سرداران شهید باکری
نشسته از راست: حاج علی نصرالهی و شهید عادل عظیم خانی ایستاده از راست: برادر بی غم شهید جعفر طایفه با
دست نوشته شهید جعفر طایفه باقرلو
16/2/65
امروز در ادامه ی عملیات والفجر 8 ، حماسه سازان گردان علی اکبر با پیکار و شهادت خود توانستند بر دشمن خود پیروز شوند، پسر دایی ام حسن جنگی قبل از عملیات حضور این حقیر آمد که جعفر می خواهم به عملیات بروم و آمده ام که از شما خداحافظی کنم من نیز به او گفتم که تورا به خداوند بزگ می سپارم برای ما هم دعا کن و وقتی که از عملیات برگشتیم خبر دادند که حسن شهید شده تا لحظاتی دستم را به سوی معبودم بلند کردم و با حالت گریه به معبودم عرض کردم که خدایا چرا این عزیزان زود از پیش ما می روند.
این چندمین بار است که می خواهم وصیت نامه بنویسم و این بار احساس رفتن به بارگاه معبودم را بیشتر در خود احساس می کنم اما هر دفعه با عهد و پیمانی دیگر به جبهه می روم و هنگام بازگشت همه ی معشوقان می روند و باز من رو سیاه در این جهان می مانم ، و دوباره دستها را به سوی پیشگاه خدای متعال باز می کنم و با گریه و زاری عرض میکنم که خدایا اگر چه دوستان غریبانه این جهان را ترک کردند اما سخنان زیادی داشتند که دوست داشتند به گوش همه برسد.
اگر که شروع به نوشتن وصیت نامه کنم چیزی برای نوشتن ندارم جز خطا و شرمندگی در برابر معبودم. خداوند درهای رحمت خود را به روی مومنین باز می کند اگر چه هیچ قلمی نمی تواند رحمت های او را به روی کاغذ بیاورد.
هدف کلی ام از نوشتن این دست خط ها این است که خودشناسی کنم و در خودم اخلاق شایسته را تقویت کنم ، زیرا بعضی از کارها در فکر و خیال خودمان کار خوب شایسته ای است ولی گاهی در عمل جز ضرر چیزی برداشت نمی کنیم.
خدایا اگر آدم نشدم مرا از این دنیا نبر زیرا اگر به آن دنیا بروم چه کار خواهم کرد، و اگر فرد شایسته ای شدم این لیاقت را را در خود می بینم که در پیشگاه خداوند باشم و در راه او شهید شوم .
در خانه نشسته ام و در اتاق را بسته ام تا کسی از حالم باخبر نشود ، اگر چه گاهی مادر و خواهرانم در را می زنند و از من می پرسند که به چه کاری مشغول هستی، آرزو داشتم که یک اتاقی در اسمان داشتم و صدای خوش قران را می شنیدم و دوستان خدا و شهیدان را نگاه می کردم و درد و دلم را بی واسطه به خدا می گفتم.
گاهی که در شهر گردش می کنم ، بعضی ها به انسان همچون درخت بی ثمر نگاه می کنند بعضی می گویند ما مسئولیتمان را در قبال شهر و زندگی مان انجام داده ایم برخی دیگر ریش گذاشته اند و خود را حزب اللهی احساس می کنند که این افراد از منافقین بدترند ، و با این که می بینند جنگ بین اسلام و کفر است ولی باز در شهر ها مانده اند و یک طوری خودشان را قانع می کنند که وضعیت ما ایجاب نمی کند ولی به همه ی اینها می گویم که روزی شهدا انتقام خونهایشان را از این افراد خواهند گرفت .
به نام خداوند بخشایشگر مهربان ، صورتم عرق می ریزد این هفته هفته ی خیلی سختی بود و فشارهای زیادی بر من وارد شد ، خدایا تو را به بزرگواریت و به خون شهیدانت که فقط در راه تو جاری شد سوگند می دهم که ما را ببخشی ما ذلیل و بیچاره هستیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@bakeri_channel
——
سخنان دلنشین شهید مهدی باکری ❤️
این ویدو را باید درک کرد نه اینکه شنید…❤️
ذیقعده شد و بهار ایران آمد
در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد
در روز یکم کریمه آل رسول (ص)
در یازدهم شاه خراسان آمد
#ڪریمہ_اهل_بیٺ💞
#میلاد_حضرت_معصومه(س)💞
#روز_دختر #مبارڪ_باد💞...
