#دیدار_دویار❤️
#عاشقانههای_شهیدآقامهدی_باکری_ و #شهیدحاجاحمد_کاظمی
.
.
ازمرخصی برگشته بودیم اهواز. احمد کاظمی تماس گرفت:
–مهدی میخام ببینمت.
قرار گذاشتند و هر دو سر قرارشان آمدند.
دیدار #دو_یار دیدنی بود تا شنیدنی و نوشتنی. شاید نتوان آن لحظات را با هیچ بیان و قلمی گفت و نوشت. انگار سالهاست که #همدیگر را ندیدهاند. دست در گردن هم کردند. احمد آقا مرتب میگفت: « #مهدی خیلی دلم برات تنگ شده بود. خیلی دلم گرفته بود برای دیدنت ثانیه شماری میکردم تا ببینمت دلم باز بشه…».
#علاقه این دو به یکدیگر، به قدری محکم بود که بیشتر وقتها میشد یکی را در کنار دیگری یافت. #احمدآقا و #آقامهدی به قدری به سنگرهای همدیگر رفت و آمد میکردند که احمد کاظمی بیشتر بچه های لشکر عاشورا را به نام میشناخت و آقا مهدی هم چنین بود.... در بیشتر عملیاتها اصرار داشتند که #احمد و #مهدی کنار هم باشند… کنار هم بجنگند و….
#منبع : آشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص ۴۱
@bakeri_channel
#آقامهدی_فرمانده_منه !
💠جدا شدن احمد کاظمی و مهدی باکری در ظاهر از همدیگر خللی در دوستیشان بوجود نیاورده بود. در تیپ نجف هر وقت گفته میشد آقا مهدی معاون احمد آقاست، کاظمی میگفت: «نه! آقا مهدی فرمانده منه!».
#دوستیشان تا آخر ادامه داشت... در عملیات خیبر اردوگاه لشکر عاشورا و لشکر نجف در کنار هم بود و وسطشان فقط #یک_خاکریز داشت و سنگرهای #فرماندهی دو لشکر هم نزدیک این خاکریز بود. هر وقت آقا مهدی کاری با احمد کاظمی داشت دیگر معطل نمیشد. خودش بلند میشد از خاکریز میگذشت میرفت
#سنگر احمد آقا و ایشان هم چنین میکرد.
لحظه های سخت و سرنوشت ساز عملیات خیبر بود و باران تیر و ترکش میبارید. بر اثر انفجار گلوله های توپ و تانک، حفره بزرگی ایجاد شده بود. این حفره، سنگر آقا مهدی بود و سنگر قرارگاه تاکتیکی لشکر عاشورا توی جزیره.
#احمدآقا حاضر بود برای #دیدن_مهدی جانش را هم بدهد. هر وقت فرصت میکرد، میگفت: « #مهدیجان کاری کن که #باهم_شهید_بشیم.» این جمله را احمد بارها به مهدی گفته بود و من هم با گوشهای خودم شنیده بودم.
#توی_خیبر زیر باران گلوله و ترکش #احمد آمد. تا #مهدی را داخل حفره دید #تبسمی چهرهاش را پوشاند و گفت:
– مهدی! چه جای باصفایی برا خودت انتخاب کردی...
#مهدی_خندید. احمد خیال جدا شدن از مهدی را نداشت و ماند داخل همین حفره. گفت: «اینجا هم قرارگاه تاکتیکی آقا مهدی است و هم من.» ولی این حفره هیچ امنیت نداشت و نمیشد اطمینان کرد. به اصرار بچه ها سنگر کوچکی ساختیم. خود احمد آقا و آقا مهدی هم آمدند و در ساختن سنگر کمکمان کردند. نمیشد داخل سنگر سرپا ایستاد؛ کوچک بود و کم ارتفاع.
عملیات که تمام شد، #آقامهدی برمیگشت عقب. میرفت شهرهای مختلف آذربایجان به #خانوادههای_شهدا سر میزد. به مجروحان جنگ و جانبازان سرکشی میکرد...
#منبع : اشنائی ها ، این بار خودم می برم ، ص ۴۰ و ۴۱
#حاجاحمد #آقامهدی #فرماندهان #یارانمخلص #شهادت #یادیارانسفرکردهبخیر
@bakeri_channel