eitaa logo
سرداران شهید باکری
480 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
453 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حواسمان باشد اگر این کانال های را فراموش کنیم، سراغ کانال های می رویم....! . 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
‍ سال 64 بود که لشکر و به تبع آن گردان علی اکبر ع در تنگه چار زبر کرمانشاه مستقر بود ، آن موقع به کرمانشاه ، باختران می گفتند . شهید رحیم قصاب معمولاً به همرزماش به زبان ترکی می گفت: بورا باخ ( موقعی که آن زرمنده بر می گشت بهش نگاه کنه ) می گفت : ترانده درعملیات کربلای پنج بود موقعی که داشتیم حرکت می کردیم به سوی پل کانال ماهی ، دیدم دستش رو گذاشته روی شکمش پیراهنش خونی بود، تیر یا ترکش به شکمش خورده بود ، نزدیکش شدم ، بهم گفت دارم شهید میشم ، چیزی نداشتم بهش بگم ، فقط گفتم رحیم الان امداگرها دارن می رسن، و بعد به حرکتم ادامه دادم. راوی :سرهنگ پاسدار حاج ابوالقاسم محتشمی 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
مرتضی اسکندری پور – شهيد سيدعبداله كبيري(بيوك اقا)-شهيد محمد قنبرلو- مير حجت كبيري- يوسفي- مرحوم علي پيربداقي- شهيد حيدرمهديخاني- نشسته از راست:عبداله مهدي اوغلي- سلطانعلي مقدم- غلامحسین رضالو -شهید شیرعلی شاه حسین زاده-صادق فرازي
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
سرداران شهید باکری
💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
خاطره یی از سردارحاج یعقوب صمدلویی نزدیکیهای عملیات مسلم ابن عقیل بچه های گردان از کمبود پوتین گله داشتند اکثرا بدلیل کمبود پوتین ، و کوه پیمائیها و تمرینات متعدد ،  زیره کفش بچه ها از رویه جدا شده بود و خلاصه اوضاع چندان مناسب نبود رفتم پیش اقا مهدی باکری ، جریان را توضیح دادم و گفتم که ایام عملیات نیاز شدید به پوتین داریم اقا مهدی پیش من با تدارکات لشکر صحبت کرد و امار موجودی پوتین را از تدارکات را جویا شد اندکی بعد خبر دادند که حتی یک جفت پوتین هم در انبار تدارکات نمانده است ، اقا مهدی رو کرد به من و فرمود  که شاهد بودی که هیچ پوتینی در لشکر نداریم بروید بچه ها را جمع کنید همینطور که امدید پیش من اوضاع را رو راست به بچه ها شرح دهید و بگید که پوتین نداریم ،امدم بچه ها را جمع کردم و عین قضایا را همینطور که اتفاق افتاده بود طبق فرمایش اقا مهدی به بچه ها رساندم عکس العمل بچه ها خیلی زیبا بود انجا یک بیعتی با ما بستند و گفتند که تا جان در بدن داریم در رکابتان هستیم و این مسائل سر سوزنی اراده ما را سست نخواهد کرد ، بعدا در اجتماعات گردان مشاهده میکردم که بچه ها دور پاهایشان را طناب پیچی کرده اند تا زیره کفشهایشان جدا نشود ،  عملیات مسلم ابن عقیل شد درگیری و اتش شدید دشمن به اوج خود رسید در اثناء عملیات ناگهان ترکشی سر از بدن یکی از بسیجیها جدا کرد و سرش چند متری از بدنش جدا افتاد زیر اتش سنگین ودر ان گیر و دار ، ناگهان یکی دیگر از بسیجیها برخواست و ان سر مبارک جدا افتاده را برداشت و به پیکر مطهر رساند و جملگی را درآغوش گرفت ، هی نهیب زدم که در این کشمکش شدید و زیر باران گلوله ها این چه کاری است که میکنی الان هم خودت به هوا میری گوش نداد خودم را بهش رساندم از پشت پیراهنش را گرفتم و کشیدم که پاشو برو سنگر  ، برگشت و ملتمسانه گفت که آقا یعقوب پدر را از پسر جدا نکن   ،  انجا بود که فهمیدم ایدل غافل این پیکر مطهری که جلوی چشم این عزیز سر از تن اش جدا شده است فرزندش بوده است و از همه جانسوز تر حکایت ان طنابی بود که دیدم دور کف پاهای این بسیجی شهید پیچیده شده است  .... السلام علی الحسین و علی علی ابن الحسین 💚❤️ @bakeri_channel ❤️💚
هدایت شده از سرداران شهید باکری
زندگینامه فرمانده دلاور لشگر ۳۱ عاشورا #شهید #آقامهدی_باکری از ازدواج تاشهادت ⏬⏬⏬
🌹اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم
سرداران شهید باکری
#فرمانده_شهید_مهدی_باکری 🌹اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم #خاطرات #قسمت_ششم_هفتم
. 🌸یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده. گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد. ارومیه حرف میزد،🌹صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحه ی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این شهردار کی است او چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و آرام حرف میزد🙂 🌸صفیه گفت:"این دیگه چه شهرداریه؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟😇"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید خواستگاریش))☺️ 🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃 🌴 @bakeri_channel