eitaa logo
آیت الله بهجت احکام مسائل شرعی و اعتقادی سخنرانی مداحی مذهبی داستان روایت فاطمیه شهادت
4هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1هزار ویدیو
9 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: دستم به قفسۀ کتابها خورد و زخم عمیقی برداشت. جراحی کردند؛ زخم، دهان بست و بهبود یافت. چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی کردم، مخفی کردم و حرفی نزدم. یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا فرمودند: بر من مکشوف... تمام حواسم را جمع کردم؛ از آنجا که ایشان در هیچ موردی نمی‌گفت: «بر من مکشوف شد». ایشان ادامه داد که: «بر من معلوم شد که اگر کسی جایی‌اش درد می‌کند، جای درد را به هر کجای حرم امام رضا علیه‌السلام بمالد، آن درد مرتفع می‌شود.» من در حال نوشتن گفته‌های ایشان بودم و به مفهومش توجهی نداشتم. آقا برای تجدید وضو برخاستند. من هم برای مراقبت، ایشان را همراهی کردم. وقتی برگشتم، نوشته‌ها را دوباره خواندم. منظورشان خود من بودم. فردا به حرم رفتم. احساس کردم دردم کمتر شده؛ تا روز سوم که دردم کاملاً تمام شد. از مشهد برگشته بودیم. یکی از دوستان که مقام و مسئولیتی داشت، برای دیدن آقا آمد؛ اما ملاقات میسر نشد. وقت رفتن، ماجرای مشهد را برایش نقل کردم؛ رفت. چندین هفته بعد دوباره دیدمش. گفت: «درد کتفم مداوا نمی‌شد، به هر پزشکی که مراجعه می‌کردم بی‌فایده بود. برای همین آمده بودم با آقا دیدار کنم؛ داستان مشهد را که شنیدم، گفتم این حواله‌ای است از آقا، رفتم مشهد، بیماری‌ام درمان شد.» (این بهشت، آن بهشت، ص٧٨-٨٠؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
🏴 سالروز وفات حضرت زینب سلام‌الله‌علیها تسلیت باد آیت الله بهجت) ره(این‌بار هم مثل خیلی وقت‌های دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان. دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار می‌گویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟ گفتند: به برکت این توسل، خیلی‌ها حوائجشان را گرفته‌اند... براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅ آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: دستم به قفسۀ کتابها خورد و زخم عمیقی برداشت. جراحی کردند؛ زخم، دهان بست و بهبود یافت. چند ماه بعد در مشهد بودیم که در جای زخم احساس درد شدیدی کردم، مخفی کردم و حرفی نزدم. یک روز که به کارهای خودم مشغول بودم، آقا فرمودند: بر من مکشوف... تمام حواسم را جمع کردم؛ از آنجا که ایشان در هیچ موردی نمی‌گفت: «بر من مکشوف شد». ایشان ادامه داد که: «بر من معلوم شد که اگر کسی جایی‌اش درد می‌کند، جای درد را به هر کجای حرم امام رضا علیه‌السلام بمالد، آن درد مرتفع می‌شود.» من در حال نوشتن گفته‌های ایشان بودم و به مفهومش توجهی نداشتم. آقا برای تجدید وضو برخاستند. من هم برای مراقبت، ایشان را همراهی کردم. وقتی برگشتم، نوشته‌ها را دوباره خواندم. منظورشان خود من بودم. فردا به حرم رفتم. احساس کردم دردم کمتر شده؛ تا روز سوم که دردم کاملاً تمام شد. از مشهد برگشته بودیم. یکی از دوستان که مقام و مسئولیتی داشت، برای دیدن آقا آمد؛ اما ملاقات میسر نشد. وقت رفتن، ماجرای مشهد را برایش نقل کردم؛ رفت. چندین هفته بعد دوباره دیدمش. گفت: «درد کتفم مداوا نمی‌شد، به هر پزشکی که مراجعه می‌کردم بی‌فایده بود. برای همین آمده بودم با آقا دیدار کنم؛ داستان مشهد را که شنیدم، گفتم این حواله‌ای است از آقا، رفتم مشهد، بیماری‌ام درمان شد.» (این بهشت، آن بهشت، ص٧٨-٨٠؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: کنار بچه می‌نشست. انگشت‌های سبابه و میانی یک دستش را مثل پاهای کسی که قدم بزند، می‌گرفت و دستش را می‌برد سمت بچه و می‌گفت: «اومد، اومد، اومد، اومد.» بچه‌ها که سر راهش را می‌گرفتند، آن‌لحظه مثل خودشان می‌شد. حرفی هم اگر بود، کودکانه می‌زد. روزی مرا کشید کنار و گفت: «با بچه‌ها باید با زبان خودشان حرف زد.» انگار می‌دانست که چند روز پیش هرچه کردم، نتوانسته بودم پسرم را قانع کنم! (این بهشت، آن بهشت، ص۶۴؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت) -------------------------------- آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان علیه‌السلام می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه را وصف کند؛ عظمتش را... )این بهشت، آن بهشت، ص۴١؛ بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له( آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: زمستان‌ها به‌خاطر سردی هوا، آقا دو جوراب با هم می‌پوشید. به ایشان جوراب پشمی دادم، ایشان از ناحیۀ شست پای راستش مشکل داشت؛ وضو که می‌گرفت، می‌دیدم که اغلب آن را با پارچه‌ای بسته است. چیزی به ما نمی‌گفت. چند روزی گذشت، و من هر روز که آقا را می‌دیدم، حواسم می‌رفت به پاهایش، دوست داشتم جوراب‌هایی را که به ایشان هدیه داده‌ام، بپوشد. اما بعد از سه روز جوراب را آورد و گفت: «اینها ظاهراً اندازۀ من نمی‌شود، باشد برای خود شما.» بعد هم فرمود: «خمسش را هم داده‌ام، دیگر نیاز نیست شما خمسش را بپردازید.» مطمئن بودم که اندازه هستند، خودم اندازه گرفته بودم. بعدها دانستم، مهم اندازه‌اش نبود؛ نمی‌خواست جوراب گران‌تر از معمول بپوشد. 