29863_717.flv
20.69M
مداحی حاج صادق آهنگران در وصف سیدالشهدای لشگر ۳۱ عاشورا آقامهدی باکری بعد از عملیات بدر
مهدی خواهر و خانم حمیدآقا را فرستاد برای خرید برویم، اما من نرفتم. چند روز بعد رفته بودم آموزش امدادگری، تا رسیدم خانه، #آقامهدی آمده بود خودش من را ببرد خرید، در راه گفتم من چیزی لازم ندارم، چرا باید برویم؟ آقای نادری و خانمش هم که همراه ما بودند با خنده گفت، صفیه خانم! آقا مهدی معتقدند حداقل باید یک #حلقه خریداری شود. دیروقت بود و مغازهها داشتند میبستند، به اولین مغازه که وارد شدیم، فقط به قیمتها نگاه میکردم نه به مدل آنها، یک حلقه 800 تومانی انتخاب کردم، در راه برگشت به منزل آقا مهدی گفت راستی آن روز ما با هم راجع به #مهریه صحبت نکردیم، نظرتان چیست؟ گفتم هر چه شما بگویید، گفت با یک جلد کلامالله مجید و یک کلت کمری نظرتان چیست؟ گفتم خیلی عالی است، نظر من هم همین بود، وقتی پدرم فهمید گفت بعداً ناراحت و یا پشیمان نشوی؟ گفتم نه!
@bakeri_channel
هدایت شده از دلاوران عاشورایی ۳۱
خاطرات گردان های علی اکبر و امام سجاد (ع)۳۱
بـــ﷽ــــسم ربــ شهـدا
چـــہ میجویـــے؟
عشـق همیـن جاست
چــہ میجویــــے؟
انــسان اینجاسـت
هــــمہ تاریخ اینجا حاضـرند
https://eitaa.com/khateratashoraii
سرداران شهید باکری
https://eitaa.com/bakeri_channel ❤️فرمانده ای که عاشق #بسیجیها بود❤️ #شهید_مهدی_باکری
هدایت شده از دلاوران عاشورایی ۳۱
نجوا با شلمچه و لاله هایش... با من سخن بگو شلمچه!
شلمچه!
با من سخن بگو و پرده از رازی بردار که سالها تو و خدای تو شاهد آن بوده اید.
شلمچه!
چقدر غمگینی. آن روز سرافراز و امروز سر به زیرانداخته ای. با کسی سخن نمی گویی و سکوت پیشه کرده ای. اما سکوت تو بالاترین فریاد است و خفتگان را بیدار می کند و بیداری را در رگهای انسانهای به ظاهر زنده می ریزد. اینجا همه از سکوت تو می گویند و من از سکونتی که در تو یافته ام و تا امروز چقدر از تو و نفس های طیبه ات، از تو و از رازهای سر به مهرت، از تو و مردان بی ادعایت که مس وجود را به طلای ناب شهادت معامله کردند، دور بوده ام. چه احساس حقیری است در من که توان شنیدن قصه های پرغصه ات را ندارم.
طلائیه!
می گویند، اینجا جایی است که شهیدان حسین وار جنگیده اند و من از بدو ورود به خاک پاکت، تشنگی را در تو دیده ام و انتظار اهالی خیام را به نظاره نشسته ام اینجا، چقدر بوی حنجره های سوخته می آید و چقدر دستها تشنه وفایند.
شلمچه!
من در این سرزمین حتی به قمقمه های عطشان سلام می دهم و سراغ عباس های تشنه لب را از آنان می گیرم . مگر می توان سالک عاشورا بود و تشنگی را فراموش کرد و از کنار حلق های شعله ور بی تفاوت گذشت.
شلمچه!
من با تمام وجود در تو جاری می شوم تا در میان نیزارها و نیزه شکسته ها، سرهای ستاره گون برادرانم را به دامن گیرم و برایشان از زخم بگویم، از اسارت، از تنهایی، از غربت، از…
شلمچه!
از فراز همه روزهایی که بر تو گذشت بر من ببار و تشنگی این دل در کویر مانده را فرونشان. می خواهم در تو جاری شوم، می خواهم رمز شکفتن و پرواز را از تو بیاموزم و بدانم بر شانه های زخمی تو چه دلهایی که آشیان نکرده اند.
شلمچه
من امروز آمده ام ردپای شهیدان را تا افق های بی نهایت و در امتداد عشق جست وجو کنم. اینجا عطر شهدا لحظه ها را پرکرده است و دستهایشان هنوز مهربانی را منتشر می کند.
