🏴 #چالش_اربعین 🏴
🍊 سلام #بهارنارنجی_های عزیزم 🍊
🤲 ان شاءالله که هرجا هستین سلامت باشین 🤲
میبینین چه #روزهای_غریبی داریم؟😔😔
سال قبل این موقع در چه حال و احوالی بودیم؟؟ 😢😭
یک سریمون داشتیم آماده میشدیم برای رفتن به #کربلا و یک سری در #پیاده_روی
و یک سری برای گرفتن #روضه توی #منازلمون
🎙🎙👳♂
یک سری فکر اینکه برای #اربعین کجا بریم که بهتر بتونیم به عزیز دل حضرت زهرا سلام الله نزدیکتر بشیم؟؟؟ 🤔🤔
و......
🔸چه #روزای_غریبی😔😔😔
😞چقدر #دلتنگ😭😭😭😭😭
😔راستش خودم چند ماه پیش توی فروشگاه یه لباس دیدم
گفتم چقدر خنکه و برای اربعین راحته،،، خریدمش برای استراحت توی #کربلا ...
حالا وقتی میبینمش شده مثل داغ روی دلم که امسال باید بشینم توی خونه و با #حسرت فقط #فیلم_کربلا رو ببینم 😭😭😭😭
🤲 خداااااااا 🤲
#کمکمون_کن
شفای بیماران و سلامتی همه و برای این اربعین
🤲🙏🤲🙏🤲🙏🤲
🔸دوستان عزیزم
✅بیاین دلتنگیامون رو باهم #قسمت کنیم و با #یادآوری اون روزا یه کمی به اون حال و هوا نزدیکتر بشیم...
✅هرکسی هر #خاطره ای داره از اون روزها
⬅️از #پیاده روی
⬅️از #کربلا و #عراق و....
⬅️از #اربعین
⬅️حتی #توی_منازلمون
✅ برامون #بفرسته تا بگذاریم توی کانال...
✅حتی #عکسی از #کوله_اربعینتون بگیرین،،،
یا عکس از هر چیزی که به این موضوعات مربوط میشه،،،
و برامون بفرستین تا #حال_و_هوامون رو حداقل اینطوری عوض کنیم...
#منتظرتونیم..
مثل همیشه با آیدی زیر 👇👇👇👇
@Toranj_14
#چالش_اربعین
🏴🍊 @baharnarenj251
#خاطره
🌹 خاطره ای از زندگی سردار شهید حاج حسین خرازی
مرخصی داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان.
حاجی گفت: بیا با اتوبوس بریم.
🚌
بهشگفتم: با اتوبوس؟ توی اینگرما؟
😳😒😒😒
☀️🔥🚌
حاج حسین تا این حرفم رو شنید ،
گفت: گرما؟!!! پس بسیجی ها توی گرما چیکار میکنن؟
من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک هلاک شدم. پس اونا چی بگن؟ با اتوبوس میبرمت اصفهان تا حالت جا بیاد😎
#معرفی_شهید
#رفیق_شهیدم
🍊 @baharnarenj251
#هنوز_نمی_دانست_با_چه_کسی_طرف_بوده_است!!
🌷حاج حسین [خرازی فرمانده لشکر ١٤ امام حسین (ع)] که با سر و روی خاکی از خط برگشته بوده، می خواست برای شرکت در جلسه به قرارگاه برود، ناچار بود سر و صورت را صفایی بدهد. آن زمان ما در فاو خط پدافندی محکمی در جاده ام القصر داشتیم. آن روز حمام خراب شده بود و بچه ها برای استحمام به نهرهای کنار اروند می رفتند.
🌷حاج حسین به راننده تانکر آب گفت: برادر، می شود لوله آب را روی سر من بگیری تا سرم را بشویم. راننده که حسین را نشناخته بود، گفت: مگر خون تو از بقیه رنگین تر است؟! برو در نهر شنا کن. حاجی گفت: من به آن آب حساسیت دارم. و بالاخره با اصرار، راننده شلنگ را روی سر حاجی گرفت.
🌷موقع شستن سر به خاطر اینکه حاجی یک دست داشت، مقداری در شستن شامپوها معطل شد و راننده هم برای اینکه کار زودتر تمام شود، مقداری آب داخل یقه حسین ریخت و شروع کرد به نق زدن که: تو که یک دست داری، چرا به جبهه آمده ای تو که حتی نمی توانی کارهای خودت را هم انجام بدهی؟ و حاج حسین همچنان ساکت بود... راننده هنوز نمی دانست با چه کسی طرف بوده است....
🌹#خاطره اى به ياد فرمانده، جانباز شهيد حـاج حسين خرازى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
#معرفی_شهید
🍊 @baharnarenj251
#خاطره
#شهید_قامت_بیات
روز عاشورا
✍بالاخره آن شب تاریک جای خود را به روشنایی داد و روز عاشورا از راه رسید ، روز خون ، روز شهادت یهترین فرزندان آدم.
صبح بعد از صرف صبحانه من و رضا یوسفی به روستای «محمدیه» رفتیم. در آنجا رحیم فرمانده کل منطقه را دیدیم که پاسدارها دورش را گرفته اند و او برایشان صبحت می کرد و خیلی هم حرفهایش آموزنده بود،
می گفت:
شما خیال نکنید که اینجا کربلانیست این دشت کربلاست و این رود خانه فرات.
شما یاران امام حسین هستید و آنها هم یاران ابن زیاد هیچ ترسی از دشمن نداشته باشید .🌺
#معرفی_شهید
🍊 @baharnarenj251