#شهیدمهدیباکری به #روایت_همسر :
#قسمت29
...وقتی میرفت، تا سه چهار روز شارژ بودم، یاد حرف ها و کارهاش می افتادم، لباس هاش را که می شستم، جلوی در حمام می ایستاد و عذر خواهی میکرد که وقت نکرده بشوید، وظیفهی خودش میدانست، مخصوصا ماه رمضان راضی نمیشد من با #زبان_روزه اینکار را بکنم،لباسهاش نو نبود، وقتی میشستم، بی اختیار برای خودم این بیت را میخواندم؛
گل من یک نشانی بر بدن داشت/یکی پیراهن کهنه به تن داشت...
بعد دلتنگی ها شروع میشد، بد اخلاق میشدم، گریه میکردم، حوصلهی هیچ کس و هیچ چیزی را نداشتم، عین دیوانه ها با خودم حرف میزدم.
خانهمان و ستاد توی یک خیابان بودند، شاید کمتر از یک ربع فاصله داشتند، اما همین فاصله گاهی ما را یک هفته، ده روز از هم دور نگه میداشت.
پشت پنجره می نشستم و وانت های سپاه را که رد میشدند، نگاه میکردم
میگفت: بذار من زنگ بزنم بعد در رو باز کن، شاید غریبه باشه، شبِ و خطر داره"
اما من گوش نمیدادم، می خواستم خودم در را رویش باز کنم.
سرش را گذاشت روی سینهی مهدی و تا جایی که توانست زار زد، آنقدر که پیراهنش خیس شد
مهدی دست برد زیر چانهی صفیه و صورتش را که از گریه سرخ شده بود، بالا آورد و گفت:"آخه صفیه،تو همه رو ول کرده ای و چسبیده ای به من، #ایندنیامثلشیشه ست، از دستت بیوفته، میشکنه، نباید دل بسته ش شد...
اما مهدی برای او دنیا نبود، نمی توانست مثل او فقط خودش را بسپارد و راضی باشد به هر چه او میخواهد،نمی توانست مثل او همه ی فکر و ذکرش جهاد باشد و آنچه رضای خدا است؛
مهدی میدانست صفیه دست از این گریه ها که تازگی ها بیشتر شده بود،بر نمیدارد
گفت:"به این گریه ها جهت بده،نذار الکی هدر برن؛به یاد امام حسین باش و مصیبت های خواهرش،زینب" ...
#ادامه_ دارد....
#شهیدمهدیباکری #دنیامثل شیشهست،از دستت بیوفته،میشکنه،نباید دل بسته ش شد #مصیبتاهلبیت #دلتنگی #مردانبیادعا #اخلاص #مردعمل
@bakeri_channel
🌴سردار عاشورایی خیبر شهید بایرامعلی ورمزیاری فرمانده گردان علی اکبر لشگر 31 عاشورا و نبرد پل طلائیه (قسمت اول) 🌹
ظهر جمعه بود ، دومين روز عمليات خيبر. حوالي پل طلاييه صحنههايی سرخ از ايثار و رشادت مردان عاشورايي را در ذهن خود ثبت ميکرد.
شب قبل به دستور آقا مهدي باکری وارد منطقه شده بوديم ؛ دو گردان از لشکر عاشورا و دو گردان هم از لشکر نجف اشرف. تا رسيدن نيروهاي لشکر 27 حضرت رسول بايد با دشمن ميجنگيديم . مأموريت ما موفقيت آميز بود و توانسته بوديم به عمق مواضع دشمن نفوذ کنيم و در اطراف پل طلاييه موضع بگيريم . ساعت حوالي چهار بامداد روز شنبه ، به فکر افتاديم که با روشن شدن هوا ، دشمن دست به پاتک خواهد زد، بايد چارهای انديشيد.
نتيجه صحبتهاي فرماندهان اين شد؛ نيروهاي لشکر نجف و گردان امام حسين (ع) لشکر عاشورا با عمليات غافلگيرانه پل طلاييه را تصرف کنند. يک گروهان از گردان علياکبر هم با آنها برود و دو گروهان هم جاده منتهي به پل طلاييه را حفظ کنند. من جزو نيروهايی بودم که در کنار ورمزياری مانديم تا جاده را حفظ کنيم و مانع محاصره بقيه نيروها شويم.
راوی:
ابوالفضل هادی از آزادگان خیبری گردان حضرت علی اکبر
🌹🌴#سردار_عاشورایی_خیبر_شهید_بایرامعلی_ورمزیاری فرمانده گردان علی اکبر لشگر 31 عاشورا و نبرد پل طلائیه (قسمت دوم) 🌴🌹
.
.
. ... زمین مسطح بود.
شروع کرديم به کندن جان پناه براي خودمان ، تحرکات زرهی دشمن را ميديديم و سنگرهای ما هم آسيبپذير بود. با اين حال درگيریهای پراکندهای با دشمن داشتيم.