شلمچه! شلمچه! شلمچه...
من از سکوت راز آلودت درسها آموخته ام! با من سخن بگو!
https://eitaa.com/khateratashoraii
هدایت شده از دلاوران عاشورایی ۳۱
qISwN__00.mp3
2.56M
خاطرات گردان های علی اکبر و امام سجاد (ع)۳۱
بـــ﷽ــــسم ربــ شهـدا
چـــہ میجویـــے؟
عشـق همیـن جاست
چــہ میجویــــے؟
انــسان اینجاسـت
هــــمہ تاریخ اینجا حاضـرند
https://eitaa.com/khateratashoraii
❣روز عقد هم حمید آقا یک آئینه دور فلزی و یک قوطی شیرینی و یک جعبه سیب از باغشان آورد. دو اتاق بیشتر نداشتیم، یک اتاق آقایان و یک اتاق خانمها بودند، مراسم #خیلی_ساده بود، عاقد و چند نفر از طرف خانواده باکری و چند نفر هم از طرف ما در مراسم بودند، بعد از عقد همه رفتند، یکی به من گفت فقط #یک_جفت_پوتین مانده گمانم #آقامهدی تنهاست، رفتم اتاق دیدم تنها نشسته بود، بلند شد سلام کردیم و بعد دوباره نشستیم، اما خیلی با خجالت، راستش برای اولین بار بود که مهدی را به خوبی میدیدم، سرش پائین بود، وقتی همدیگر را نگاه میکردیم، آن یکی سرش را پایین میانداخت، تازه شروع کرده بودیم به حرف زدن، که #حلقه را از جیبش درآورد و جلوی من گذاشت. چند لحظه بعد شاید نیم ساعت نشد درِ خانه به صدا درآمد و آمدند دنبالش، معذرتخواهی کرد و رفت و گفت فردا عازم #آبادان هستیم، اصرار کردم که حداقل برای شام بیاید، آمد، اما از شانس ما برق منطقه رفته بود، با چراغ دورسوز سر سفره همه با هم نشستیم و شام خوردیم و بعد از شام تا کوچه به بدرقهاش رفتم...
❣سه ماه تا 22 بهمن در جنوب و جاده آبادان و ماهشهر بودند، با آقای نادری رفته بود، منم اکثراً با خانم نادری با هم بودیم، در این مدت فقط یکبار خانه دوستان که نزدیک منزل ما بود زنگ زد صحبت کردیم زیرا ما در خانه تلفن نداشتیم. دهه فجر بود که از جبهه برگشت، با مختصر وسایلی که مادرم تهیه کرده بود، زندگی مشترکمان را شروع کردیم.....
#راوی: همسرشهید
@bakeri_channel
ناشنیدههایی از آخرین ساعات زندگی فرمانده لشکر31 عاشورا
آقا مهدی گفت: مگر عقلت را از دست دادهای؟
@bakeri_channel
آن چه پیش رو دارید، روایتی است از آخرین ساعات زندگی شهید مهدی باکری که توسط یک شاهد عینی بیان شده است:
۲۴اسفند ۱۳۶۳ – شب پنجم از «عملیات بدر»
ساعت ۰۰:۷ صبح بود که تیم تخریب و نیروهای گردان امام حسین(ع) محاصره شدند. در همین حال، نیروهای مستقر روی پل اتوبان پشت سر هم بی سیم می زدند و می گفتند:« ما از چهار طرف، زیر آتش قرار گرفته ایم».
برادر باکری که امروز صبح، برای ارزیابی وضعیت نیروهای روی پل به نزدیکی آن رفته بود [از مقر فرماندهی در خطوط عقب] درخواست کرد که یک تیم تخریب دیگر بفرستند تا پل را منفجر کنند. فرماندهی همچنین، از نیروهای مستقر روی پل می خواهد که آنجا را ترک کرده و به سمت حریبه عقب بکشند.
هواپیما و توپخانه دشمن محل تجمع نیروها را زیر آتش گرفتند و تنها پل پیاده رو که روی دجله بود، بر اثر بمباران هواپیما منهدم شد و نیروها در غرب دجله کنار حریبه ماندند تا تیم تخریب بیاید و پل اتوبان را منهدم کند.
