سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 2⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
هفت ماه بعد از اینکه کار در قرارگاه شروع شد، آقا محسن به من گفت: به خدمت امام رسیده و به ایشان گفته است ما داریم مخفیانه کاری انجام می دهیم شما برای ما دعا کنید و تازه نه ماه بعد برادر شمخانی و صفوی در جریان کار قرار گرفتند. یعنی همین چند ماه پیش که نزدیک عملیات شده
وقتی مهندسی قرارگاه راه افتاد مقرش نزدیک شط على شد، دسته های شناسایی هم در مناطق "بقایی، شط على، تبور، رفيع، حوضچه، بستان، و پاسگاه زيد" پراکنده بودند و کارهای شناسایی را با مسئول مربوطه پیش می بردند و گزارش آن را برای ما در مقر قرارگاه می فرستادند. خریدن بلم برای کار در هور مسائل خودش را داشت، به غير از آن که سوار شدن در آن هم مهارت خاصی می طلبید، بلم هایی که برای شناسایی درون مرزی میخریدیم با بلم هایی که برای شناسایی برون مرزی خریداری می شد، متفاوت بود. برای بیرون از مرز خودمان بلم بصری میخریدیم که هزینه اش هم بالا در می آمد. در ابتدا نیروهای بومی قابل اعتماد به عنوان راهنما در هور به همراه نیروها می رفتند تا در گذرگاه ها و آب راه ها مشکلی پیش نیاید. همه لباس عربی به تن می کردند و در قالب ماهیگیر وارد آب می شدند. آنقدر مراقب بودند که حتی قوطی خالی کنسرو و چیزهای دیگر را داخل آب نمی انداختند تا دشمن متوجه آنها نشود. شناسایی ها گاهی چند روز طول می کشید و در تمام این مدت باید در بلم زندگی میکردند و به تمام کارهایشان می رسیدند، غذا می خوردند و می خوابیدند. سخت بود اما تحمل می کردند. می خواستند کاری برای جنگ و انقلاب انجام بدهند. نیروهای غیر بومی باید منطقه هور و شکل زندگی در آن و گذرگاههای آبی را می شناختند تا روزی که نیروهای بومی به دلیل اعتقادشان فال بد می زدند و روز را نحس می دانستند و می گفتند کار نمی کنند، کار نخوابد و شناسایی تعطیل نشود. خیلی مسائل در هور تجربی به دست آمد، مثلا تا مدتها نمی دانستیم که اگر روغن کوسه به بلمها بزنیم رطوبت نمی گیرد. گذر زمان و تجربه ی بومی ها این مسائل را به ما یاد داد.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 3⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
بعد از مدتی که کار شناسایی جلو رفت یک دوربین فیلمبرداری برداشتم، سوار بلم شدم و داخل هور و نزدیک جزایر مجنون رفتم. از منطقه و نحوه ی شناسایی فیلمبرداری کردم و بعد از آن در جلساتی که با برادر محسن و دیگران داشتیم از روی آن فيلم موقعیت منطقه را توضیح میدادم.
همیشه نگران نیروهایی بودم که به شناسایی عمقی میرفتند. کار آنها هم
سخت بود و هم خطرناک. هرچند به تمام نیروهایم اعتماد داشتم اما می خواستم کمترین خللی به کار وارد نشود. یک بار یکی از بچه ها را که احساس میکردم شاید شناسایی در عمق برایش مناسب نباشد صدا کردم و گفتم: «دوست داری با هم قدم بزنیم؟» گفت: «آره، چرا که نه؟»
رفتیم، یک جایی روی خاکها نشستیم.
- چه قدر از خودت مطمئنی؟
- یعنی چی؟!
- فرض كن اسیر شی چقدر شجاعت داری که لو ندی؟
- نمیدونم باید اسير شم تا ببینم.
- هر چی کمتر بدونی بهتره.
- منظورت چیه؟
- از قسمت آب بیا بیرون برو تو قسمت خشکی. مسئولیت آب خیلی زیاده. باید بری تو عراق و اطلاعات بیاری. کمتر بدونی بهتره.
بعد از این صحبت رفت و در قسمت خشکی شروع به کار کرد.