وقت نماز صبح شده بود. نماز را خوانديم و پس از نماز بود که صدای #محمد_باقر_مشهدی_عبادی #فرمانده_گردان_امام_حسين (ع) از ميان خشخش گوشي بيسيم پيچيد: #برادر_ورمزیاری! ما پل را تصرف کرديم. جاي مناسبی است براي پدافند.
بهتره با نيروهات بيايی اينجا. تا هوا روشن نشده و دشمن پاتک نزده بيايين... #ورمزیاری نيروها را حرکت داد.
در حين حرکت متوجه شديم که جلوتر از ما دو گروه زرهی در دو طرف جاده با همديگر درگير هستند. يکديگر را محکم ميکوبيدند. مات و مبهوت نگاه میکرديم به صحنه درگیری.
دو تن از بچه ها را فرستادند برای کسب اطلاعات.
بچه ها سريع برگشتند.
گفتند هر دو طرف ، نیروی دشمن هستند.
به خيال اين که طرف مقابل دشمن است بر سر همديگر آتش ميريزند. اين وضعيت برای ما خوشحال کننده بود که سرشان به خودشان گرم است ؛ ولی گذشتن از ميان اين حجم آتش ممکن نبود ، عبور از جاده يعنی بردن دو گروهان به کام مرگ! ...
.
.
#راوی .
.
#ابوالفضل_هادی_از_آزادگان_خیبری_گردان_حضرت_علی_اکبر_لشگر_31_عاشورا
🌹_____________________🌹
💠تلگرام_سروش_ایتا👇
@bakeri_channel
💠اینیستاگرام👇
@aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31
ای شـهـــید .
نام تو در #شلمچہ .
با حضرت مادر گره خورده... .
اصلاً تا مےگویند #شـهادت در شلمچہ، .
منتظریم بشنویم:
.
#پـهلو .
#ســیـنہ .
#سوختن .
#گمــــنامـے...
.
شب بخیر
.
#سردار_شهید_علی_اکبر_سودی
.
.
#تولد_:_خوی
.
.
#شهادت_:_شلمچه
🌹_____________________🌹
💠تلگرام_سروش_ایتا👇
@bakeri_channel
💠اینیستاگرام👇
@aqamahdi_va_hamidaqa_bakeri_31
👈ما را به دوستان خود معرفی کنید👉
#شهیدمهدیباکری به #روایت_همسر :
.
#قسمت30
.
...تا اسم #امام_حسین(ع) می آمد، شانه هاش می لرزید، اما من برای مهدی بی تابی میکردم، برای خودم هم گریه میکردم، برای روزی که او دیگر نیست.....
روز به روز علاقه ام به مهدی بیشتر میشد، ما که از قبل هم را نمی شناختیم، هر روزی که میگذشت، توی زندگی علاقه مان شکل میگرفت
میگفتم: مهدی،اصلا راضی نیستم به خاطر من از کارِت بزنی و بیایی...
اما دلم را چکار میکردم؟ میری از ستاد بیرون ،به من خبر بده، از این بالا، از پشت پنجره چند دقیقه نگاهت کنم میخندید...و چَشم میگفت...
دستِ خودم نبود، همه چیز بهانه بود برای اینکه گریه کنم، حتی گاهی زل میزدم به متکاش و فکر میکردم روزی میرسد که دیگر مهدی سرش را روی این متکا نگذارد😔،صدای اذان می پیچید، انگار همهی غم های عالم روی دلم می نشست؛
آنقدر آشفته بودم که بارها خواب دیدم #مهدی_شهید شده و من بچه به بغل، تنها وسطِ بیابان رها شده ام و گریه میکنم، شاید اگر ما یک زندگی عادی داشتیم، مثل زندگی های دیگر ،برای هم عادی میشدیم، اما همهی زندگی ما در بحران گذشت و انتظار
مهدی صبوری میکرد، اگر اوقات تلخی هم بود، از جانب من بود؛ آن هم از روی دل تنگی، میدانستم نمی تواند بیشتر از این وقت بگذارد برای من،دوست داشتم چند روز با هم برویم#مشهد
گفت: خاک بر سر من اگه یک لحظهی زندگیم برای خودم باشه"😔
..همهی فکر و ذکرش این بود که چه کاری بهتر است،مفید تر است،آن کار را بکند....
.
#ادامهدارد...
.
#شهیدمهدیباکری #یااباعبداللهشفاعت #شهیدراهحسین #وجدانکاری #ایرهروانکویشهادتسفربخیر
.
#شادی_روح_شهدا صلوات
@bakeri_channel
💠دانشمند شهید داریوش رضایی نژاد
دانشجوی دکترای مهندسی برق دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی
#تولد : ۱۳۵۵ آبدانان(ایلام)
#شهادت : یکم مرداد ۱۳۹۰
🇮🇷شادی روحشون صلوات🇮🇷
@bakeri_channel
هدایت شده از سردار شهید حاج احمد کاظمی
روسفید درگاه الهی ۶۰ ساله شد🌷
۲ مرداد ولادت سردار شهید حاج احمد کاظمی مبارک🌹
✅ کانال اختصاصی شهید احمد کاظمی👇
@shahidkazemi_1384