📚 (این بهشت، آن بهشت، ص٨٣-٨۴؛ بر اساس خاطرۀ یکی از شاگردان معظم‌له) آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان علیه‌السلام می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه را وصف کند؛ عظمتش را... آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
آیت الله بهجت) ره(این‌بار هم مثل خیلی وقت‌های دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان. دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار می‌گویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟ گفتند: به برکت این توسل، خیلی‌ها حوائجشان را گرفته‌اند... براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅ آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: هنگام مطالعه، غیر از نوۀ خردسالش محمود، کسی نمی‌توانست مزاحمش شود؛ نباید رشتۀ افکارش به هم می‌ریخت؛ محمود آمد و صاف رفت سراغ قفسۀ کتاب‌ها. آقا همین که متوجه شد، کتابش را گذاشت زمین و جواب سلامش را داد. محمود کتاب بزرگی را برداشت و وسط اتاق باز کرد، با شکم خوابید روی زمین و دستش را زیر چانه‌اش گذاشت. کتاب را سَر و تَه گرفته بود! آقا از پشت میز صدا زد: «چه‌کار می‌کنی؟» محمود خیلی جدی گفت: «ساکت آقا جان! درس دارم!» لبخندی بر لبان آقا نشست. محمود هم بلند شد و رفت. انگار مأموریت ایجاد همین لبخند را داشت! به بچه‌های کوچک میدان می‌داد، تاجایی‌که وقتی خانه بود، بچه‌ها حاکم خانه بودند، کسی جرئت نداشت با آنها تندی کند. می‌فرمود: «این‌ها معصومند. قریب‌الرجوع از ربّشان. علت جاذبۀ آن‌ها، عصمت آنان است.» هر روز به بچه‌ها توصیه می‌کرد «چهار قل» و «آیةالکرسی» بخوانند؛ خودش هم برایشان دعا می‌خواند: «اَللّٰهُمَّ اجْعَلْهُ فٖی دِرعِکَ الحَصٖینَةِ الَّتٖی تَجْعَلُ فٖیهٰا مَنْ تُرٖیدُ.» (این بهشت، آن بهشت، ص۵٢و۵٣؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
.. خاطراتی از سیره و زندگانی حضرت آیت‌الله بهجت قدس سره بچه‌ها توی خانه بازی‌گوشی و شیطنت می‌کردند. گاهی درمانده می‌شدیم. از آقای بهجت پرسیدم: «با بچه‌ای که از دیوار راست می‌رود بالا و حرف گوش نمی‌کند، باید چه کار کرد؟» گفت: «همان‌طوری که توقع دارید خدا با شما رفتار کند، با این بچه‌ها هم همان‌طور رفتار کنید. این‌طور اگر نگاه کنید، دیگر زدن بچه‌ها یا بداخلاقی با آن‌ها به‌خاطر اشتباه، بی‌معنی می‌شود. بچه هم احساس نمی‌کند که بابایش درکش نمی‌کند.» 📚 به شیوه باران، ص٣٩ (جلد سوم از مجموعه ۵ جلدی داستانهایی کوتاه از سیره و زندگانی حضرت آیت‌الله بهجت قدس سره) آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️رسیده بودم سر دو راهی انتخاب؛ یک طرف پیشنهاد رفتن به آذربایجان و تدریس در مدرسۀ دینی باکو بود؛ و طرف دیگر مسئولیتی سنگین و رنگین در همین قم خودمان. ▫️اینکه از فضای معنوی قم دور شوم و در باکو که فضایش با قم زمین تا آسمان فرق داشت زندگی کنم، نگرانم می‌کرد. ▫️برای مشورت پیش آقای بهجت رفتم. توی دلم گفتم: «خُب معلوم است که می‌گوید بمان قم!» ▫️حرف‌هایم را که شنید، گفت: «طبیب باید آنجا برود که مریض زیاد است؛ بروید باکو!» ▫️دوباره تاکید کردم و گفتم: «اگر از امور معنوی دور شوم چه؟» ▫️محکم گفت: «نخیر آقا! ویرانی‌های آنجا را در نظر بگیرید. خیال می‌کنید سیر و سلوک به این است که تسبیحِ هزاردانه دست بگیرید و ذکر بگویید؟! این نیست آقا، بروید...» 📚 به شیوه باران، ص١٨ آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️دلم پول پاکیزه می‌خواست که بزنم به زخم خرج دوا و درمان بیماری. ▫️لنگ پنجاه‌هزار تومن بودم برای نسخۀ آزمایش ▫️و دلم به استفاده از پول بچه‌هایم راضی نمی‌شد. ▫️می‌دانستم پول در بانک می‌گذارند، وام می‌گیرند ▫️و آن پول‌ها توی زندگی‌شان وارد شده. ▫️دلم قرص بود که روزی را خدا می‌رساند. ▫️یک روز کسی از طرف آقای بهجت قدری نبات و یک پاکت آورد؛ ▫️توی پاکت، همان پنجاه‌هزار تومن بود. 📚 به شیوه باران، ص۶٠ آیت الله بهجت👇👇 ✅✅ @bahjat88 ✅✅