eitaa logo
باقیات الصالحات
44 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.9هزار ویدیو
92 فایل
(( والباقیات الصالحات خیر عند ربک ثوابا و خیر املا )) این کانال محفل بصیرت افزایی و اطلاع رسانی مجمع فرهنگی مذهبی باقیات الصالحات مشهد مقدس است که از سال ۱۳۷۵ فعالیت خود را آغاز نموده و به حول و قوه الهی همچنان با قوت به راه خود ادامه می دهد. یا علی مدد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴هم صحبت شدن آیة اللّه با امام زمان علیه‌السلام و و راهنمائی گرانبهای آن حضرت🌴 آیة اللّه نجفی می گوید: «در ایّام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت (ع) در اشرف، شوق زیادی جهت دیدار جمال مولایمان اللّه الاعظم -عجّل اللّه فرجه الشریف - داشتم. با خود عهد کردم که شب چهارشنبه پیاده به مسجد بروم به این نیّت که جمال آقا صاحب الامر (ع) را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم براثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فرا گرفت مخصوصاً از زیادی قطّاع الطّریق و دزدها، ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که بیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. به عقب برگشتم، سیّد عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: «ای سیّد! سلامٌ علیکم.» ترس و وحشت به کلّی از وجودم رفت و و نفس پیدا کردم و تعجّب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجّه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم. از من سؤال کرد: «قصد کجا داری؟» گفتم: «مسجد .» فرمود: «به چه جهت؟» گفتم: «به قصد زیارت ولیّ عصر (ع).» مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان که مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله رسیدیم. داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سیّد خواند که کَاَنّ با او و آن دعا را می خواندند،احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا سیّد فرمود: «سیّد تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری.» پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص و دو یا سه سبز تازه بود، کَاَنَّ تازه از باغ چیده و آن وقت چهلّه ، و سرمای زننده ای بود و من منتقل به این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده است، طبق دستور آقا، شام خوردم. سپس فرمود: «بلند شو تا به مسجد سهله برویم.» داخل مسجد شدیم، آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشاء را به آقا اقتدا کردم و متوجّه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: «ای سیّد آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟» گفتم: «می مانم.» در وسط مسجد در مقام امام (ع) نشستیم، به سیّد گفتم: «آیا یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟» در جواب، کلام جامعی را فرمود: «این امور از زندگیست و ما از این دوریم.» این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد. ادامه دارد......🚶‍♂ 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از از ازل تا قیامت
🌺🌺🌺🌺🌺 🌴دوره ای که زنان بودند برای حفظ در بمانند.🌴 😔نگرانیهای مهدی (سلام الله علیهما)😔 🍁مرحوم آيت الله سيد محمدباقر مجتهد ، پدر آيت الله سيد علي سيستاني تصميم مي گيرد براي به محضر امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) چهل در مساجد شهر مشهد زيارت بخواند. در يکي از جمعه هاي آخر، را از خانه اي نزديک به مسجد مشاهده مي کند. به سوي خانه مي رود مي بيند حضرت ولي امام زمان (عج الله تعالی فرجه) در يکي از اتاق هاي آن خانه تشريف دارند و در ميان اتاق اي قرار دارد که پارچه اي سفيد روي آن کشيده شده است. ايشان مي گويد هنگامي که وارد شدن اشک مي ريختم سلام کردم، حضرت به من فرمود: «چرا به دنبال من مي گردي و اين رنج ها را متحمّل مي شوي؟! مثل اين باشيد- اشاره به آن کردند- تا من شما بيايم!» بعد فرمودند: «اين است که در دوره حجاب- در زمان رضا خان پهلوي- سال از خانه بيرون نيامد تا چشم به او نيفتد.» [1] اما امروز! کجاست شاه قلدر ملعون تا ببیند برای برداشتن از سر زنان نیازی به و وضع قانون نبود، دخترانی که خود حیثیتشان را به می گذارند، مردان بی که زنان بی عفت خود را کرده به نمایش در می آورند. حیف از این مملکت که صدها هزاران نفر برای حفظ آن خود را دادند، اما امروز چنین انسان ماب های خودباخته ی که تمام فخرشان به نمایش گذاشتن بدنشان است، در آن نفس می کشند. دختران و زنانی که عقده ی حجاب را نتوانستند در درون خود نگه دارند و همه ی دلخوشی شان جلب نگاه های به خود است. منبع: (1) شیفتگان حضرت مهدی (عج) ، ج 3 ، ص 158. 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺 @barzakh_ghiyamat
هدایت شده از تربیت معنوی
مي‌دانست؟ چند بار فرمود: جدم حسين، عمويم عباس ... قرينه ها و نشانه ها را يكي پس از ديگري كنار هم نهادم. خيلي منقلب و بي تاب شده بودم. فهميدم كه با امام زمان (ع)هم سخن بوده ام. از صداي گريه و ناله من شرطه سعودي (پليس عربستان) سراسيمه آمد و گفت چه شده؟ دزدها آمده‌اند و اثاثيه‌ات را غارت كرده‌اند؟ گفتم: نه! مشغول مناجات با خدايم. او با تعجب به من نگاه مي‌كرد و سرانجام رهايم كرد و رفت. تا صبح به ياد حضرت گريستم. فرداي آن روز قصه را براي روحاني كاروان تعريف كردم و او هم براي حاجيان نقل كرد و گفت: اي حجاج!متوجه باشيد كه اين كاروان مورد توجه و عنايت امام زمان(ع) است. همه مطالب را به روحاني كاروان گفتم جز آنكه فراموش كردم بگويم، آقا وعده كرده كه شب، به هنگام ذكر مصيبت عمويش قمر بني هاشم (ع)به چادر ما بيايد. شب هنگام،حاجيان پس از نماز، روضه اي گرفتند و مداح كاروان هم، گريزي به روضه علمدار كربلا، حضرت قمر بني هاشم(ع) زدند و حالي در چادر بر پا شد. در آن وقت به ياد سخن آقا افتادم. هر چه نگاه كردم آن حضرت را درون چادر نديدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: «خدايا! وعده امام (ع) حق است!» در اين وقت امام به خيمه تشريف فرما شدند و در ميان حاجيان نشستند و در مصيبت عموي خود گريستند. من كه آقا را ديدم، خواستم تا عرض ادبي كنم و بوسه اي بر پاي حضرتش بزنم و به مردم بگويم كه: «بياييد و امام زمانتان را ببينيد!» كه امام اشارتي كردند و من بي اراده و بي اختيار بر جاي خود ايستادم. روضه كه تمام شد، آقا نيز برخاستند و خيمه را ترك كردند و من ديگر حضرت را نديدم. @TarbiateManavi