سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 5⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تیم های شناسایی که اعزام می شدند يا 4 نفر بودند یا ۹ نفر، در هر بلم ۲ تا ۳ نفر جا میشدند. بچه ها را با دو قایق با هم می فرستادیم که اگر در مأموریت برای یک بلم اتفاقی افتاد بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کلاشینکف، کلت دستی، قطب نما دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازه کافی می بردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع می شود بتوانند خودشان را اداره کنند. چند ماه پیش یک سری عکس هوایی به دستمان رسید که خیلی به کارمان آمد. چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن به ما گزارش نکرده بودند، برایمان کشف شد. شناسایی ها که کامل می شد، آخر هفته گزارش کلی آن را برایم می آوردند و من هم به آقا محسن میدادم. به جهت حفظ مسائل امنیتی گفته بودم که هیچ گزارشی در دسته ها نماند و تمام آنها به مرکز منتقل شود. خیلی از شناسایی ها را فیلمبرداری کردیم تا تمام جزئیات ثبت و ضبط شود. بعد از مدتی به این فکر افتادیم تا براساس شناسایی ها کالک و نقشه هور را ترسیم کنیم. قرار شد تیم های شناسایی از لحظه حرکت تا بازگشت هر چیزی را که می بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثلا پیمودن یک کیلومتر با قایق و بلم چقدر زمان می برد با این کار مقیاس دستمان می آمد. در اتاق نقشه کروکی کشی کردیم و براساس آن کالک تهیه کردیم مقیاس نقشه هم ۵۰ تا ۱۰۰ هزارم شد و چند ماه کار برد. بعد به تعداد فراوانی از روی آن تهیه کردیم. روی کاغذهای رنگی خاک را قهوه ای و نیزارها را نخودی و آب را آبی رنگ کشیدیم خیلی قشنگ شده. گفتیم پلاستیک رویش کشیده شود تا خیس نشود و الآن داده ایم دست فرماندهان گردان و گروهان تا مسیر را تشخیص دهند. با اینکه نیروهای نصرت همراهشان هستند اما نقشه هم کمکشان میکند.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 6⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
ما چندین ماه در سکوت اینجا کار کرده ایم. بدون اینکه کمترین شکی برای عراقی ها ایجاد شود و نزدیک به سیصد شناسایی درون و برون مرزی انجام داده ایم. بچه ها گاهی کلافه می شدند، حق هم داشتند. علی اکبر که برای شناسایی ده روز بود به روستای العماره ی عراق رفته بود، برگشتش خیلی طول کشید.
وقتی رسید به قرارگاه با حمید به استقبالش رفتیم، اصلا تعادل نداشت راه برود. همین طور تلو تلو می خورد.
بچه های شناسایی رفتند و آبراه های دجله را متر کردند، حتی از اتوبان بغداد- بصره فیلم گرفتند و آوردند. اما هیچ کس از بزرگی کارشان خبر نداشت، فقط دلمان خوش بود به حرف های آقا محسن که وقتی می آمد میگفت، من گزارش کار شما را به امام دادم و امام فرمودند: «سلام مرا
به بچه های نصرت برسانید».
همین برای ما خیلی ارزش داشت، همین که می دانیم امام برای ما دعا می کند کافی است.
یک بار عبدالرضا که از شناسایی برگشته بود آمد کنارم نشست و گفت: علی، به نظرت با توجه به اینکه ما میدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن دشمن اول جنگ نیست. میشه باهاش این طوری جنگید؟ »
نگاهش کردم و در سکوت سرم را پایین انداختم و گفتم: «ما یک مقلد هستیم هرچی امام بگند ما همون رو عمل می کنیم».
احساس کردم نگرانی اش برطرف نشده، خواستم فضا کمی عوض شود، گفتم: «شما وقتی داخل عراق میری غرور بهت دست میده؟»
- نه، نه.
- وقتی داری این اطلاعات رو به کسی میدی چی؟
- نه.
- الآن که داری ریش هاتو با تیغ میزنی فقط برای مأموریته ها.
- میدونم برای ماموریته، میدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته على، تو میخوای همشون رو نگه داری؟
- آره، میدونم مسائلی هست. مهم اینه که داریم با نیرویی کار می کنیم که صفره، مشکل داره. اگه خوب بود که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشت.
دستش را گرفتم و پیش آقا محسن بردم که برای سرکشی آمده بود. به آقا محسن گفتم که عبدالرضا را آورده ام تا از شناسایی اش گزارش بدهد. خیلی ذوق کرده بود که به کارش توجه شده و خودش گزارش را به فرماندهی کل می دهد. چند بار در مورد نیروها این کار را کردم، روحيه می گرفتند و کارهای بعد را خیلی بهتر و دقیق تر انجام می دادند.