مرزنشین های هور در ایران و عراق به صورت طایفه ای زندگی میکنند و اصلا کاری به جنگ و این مسائل ندارند. فامیلند و با هم رفت و آمد می کنند. از آن طرف مرز به این سمت می آیند، عروس می گیرند و می برند. در چنین اوضاعی اینکه کارهایمان لو نرود کمی دشوار بود. ما با بومی های ایرانی ارتباط برقرار کردیم. خدا کمک کرد و مشکل بومی های عراقی هم حل شد. یک سری از سربازان عراقی از ارتش عراق فرار کرده بودند و از طریق هور وارد ایران شدند. این سربازان از این جهت که مسیر گذرگاه ها را خوب می دانستند و در عراق آشنا داشتند و می توانستند مشكل اسكان نیروهای ما
را حل کنند با ارزش تلقی می شدند.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 4⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
طرحی ریختیم تا به نیروهای پناهنده آنها پناهندگی دهیم. در ابتدا میترسیدند و نمی توانستند باور کنند. رفتار ما با آنچه فرمانده هان بعثی برایشان گفته بودند بسیار متفاوت بود. حس بی اعتمادی در چشمانشان موج می زد. می خواستند مطمئن شوند اگر به ایران پناهنده شوند و خواسته های ما را عملی کنند آیا خود و خانواده هایشان در امان هستند یا نه؟ بعد از صحبت با آنان و دادن ضمانت های معمول بالأخره به ما اعتماد کردند و موج عظیمی از ساکنان عراقی هور و سربازان عراقی و خانواده هایشان به ایران پناهنده شدند و به ما در مسیر پیشبرد اهدافمان کمک کردند. البته آنان اطلاعی نداشتند که چه می کنند و هدف از این کارها چیست؟ ما برای آنها در استان خوزستان اردوگاه هایی ایجاد کردیم تا زندگی کنند و در هور هم صیادی می کردند. در مقابل قرار شد آنها امنیت هور را برای ما تأمین کنند. در واقع می خواستیم هور از نیروهای خودمان پر شود تا کار شناسایی راحت تر انجام شود. در عین حال وقتی عراق با موج عظیم خروج مردمش و پناهنده شدن آنان به ایران روبرو شد بقیه هورنشین های منطقه را تخلیه کرد که این اقدام نیز برای ما امتیاز محسوب می شد. در ابتدا وارد کردن این نیروها در جمع نیروهای خودی کار سختی بود. بچه ها در ظاهر مخالفتی نمی کردند اما در ناخودآگاهشان ناراحت و ناراضی بودند. سعی کردم در جلسات مشترک حس اعتماد به این نیروها را در درونشان ایجاد کنم. بعد از مدتی خلقيات و عادات عراقی ها هم تغییر کرده همین همراهی با نیروهای ایرانی سبب شد سبيل را که ما نماد حزب بعث میدانیم دیگر نگذارند. اهل نماز شدند و نسبت به اهل بیت ارادت پیدا کردند حالا هم همینطور هستند. این برای ما بسیار ارزش دارد که چنین با شجاعت و ایثار در شناسایی ها و الآن در عملیات حضور پیدا کرده اند.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 5⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
تیم های شناسایی که اعزام می شدند يا 4 نفر بودند یا ۹ نفر، در هر بلم ۲ تا ۳ نفر جا میشدند. بچه ها را با دو قایق با هم می فرستادیم که اگر در مأموریت برای یک بلم اتفاقی افتاد بلم دوم بتواند کمکش کند یا فرار کند و برای قرارگاه خبر بیاورد. نیروها با خود کلاشینکف، کلت دستی، قطب نما دوربین دید در روز و شب، آب و مواد غذایی به اندازه کافی می بردند، تا زمانی که در مأموریت هستند و ارتباطشان کامل با عقب قطع می شود بتوانند خودشان را اداره کنند. چند ماه پیش یک سری عکس هوایی به دستمان رسید که خیلی به کارمان آمد. چندین آبراه و کانال که نیروهای بومی به دلیل پرخطر بودن به ما گزارش نکرده بودند، برایمان کشف شد. شناسایی ها که کامل می شد، آخر هفته گزارش کلی آن را برایم می آوردند و من هم به آقا محسن میدادم. به جهت حفظ مسائل امنیتی گفته بودم که هیچ گزارشی در دسته ها نماند و تمام آنها به مرکز منتقل شود. خیلی از شناسایی ها را فیلمبرداری کردیم تا تمام جزئیات ثبت و ضبط شود. بعد از مدتی به این فکر افتادیم تا براساس شناسایی ها کالک و نقشه هور را ترسیم کنیم. قرار شد تیم های شناسایی از لحظه حرکت تا بازگشت هر چیزی را که می بینند ثبت کنند و زمان را اندازه بگیرند که مثلا پیمودن یک کیلومتر با قایق و بلم چقدر زمان می برد با این کار مقیاس دستمان می آمد. در اتاق نقشه کروکی کشی کردیم و براساس آن کالک تهیه کردیم مقیاس نقشه هم ۵۰ تا ۱۰۰ هزارم شد و چند ماه کار برد. بعد به تعداد فراوانی از روی آن تهیه کردیم. روی کاغذهای رنگی خاک را قهوه ای و نیزارها را نخودی و آب را آبی رنگ کشیدیم خیلی قشنگ شده. گفتیم پلاستیک رویش کشیده شود تا خیس نشود و الآن داده ایم دست فرماندهان گردان و گروهان تا مسیر را تشخیص دهند. با اینکه نیروهای نصرت همراهشان هستند اما نقشه هم کمکشان میکند.
