eitaa logo
سرداران شهید باکری
500 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
500 ویدیو
12 فایل
کلامی گهربار از آقا مهدی باکری: خدایا مرا پاکیزه بپذیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸ذکر روز جمعه ۱۰۰مرتبه 💜اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ💜 🌸خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد 🌸این ذکر موجب عزیز شدن می‌شود 🔴 @bakeri_channel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امروز کاری کنید که 🌸شادی قلبتان را فرا گیرد 🌷چنانکه هرگز پایانی برآن نباشد 🌸روزتون پراز شادی و نشاط 🌷این گل‌های زیبا و خوش عطر 🌸تقدیم به شما عزیزان 🔴 @bakeri_channel
شب یلدا در اسارت گاه عراق «انگار دنیا رو دادن همین که مزه دهان بچه ها عوض شد خیلی خوشحال شدن و همه با هم می گفتن فردا به بقیه آسایشگاه ها می گیم که ما شب یلدا گرفتیم.»
خاطره ای از شب یلدای اسرا چند روز مونده بود آذر ماه تموم بشه که دسر انار دادن (البته خود این دسر هم داستانی داره. فکر نکنید بهترین میوه رو می دادن، حرف حرف میاره همین جا فقط با ذکر یه خاطره کوچولو بگم که دسر اسرا چه کیفیتی داشت. یه روز که دسرسیب دادن، سرباز مادر مرده وعقب افتاده عراقی که فکر می کرد به ما خیلی خوش می گذره و انگار ما از آفریقُا اومدیم و چیزی به خودمون ندیدیم از پشت پنجره با لحنی تحقیرآمیز به ارشد آسایشگاه سه گفت: مرتضی تو ایران از این سیب ها هست؟ مرتضی که هرجا هست وخدا نگهدارش باشه گفت نه سیدی! سرباز عراقی با خوشحالی پرسید نیست؟ تو ایران سیب نیست؟ مرتضی گفت سیدی تو ایران ازاین سیب ها نیست، آخه ما این سیبا رو میدیم خر بخوره و اصلا کسی اینا رو از زیر درخت جمع نمی کنه سربازی عراقی که فهمید چقدر بدبختند با عصبانیت گفت: "قرشمال یالا امشی امشی!! حال متوجه شدید دسر چه کیفیتی داشت ؟!) بله گفتم به ما انار دسر دادن که به هر دو نفر یه انار می رسید ومعمولا هرکس که با کسی بیشتر جفت و جور بود دسرشون رو تقسیم می کردن. اون روز شاید کمتر کسی فکر می کرد که چند شب دیگه شب یلدا است به همین خاطر چون امکانات نگهداری نداشتیم تقربیا همه ی بچه های آسایشگاه انارشون رو خوردن بجز دو تا از بچه های یزد به نام های محمدرضا میرجلیلی و محمدرضا جعفری که میرجلیلی سرما خورده بود و بدحال بود و میلیش نمی کشید. به همین خاطرجعفری هم معرفت نشون داد و انار رو نگه داشت تا محمدرضا خوب بشه.
این قضیه گذشت تا اینکه شب یلدا بچه ها یادشون افتاد که کاش انارا رو نخورده بودن در همین لحظه آقای جعفری رو کرد به ارشد آسایشگاه آقای حجت الله تیموری و گفت ما انارمون رو نخوردیم. در این لحظه آقای شالچی معاون تیموری که فردی خوش فکر و منظم بود سریع انار رو گرفت و اون رو دون دون کرد وبه بچه ها گفت همه لیواناشون رو آماده کنن، بچه ها که اصلا انتظارش و نداشتن دیدن که آقای شالچی به هر نفر فکر کنم دو یا سه دونه انار داد و گفت بچه ها خدا رسوند؛ اینم میوه شب یلدا! انگار دنیا رو دادن همین که مزه دهان بچه ها عوض شد خیلی خوشحال شدن و همه با هم می گفتن فردا به بقیه آسایشگاه ها می گیم که ما شب یلدا گرفتیم و قسم مون راسته که میوه خوردیم. یادش بخیر تا چند روز از این اتفاق به خوشی یاد می کردیم و فکر کنم این خاطره از یاد کمتر کسی از بچه های آسایشگاه دو قاطع دو کمپ 9 رمادیه رفته باشه. البته اون شب بچه ها نهایت استفاده رو هم کردن و نمازهای قضا بجا اوردن، قرآن ختم کردن و فال حافظ گرفتن. تمام ما که ز پروانه ها نشان داریم  برای سینه زدن تا سحر توان داریم هزار شکر خدا را که در شب یلدا           برای گریه کمی بیشتر زمان داریم