چند دقیقه بعد، دومین تیم تخریب با قایق به آنجا رسید و مهمات و مینها را تخلیه کردند، اما به دلیل نیاوردن کامل وسایل مورد نیاز و شدت آتش دشمن نتوانستند کاری انجام دهند. در نتیجه، به ناچار با به جا گذاشتن وسایل تخریب، زخمیها را برداشته و به عقب برگشتند. نزدیک ساعت ۰۰:۸ صبح، تیپ احمدبن موسی(ع) محل خود را ترک و عقب نشینی کرد و ۳۰ دقیقه بعد به فرمانده لشکر [۳۱ عاشورا] خبر شهادت فرمانده گردان امام حسین(ع) (برادر اصغر قصاب) را اعلام می کنند.
ساعت ۰۰:۹ صبح اعلام کردند که تیپ قمر بنی هاشم(ع) نیز عقب آمده است. در سمت جنوب خطوط عملیاتی، نیروهای لشکر۸ نجف تا ظهر در کنار پل ابوعران ماندند و نیروهای گردان سیدالشهدا(ع) از لشکر ۳۱ عاشورا نیز به درگیری خود با دشمن ادامه دادند. آنها حدود ساعت ۰۰:۱۱ صبح، در روستای حریبه، هشت تن از عراقیها را اسیر کردند. فرمانده گردان سیدالشهدا(ع) همراه با حدود دوازده نفر به برادر باکری در قسمت شمالی حریبه در کنار دجله ملحق می شود و یکی دو ساعت پس از آن، تانکهای دشمن پاتک خود را آغاز کردند. برادر نظمی در مورد آن گفت:
«من به علت خستگی زیاد خوابم گرفت . چند دقیقه بعد با صدای بلند برادران که می گفتند: تانک ! تانک ! از خواب پریدم . دیدم نفربرهای دشمن به سرعت حریبه را دور می زنند و از آنجا هم در حال رسیدن به سیل بند مقابل ما بودند. با این حرکت دشمن ، محاصرهِ ما حتمی بود. در این گیرودار، تعدادی از برادران روحیهِ خود را باخته بودند و [به زحمت ] جلوی آنها را گرفتیم ».
ادامه دارد.............
@bakeri_channel
دیدار خانوادههای شهیدان رضا مرادی و رضا امامی –از شهدای ناجا در اغتشاشات بهمن سال گذشته در تهران- با رهبر انقلاب.
@bakeri_channel
🔰دیدار خانوادههای دو شهید ناجا در اغتشاشات خیابان پاسداران تهران با رهبر انقلاب
🔻خانوادههای شهیدان رضا مرادی و رضا امامی –از شهدای ناجا در اغتشاشات بهمن سال گذشته در تهران- ظهر امروز (یکشنبه) با حضرت آیتالله خامنهای دیدار کردند.
🔸️در این دیدار که همراه با اقامهی نماز ظهر و عصر برگزار شد، رهبر انقلاب اسلامی ضمن گرامیداشت یاد این دو شهید عزیز، به هر یک از این خانوادهها یک جلد کلامالله مجید اهدا کردند.
🔸️سرباز وظیفه شهید رضا مرادی عملدار و گروهبان یکم شهید رضا امامی قانلو بلاغ، از مأموران نیروی انتظامی بودند که ۳۰ بهمنماه سال گذشته در شب شهادت حضرت فاطمهی زهرا (سلاماللهعلیها) به دست اغتشاشگران در خیابان پاسداران تهران به شهادت رسیدند.
🔺️حضرت آیتالله خامنهای پیش از این در اسفندماه سال گذشته در منازل شهید محمدعلی بایرامی (از مأموران نیروی انتظامی) و بسیجی شهید محمدحسین حدادیان که در اغتشاشات خیابان پاسداران تهران به شهادت رسیدند، حضور یافته بودند.
@bakeri_channel
هدایت شده از دلاوران عاشورایی ۳۱
باز دلم هوای شلمچه کرده است.
در شلمچه تمامی دوران دفاع
مقدس را می توان مرور کرد. اینجا
بیشترین شباهت را به کربلا دارد و
هر کسی به وسع خود دل به زیارت
مشهد شهیدان می دهد.
شلمچه من دلم جا می گذارم
خودم را بی خودم وا می گذارم
میان لاله ها سرگشته ام من
دلم را با تو تنها می گذارم
ای شهیدان! هنوز هم که هنوز است
، هر آب خنکی که می نوشیم ، به
یاد لب های خشکیده تان در شلمچه
، اشک می ریزیم. هنوز هم که هنوز
است ، هر وقت غذا می خوریم
پیش از آن با خاطره های شیرین
شما دعای سفره می خوانیم .
