیم!
ما بیمه شده ایم!
هیچ نگرانی نداریم
هیچ نگرانی نداریم
هیچ گرگی نداریم!
هیچ حیوانی در وجودمون نداریم!
#جانفدا
#حاج_قاسم
#ساعت_عاشقی
#قاسم_بن_الحسن
#لبیک_یا_خامنه_ای
@baghdad0120
✨️🏴
کدام جمعه ی موعود می زنی لبخند
به این جهان که پر از قحطی تبسم شد ؟
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله
#ظهور_نزدیک_است
#امام_زمان #ظهور
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
#کلام_شهید
مجالس من به اسم شهدای گمنام باشد و چون همه ی ما از خاک هستیم و به خاک هم بر میگردیم ، روی سنگ قبرم نوشته شود : مشتی خاک به پیشگاه خداوند متعال و برای شناختن من فقط از عکس استفاده شود و نه از اسم . آرزو دارم در آخرین لحظه ی زندگی ، لب تشنه از این دنیا بروم.
#شهید_علی_قاریان_پور
#لبیک_یا_خامنه_ای #جانفدا
#قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم #شهید_غلامرضا_لنگری_زاده #شهید_مدافع_حرم_غلامرضا_لنگری_زاده شهید «غلامرضا
✨🇮🇷
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
“اشهد ان ” شما زندهتر از ما هستید! مرگ در مسلک ققنوس ندارد جایی🕊
#شهید_مدافع_حرم_غلامرضا_لنگری_زاده
#شهید_محمد_مهدی_قربانی (لشکر فاطمیون)
#شهید_حسین_علیزاده (لشکر فاطمیون)
#شهید_اسدالله_احسانی (لشکر فاطمیون)
#شهید_جانعلی_قربانی(لشکر فاطمیون)
#شهید_محمد_مهدی_ابراهیمی(لشکر فاطمیون)
#شهید_سالم_رضایی ( لشکر فاطمیون)
#صلوات 🌷
#جانفدا #جان_فدا
#شهدای_مدافع_حرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨🏴
ما سامرا نرفته گدای تو میشویم
ای مهربان امام فدای تو میشویم
هادی خلق، کوری چشمان گمرهان
پروانگان شمع عزای تو میشویم
▪️شهادت دهمین امام شیعیان، امام علیالنقی الهادی علیه السلام تسلیت باد▪️
#امام_هادی
#شهادت_امام_هادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیستم 🔹 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_یکم
🔹 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با #مهربانی عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!»
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!» و رفت و نمیدانست از #درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم.
🔹 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!»
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت.
🔹 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد.
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!»
🔹 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم #غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمیخوام شما رو #زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!»
از پژواک پریشانیاش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با #وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین #تکبیرش بیدار شدم.
🔹 هنگامه #سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم #نماز_صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید.
نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در #آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم.
🔹 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بیاختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!»
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد.
🔹 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی #صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«میتونم بیام تو؟»
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
🔹 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بیمقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟»
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینهاش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟»
🔹 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریههایم #شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟»
دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای #آواره شدن پیشدستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!»
🔹 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمیخواستم #اسیر سعد شوم که با بغضی #مظلومانه قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!»
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا میخواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120
✨️🇮🇷
📸 قرآن در دستان اسقف ارامنه
🔹امروز #اسقف #ارامنه #تهران، با #قرآن وارد نشست خبری شد و #اهانت به این کتاب الهی را محکوم کرد.
🔸سیبوه سرکیسیان گفته: هرکس در هر مقامی به قرآن اهانت کند عاقل نیست.
#اهانت_به_مقدسات_ممنوع #قرآن_کتاب_وحی #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رجب #روشنگری #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🏴
ردپایش همه جا قبله نما می سازد
امام هادی (ع)
خطی از جامعه است جامعه را می سازد
امام هادی (ع)
#امام_هادی
#شهادت_امام_هادی
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
سردار فدوی: دشمنان با التماس هم نتوانستند مردم را به خیابان بکشانند
🔹در چهل و چهارمین سال #انقلاب با #جنگ جدیدی مواجه شدیم. #دشمنان بسیار تلاش کردند مردم را به خیابان بکشانند اما نتوانستند و حتی این روزهای آخر به #التماس کردن افتاده بودند اما باز هم نتوانستند.
🔹#آمریکا در سال جاری میلادی ۸۵۵ میلیارد دلار #بودجه نظامیاش است که در ۷۵۵ #پایگاه خارجی نیرو دارد و مخارج آنها را میپردازد. چرا نتایج برعکس است؟ آمریکاییها خودشان قبول دارند که نتایج حاصل شده آنها را به #ذلت رسانده است .
#سپاه #سپاه_پاسداران_انقلاب_اسلامی #ایران_قوی #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رجب #روشنگری #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
🔺باشه؛ فقط دفعه بعد خواستید با #پتو عکس بگیرید حواستون باشه #کاپشن و لباسایی که درآوردید توی عکس نیفته
ـــــــــــــــــــــــ
#پی نوشت
🔴به گزارش اداره اطلاع رسانی و روابط عمومی #آموزش_و_پرورش استان مرکزی؛ در پی انتشار تصویری در #فضای_مجازی مبنی بر حضور دانش آموزان یکی از مدارس شهر #اراک با پتو در کلاس درس، به استحضار هم استانی های محترم، اولیا و دانش آموزان عزیز و همکاران ارجمند می رساند، با بررسی های انجام شده، این تصویر ساختگی و حاصل شیطنت کودکانه دانش آموزان پایه دوازدهم رشته تجربی یکی از دبیرستان های دخترانه شهر اراک در ساعت زنگ تفریح و بدون حضور معلم در کلاس می باشد.