سرداران شهید باکری
گمشده هور 👇
🍂🍂
🔻 گمشده هور 6⃣2⃣
❣ سردار حاج علی هاشمی
ما چندین ماه در سکوت اینجا کار کرده ایم. بدون اینکه کمترین شکی برای عراقی ها ایجاد شود و نزدیک به سیصد شناسایی درون و برون مرزی انجام داده ایم. بچه ها گاهی کلافه می شدند، حق هم داشتند. علی اکبر که برای شناسایی ده روز بود به روستای العماره ی عراق رفته بود، برگشتش خیلی طول کشید.
وقتی رسید به قرارگاه با حمید به استقبالش رفتیم، اصلا تعادل نداشت راه برود. همین طور تلو تلو می خورد.
بچه های شناسایی رفتند و آبراه های دجله را متر کردند، حتی از اتوبان بغداد- بصره فیلم گرفتند و آوردند. اما هیچ کس از بزرگی کارشان خبر نداشت، فقط دلمان خوش بود به حرف های آقا محسن که وقتی می آمد میگفت، من گزارش کار شما را به امام دادم و امام فرمودند: «سلام مرا
به بچه های نصرت برسانید».
همین برای ما خیلی ارزش داشت، همین که می دانیم امام برای ما دعا می کند کافی است.
یک بار عبدالرضا که از شناسایی برگشته بود آمد کنارم نشست و گفت: علی، به نظرت با توجه به اینکه ما میدونیم داخل دشمن چه خبره و دشمن دشمن اول جنگ نیست. میشه باهاش این طوری جنگید؟ »
نگاهش کردم و در سکوت سرم را پایین انداختم و گفتم: «ما یک مقلد هستیم هرچی امام بگند ما همون رو عمل می کنیم».
احساس کردم نگرانی اش برطرف نشده، خواستم فضا کمی عوض شود، گفتم: «شما وقتی داخل عراق میری غرور بهت دست میده؟»
- نه، نه.
- وقتی داری این اطلاعات رو به کسی میدی چی؟
- نه.
- الآن که داری ریش هاتو با تیغ میزنی فقط برای مأموریته ها.
- میدونم برای ماموریته، میدونی که بعضی از این نیروها مشکل دارند. کار کردن باهاشون سخته على، تو میخوای همشون رو نگه داری؟
- آره، میدونم مسائلی هست. مهم اینه که داریم با نیرویی کار می کنیم که صفره، مشکل داره. اگه خوب بود که دیگه احتیاجی به فرمانده نداشت.
دستش را گرفتم و پیش آقا محسن بردم که برای سرکشی آمده بود. به آقا محسن گفتم که عبدالرضا را آورده ام تا از شناسایی اش گزارش بدهد. خیلی ذوق کرده بود که به کارش توجه شده و خودش گزارش را به فرماندهی کل می دهد. چند بار در مورد نیروها این کار را کردم، روحيه می گرفتند و کارهای بعد را خیلی بهتر و دقیق تر انجام می دادند.
ما
#شانه
خالی
کردیم
و آنها
هنوز
#پلاک
گردنشان
است...
#شرمنده_ایم😔
#شہدا🌷
همرآه ما باشید👇👇👇
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
﷽
سلام فرمانده از چه غمگینی سردار دلها؛ از #شهادت یارانت ؟!به چه می اندیشی اینگونه در فکر ....
#شهیدمهدیباکری
@bakeri_channel
خورشید
در دستهایشان بود
و ڪوه پشت سرشان
کوهها لرزیدند ، اما آنها نه ...
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
4_5974344395439211763.mp3
3.13M
🌬ـهَوایـِ بارونـ🌧ـ دارَم
🌬ـهَوایـِ حَـرَم[]
یھـ قلبـ♥️ِمجنونـ
دارم⇇برایـِ حَـرَم[]
♡
♡
♡
#سید_مجید_بنی_فاطمه 🌸
همراه ما باشید👇👇👇
❤️💚 @bakeri_channel 💚❤️
هرگـاه شب جمعه #شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد آقا اباعبدالله(علیه السلام) یاد می کننـد.
#شهیدآقاحمیدوآقامهدیباکری
@bakeri_channel