دوقـــــدم مانده کہ پاییز بہ یغما بـــــرود! این همه رنگ قشنگ از کف دنیا بـــــرود هـــــرکہ معشوقه برانگیخت گوارایش باد .. دلِ تنها بہ چہ شـــــوقی پی بـــــرود؟ 🌷 💎@bakeri_channel 💎
🍂 🔻 یحیای آزاده 4⃣ خاطرات آزاده، داریوش یحیی •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• توضیح: قسمتی از خاطرات که داری نقص بوده، از خاطرات تکمیلی آقای اصغر مولوی استفاده شده. در حالی که سه شب از شروع عملیات والفجر 8 گذشته بود، می خواستیم به خط دشمن بزنیم و در راستای عملیات های متوالی شب های قبل، پاکسازی و تسلّط کامل بر شهر فاو را ادامه دهیم. در فرصتی که پیش آمد آخرین توجیه ها و سفارش ها توسط فرمانده گروهان (غلامعباس پیمانی) انجام شد. طبق توجیه های مکرر، گفته شده بود که در خط مقابل، چقدر استحکامات و چه تعداد نیرو و اسلحه وجود دارد. گفته بودند سه تیربار در این منطقه مستقر است که انهدام آنها مشکل چندانی ندارد. بعد از این صحبت ها، با ذکر خدا و نام مقدس بی بی فاطمه الزهرا(س) و توکل بر خدا از خاکریز عبور کردیم. در بین دو خاکریز چند سنگر اجتماعی نیروهای عراقی بود که با پرتاب چند نارنجک دستی آنها را پاکسازی کردیم. وقتی از سنگرهای اجتماعی گذشتیم، در کمال تعجب متوجه تعداد بیش از ده تیربار با فشنگ های ثاقب رسام که هوایی شلیک می کردند، شدم، در صورتیکه قرار بود فقط سه تیربار باشند. با اینکه ما در دسترس آنها بودیم ولی به طرف ما شلیک نمی کردند. موقعی که تعداد تیربارها را دیدم حقیقتاً خوف کردم. ولی از آنجاییکه در حال شلیک هوابی بودند، به دلمان افتاد که احتمالا یگان های همجوار زودتر از ما عمل کرده و خاکریز را تصرف نموده اند. در حین پیشروی دائم حواسم به حسن و فواد بود تا از آنها جدا نشوم و بی خیر نمانم. راه را همچنان ادامه دادیم تا نزدیک دشمن رسیدیم. وقتی کاملاً در تیررس شان قرار گرفتیم، سر تیربار ها پایین آمد و شروع کردند به شلیک زمینی به طرف ما. شلیک گلوله های خمپاره و منور منطقه را چون روز روشن کرده بود. دیگر بدون هیچ جان پناهی در فاصله کمتر از ۵۰ متری خاکریز دشمن بودیم که همانجا زمین گیر شدیم. شرایطِ پر استرسی پیش آمده بود که نکند نتوانیم مقاومت کنیم. تیرهای دشمن از چپ و راستمان هوا را می شکافت و زوزه کشان از بغل گوشمان عبور می کرد. هر کس با سلاح خودش شروع به شلیک به طرف دشمن کرد. با زیاد شدن آتش دراز کش شدیم و منتظر فرصتی بودیم تا دستوری از فرماندهی بیاید و ما هم حرکت خود را ادامه دهیم. در اینجا صدای مهدی کاکاحاجی که معاونت گروهان را به عهده داشت به گوش می رسید و تذکر می داد که زیر آتش تیربار نباید زمین گیر شد. مقداری تقویت روحیه کرد و بچه ها را به اتکال و ذکر الهی دعوت نمود که در آن شرایط خیلی از لحاظ روانی کارآمد بود. کم کم بر تعداد مجروحان افزوده می شد. با حرکت بچه ها به سمت خاکریز عراق، در دام فریب و دغل بازی آنها افتاده بودیم. تیربارچی های دشمن پشت تیربارهایشان دست ها را به نشانه تسلیم بالا برده و جمله "انا مسلم" و "دخیل خمینی" را سر داده بودند و با نزدیک شدن بچه ها سر تیربارها را پایین آورده و به سمت آن ها شلیک و معرکه ای برایمان درست کردند. در یک لحظه ضربه ای احساس کردم و دیگر متوجه چیزی نشدم ..... •┈┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈┈• همراه باشید با ادامه این خاطرات
🌸🍃🌸🍃 پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن زیر لب یه یادی از نور دل فاطمه کن چشماتو خیره کن و سوره والعصر و بخون یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن 🔹 @bakeri_channel