هنوز هم که هنوز است تنها
افتخارمان این است که روزی با
شما بودیم . خوشحالم که هنوز با
کسانی رفت و آمد دارم که چون
خودم داغ دیده و تنهایند .
خوشحالم که هنوز وقتی غروب
می شود ، هر جا که باشم مرغ
خیالم پر می گیرد و بر بام احساس
می نشیند و به یاد سنگرهای خون
آلود برای دلم نغمه سرایی می کند .
ای مردم ! ما همه خواهیم رفت . شما می مانید و راه ...
شما را به روح شهدا نگذارید یاد شهدا و جبهه ها از دلها زدوده شود ..
هدایت شده از دلاوران عاشورایی ۳۱
qISwN__00.mp3
2.56M
خاطرات گردان های علی اکبر و امام سجاد (ع)۳۱
بـــ﷽ــــسم ربــ شهـدا
چـــہ میجویـــے؟
عشـق همیـن جاست
چــہ میجویــــے؟
انــسان اینجاسـت
هــــمہ تاریخ اینجا حاضـرند
https://eitaa.com/khateratashoraii
#امام_خامنه ای :
امروز فضلیت زنده نگهداشتن یاد و خاطره #شهدا کمتر از شهادت نیست.
قدم بگذار در وادی #شهدا
اینجا یک جایِ دنج برای هوایی شدن دل های خسته از شهر پر از ازدحام است...
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
ناشنیدههایی از آخرین ساعات زندگی فرمانده لشکر عاشورا آقامهدی گفت: مگر عقلت را از دست دادهای؟
فرمانده با مشاهده تانکها و نفربرهای دشمن ، پی در پی توصیه های لازم در مورد نحوه آرایش و مقابله با دشمن را به برادران گوشزد می کرد. آنان با جمع آوری باقی مانده موشکهای آر.پی .جی بی باکانه به شکار نفربرهایی پرداختند که به چهل تا پنجاه متری نیروها نزدیک شده بودند. برادر نظمی گفت:
«چند موشک آر.پی. جی به نفربرهایی که در چهل پنجاه متری ما بودند شلیک کردیم. با شعله ور شدن آنها، افراد داخلشان بیرون ریختند و پا به فرار گذاشتند که برادران از پشت سر آنها را می زدند. بقیهِ آنها هم با دیدن این صحنه عقب نشینی کردند».(ف.ا.ر.س.ن.ی.س)
*پاتک دوم و غروب خورشید عاشورا
پس از دفع نخستین پاتک دشمن ، برادر مهدی باکری کوشید که برادران تا شب مقاومت کنند تا با استفاده از تاریکی شب پل را منهدم کنند، آنان نیز حرف او را تأیید و برای ایستادگی آمادگی خود را اعلام کردند. ساعت ۳۰:۱۴، به فرمانده لشکر خبر دادند که دشمن از پل گذشته و وارد حریبه شده و از دشت باز مقابل قسمت کیسه ای دجله (نرسیده به گلوگاه)، دست به پاتک زده است.
سماجت دشمن در تداوم پاتک موجب شد که سیل بند مقابل فرماندهی از نیروی خودی خالی شود و به دست دشمن بیفتد. بدین ترتیب، نیروهای خودی در داخل شهرک و پشت سیل بند درحالی که محاصره شده بودند، با دشمن مقابله کردند. به دلیل تنگ تر شدن محاصره، برادر نظمی به برادر باکری گفت: < شما بروید عقب، ما اینجا هستیم> ، اما برادر باکری پاسخ داد: < ما می خواهیم بجنگیم، چگونه برگردیم عقب، مسئله اسلام در میان است .
ادامه دارد............
تنها طلوع صبـــح مان
شمایید
وقتی، به وقت چشـم هایتان
بیدار می شویم...
#سلام_صبـحتون_شهــدایـی
محسن ارتباطی مستحکم و قوی با شهید کاظمی داشت و تمام فعالیت ها و کارهایی که انجام میداد ناشی از ارتباط معنوی با شهید کاظمی بود . محسن بر سر سفره شهید کاظمی نشست و شهید کاظمی او را راهبری کرده و به این مقام و این مقطع رساند. محسن خیلی مقید بود و هر هفته دو سه شب یکبار سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای با او مشورت میکند. محسن با عمق وجودش #شهید را درک کرده بود و شهید کاظمی باعث شد که محسن به آرزویش برسد.
@bakeri_channel