#فتنه #رسانه_های_معاند #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رجب #روشنگری #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
چادر نه حریری از بهشت است، آری
آئینه نور و سورهٔ بیداری
فصلی ز فروغ آفتاب زهراست
این چادر روشنی که بر سر داری
#حجاب #زینبیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت
آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...💔
#سردار_دلها #لبیک_یا_خامنه_ای
#سردار_سلیمانی
#قاسم_ابن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
ما را کسی نخواست..
فدای سرت نخواست!
تا با تو ایم،
منت همدم نمیکشیم...
#سردار_دلها
#جانفدا #لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
پيامبر صلي الله عليه و آله :اَوَّلُ ما يوضَعُ فى ميزانِ الْعَبْدِ يَوْمَ الْقيامَةِ حُسْنُ خُلْقِهِ؛
نخستين چيزى كه روز قيامت در ترازوى اعمال بنده گذاشته مى شود، اخلاق خوب اوست.
[قرب الإسناد، ص ۴۶، ح ۱۴۹]
#حدیث_روز #لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
✨️🇮🇷
موضع گیری حضرت آیت الله خامنه ای در برابر اهانت چند کشور اروپایی به ساحت مقدس قرآن کریم
متن موضعگیری حضرت #آیتالله_خامنهای که در حساب #توئیتر رسانه KHAMENEI.IR منتشر شد به شرح زیر است:
«#اهانت جنون آمیز به قرآن با شعار #آزادی_بیان نشان میدهد هدف حملات #استکبار، اصلِ #اسلام و #قرآن است. علیرغم #توطئه استکبار، قرآن روزبهروز پرفروغتر شده و آینده از آن اسلام است. همه #آزادی_خواهان جهان باید درکنار #مسلمانان با #سیاست_پلید #توهین به #مقدسات و #نفرتپراکنی مقابله کنند.»
#اهانت_به_مقدسات_ممنوع #قرآن_کتاب_وحی #لبیک_یا_خامنه_ای #ماه_رجب #روشنگری #قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
✨ #روز_شمار_دفاع_از_حرم #شهید_نقیب_هزاره (لشکر فاطمیون ) #شهید_مجتبی_عبداللهی (لشکر فاطمیون ) #شه
✨🇮🇷
#روز_شمار_دفاع_از_حرم
🕊
“اشهد ان ” شما زندهتر از ما هستید! مرگ در مسلک ققنوس ندارد جایی🕊
#شهید_نقیب_هزاره (لشکر فاطمیون )
#شهید_مجتبی_عبداللهی (لشکر فاطمیون )
#شهید_برات_سلطانی (لشکر فاطمیون )
#شهید_سید_حمید_یزدانی (لشکر فاطمیون )
#صلوات 🌷
#جانفدا
#لشکر_فاطمیون
#شهدای_مدافع_حرم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#قاسم_بن_الحسن
@baghdad0120
baghdad0120
#دمشق_شهر_عشق #قسمت_بیست_و_یکم 🔹 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_دوم
🔹 نگاهش میدرخشید و دیگر نمیخواست احساسش را پنهان کند که #مردانه به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط میخوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟»
دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط میخواستم بدونم چه احساسی به #همسرتون دارید، همین!»
🔹 باورم نمیشد با اینهمه #نجابت بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانیام از شرم نم زد و او بیتوجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«میترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!»
احساس تهنشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان میکردم هواییام شدهاند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد.
🔹 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار میکردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچهها خروجی #داریا به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.»
با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت و من سختتر صدایش را میشنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان میخورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!»
🔹 گیج نگاهش مانده و نمیفهمیدم چه میگوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس میکردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمیتونستم این عکس رو نشونتون بدم!»
همچنان مردد بود و حریف دلش نمیشد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟»
🔹 چشمانم سیاهی میرفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود.
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطهای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان #خون در رگهایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد.
🔹 عشق قدیمی و #زندانبان وحشیام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لبهایم میخندید و از چشمان وحشتزدهام اشک میپاشید.
مادرش برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطرهای آب رد نمیشد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از #عشق و بیزاری پَرپَر میزدم.
🔹 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس میلرزید و #تهدید بسمه یادم آمده بود که با بیتابی ضجه زدم :«دیشب تو #حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟»
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه #شهادت دادم :«دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!»
🔹 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون #غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید بیشرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند.
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچهها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو #حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونههایش از #خجالت گل انداخت.
🔹 از تصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم #حضرت_سکینه (سلاماللهعلیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه میکوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این #امانت به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد :«خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!»
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرتزده نگاهم میکرد و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندسالهام از هیئت، دلم تا #روضه در و دیوار پر کشید.
🔹 میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) را صدا میزدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دندهای از پهلویم ترک خورده است.
نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
@baghdad0120