🔰کلیک کنید👈 عضو شوید👈 در کانال #سرداران_شهید_باکری
@bakeri_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظۀ وداع خانوادههای شهدای مرزبانی
دزفول قهرمان …
سجاده نشینان سنگر عشق و حماسه، تو را در فرات خون مظلومیت زمان، شست و شو دادند، تا فرزندان شهد شیرین شهادت نوشیده این ملت، به خون وضو سازند و با طهارت روح و نفس، پیشانی بر خاک مطهر تو سایند «و رب غفور» را بر این همه مقاومت و پایمردی، دلاوری و پایداری، ایثار و جوانمردی سپاسگزارند
#کانال_سرداران_شهید_باکری 👇💙
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
در دوران جنگ یک وقتی همسفر شدیم با جانشین #شهیدمهدیباکری فرمانده لشکر 31عاشورا، از ایشان سئوال کردم: چه شد که از مناطق مختلف خوزستان، #دزفول و شمال آن را جهت مقر لشکر انتخاب کردید؟ با توجه به اینکه از #جبهه ها دورتر شده اید و تدارکات شما مشکل تر می شود. ایشان گفت: زمانی که ما می خواستیم مقر لشکر را پیدا بکنیم. از اهواز شروع به گشتن نمودیم و مناطق مختلف را زیر پا گذاشتیم. ولی مورد موافقت شهید باکری قرار نمی گرفت! تا اینکه از اهواز به طرف شمال خوزستان راهی شدیم. و به شوش رسیدیم. ولی در شوش نیز جایی را پیدا نکردیم و به دزفول آمدیم...
💠در نهایت این مقر فعلی را پیدا کردیم و ایشان این محل را تایید کرد و گفت: اگر سپاه دزفول این مکان را به ما تحویل بدهد بسیار خوب خواهد شد. از شهید مهدی باکری سئوال کردم: چرا این محل را انتخاب کردید و چرا دزفول؟ ایشان گفت: من چیزی از این شهر می دانم که شما نمی دانید. من آن موقع نفهمیدم که منظور ایشان چه بود تا اینکه زمانی رسید که #هواپیماهای عراق مقر لشکر را بمباران کردند و شرایط بسیار بدی در پادگان بوجود آمد. عده ای به شهادت رسیده و تعدادی مجروح و بسیاری نیز شوکه شده بودند. واقعا اوضاع از دست ما خارج شد. در همین بین، با کمال تعجب دیدیم. تعداد زیادی وانت بار و ماشین های شخصی و موتور سیکلت از شهر برای کمک رسانی به #پادگان آمدند و تا ما بخواهیم خودمان را سامان بدهیم مردم دزفول تمام #شهدا و مجروحین را به بیمارستان افشار منتقل کردند. بعد از اینکه اوضاع را آرام کردیم به همراه تعدادی از نیروها سریع خودمان را به بیمارستان رسانده تا اگر احتیاج به اهداء خون باشد بتوانیم کمک بکنیم.
💠در بیمارستان با صحنه ها ی بسیار عجیبی مواجه شدیم. صف تویلی از مردم دزفول، درب بیمارستان ایستاده و آماده ی اهداء خون بودند و انتظار می کشیدند تا هرچه سریعتر خون بدهند. به همین خاطر و با توجه به ازدحام جمعیت، نیروها را که از بمباران شوکه شده بودند به لشکر بازگرداندیم. سالن بیمارستان و حتی حیاط، مملو بود از مجروحین، و هر مجروحی که روی زمین قرار داشت مردان و زنانی در کنار و بالای سر آنها و مواظب آنها بودند و می دیدم سرم در دست داشته و بالای سر آنها ایستاده بودند. با چشم خود می دیدم که تعدادی از آنها سر مجروحین را بر دامن گذاشته و با کمال ملاطفت آن ها را نوازش می کردند. با دیدن این صحنه ها یاد صحبت شهید باکری افتادم که می گفت: من چیزی از این مردم دزفول می دانم که شما نمی دانید و بعدها می فهمید که #دزفولی ها چه مردمانی هستند.
#راوی: بهرام صالحی
🍁برگرفته از کتاب جغرافیای حماسی شهر نمونه دزفول اثر غلامحسین سخاوت و ناصر آیرمی🍁
@bakeri_channel
از خرمشهر تا سامرا با حاج قاسم
سردار شریعتی:
🔹در عملیات آزادسازی خرمشهر، تیپ عاشورا با مسولیت حقیر و تیپ ۴۱ ثارالله به فرماندهی حاج قاسم سلیمانی، در کنار هم، علیه ارتش بعثی عراق برای آزادسازی خرمشهر میجنگیدیم.
🔹روزی در عراق خدمت حاج قاسم سلیمانی و حاج ابومهدی مهندس بودم. در بین صحبتها، حاج قاسم یک مرتبه گفت: امین، تو واقعا روزی فکر می کردی که با این همه مشکلاتی که در جنگ داشتیم و با ارتش عراق در دوره صدام در جنگ بودیم، یک روزی اینگونه با هم در عراق باشیم؟
🔹اصلا فکر می کردی با همان ارتش عراق که می جنگیدیم، امروز در کنار هم مثل یک برادر باشیم؟ اصلا فکر می کردی روزی اینگونه در سامراء حضور پیدا کنی و با همان ارتش، برادرانه، در کنار بچههای الحشدالشعبی قرار بگیری و برای امنیت و آسایش و رفاه زائرین اینگونه با هم برنامه ریزی و کار کنید؟
🔹فکر می کردی یک روز حماسه اربعین اینگونه رقم بخورد؟هرگز تصور می کردی که حضور میلیونی زائران در سامرا، با استقبال گرم و صمیمانه شیوخ و اهالی این منطقه مواجه شود؟
🌷حاج قاسم دست مرا گرفت و گفت: اینها همه الطاف الهی است که از سوی امام و شهدا به ما هدیه شده است.
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