ما
#شانه
خالی
کردیم
و آنها
هنوز
#پلاک
گردنشان
است...
#شرمنده_ایم😔
#شہدا🌷
همرآه ما باشید👇👇👇
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
﷽
سلام فرمانده از چه غمگینی سردار دلها؛ از #شهادت یارانت ؟!به چه می اندیشی اینگونه در فکر ....
#شهیدمهدیباکری
@bakeri_channel
خورشید
در دستهایشان بود
و ڪوه پشت سرشان
کوهها لرزیدند ، اما آنها نه ...
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
4_5974344395439211763.mp3
3.13M
🌬ـهَوایـِ بارونـ🌧ـ دارَم
🌬ـهَوایـِ حَـرَم[]
یھـ قلبـ♥️ِمجنونـ
دارم⇇برایـِ حَـرَم[]
♡
♡
♡
#سید_مجید_بنی_فاطمه 🌸
همراه ما باشید👇👇👇
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
هرگـاه شب جمعه #شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد آقا اباعبدالله(علیه السلام) یاد می کننـد.
#شهیدآقاحمیدوآقامهدیباکری
@bakeri_channel
غریبه ی مشهد رضای عاشقان، آمدنش نسیمی بهاری و رفتنش عطری ماندگار بر سرزمین سوخته ی #دهلران می باشد.
کلماتی هر چند قاصر را تقدیم به تنها فرمانده شهید سپاه شهرستان دهلران سردار عبدالصالح امینیان که خراسان را عاشقانه برای دفاع و پاسداری از انقلاب اسلامی به مقصد #غرب می پیماید.
#سردارشهیدعبدالصالحامینیان
#تولد:۱۴ مهر۱۳۳۸ مشهد
#شهادت:۱۰مرداد۱۳۶۲عملیات والفجر۳_مهران
@bakeri_channel
سرداران شهید باکری
غریبه ی مشهد رضای عاشقان، آمدنش نسیمی بهاری و رفتنش عطری ماندگار بر سرزمین سوخته ی #دهلران می باشد.
یکی از همرزمان شهید می گوید: «وقتی شهید امینیان می خواست در حمله ها شرکت کند، اول نزدیک روحانی می رفت و قرآن به دست او می داد و می گفت: می خواهم استخاره بگیرم. همیشه «خیلی خوب» می آمد و او می رفت. یادم می آید قبل از عملیات والفجر 3 ، که عبدالصالح در آن به #شهادت رسید ( با مسئول عملیات ) پیش روحانی آمد و درخواست استخاره کرد و می گفت: مسئول می خواهد که او در عملیات شرکت نکند. وقتی روحانی قرآن را باز کرد، سوره محمد (ص) آمد که: (هر پرچمی از دست سرداری بیفتد، سرداری دیگر آن را برمی دارد). خیلی خوشحال شد و با دیگر رزمندگان به منطقه شتافت.»
#روحتشادویادتگرامیباد🌹
#سردارسپاهدهلران ایلام از دیار مشهدمقدس
@bakeri_channel
✅خاطره ای از #قلاویزان
بعد از شش سال از آغاز جنگ، قلاویزان تازه آزاد شده بود، در حال گذر از کنار
بسیجی نوجوانی بودم که داخل سنگری کوچک در لب پرتگاههای قلاویزان نشسته و مشغول نگهبانی بود، همچنان که قنداق سلاحش بر زمین و لوله ی سلاح در دستش بود، قرآنی جیبی را نیز با انگشتانش گرفته و مشغول قرائت قرآن بود، بسیار حالتی ملکوتی داشت، به او گفتم "التماس دعا"
با حجب و حیا پاسخ داد " محتاجیم "
چند متری از او فاصله گرفته بودم که ناگهان صدای صوت خمپاره ای آمد، سریع دراز کشیدم، گلوله ی خمپاره در پشت سر من فرود آمد و منفجر شد..
چند لحظه بعد بلند شدم و پشت سرم را نگاه کردم، گلوله ی خمپاره درست در میان سنگر آن بسیجی نوجوان فرود آمده بود، آمدم سمت سنگر..هرچه نگاه کردم اثری از آن برادر بسیجی نبود، گرد وغبار که کم کم داشت می خوابید
خوب که نگاه کردم، دیدم که خمپاره مستقیما به آن بسیجی اصابت کرده و از بدن مطهر ایشان چیزی باقی نمانده بود.. فقط در کف سنگر دو دست کوچک از مچ و قرآنی کوچک و جیبی خودنمایی میکرد...😔
@bakeri_channel