eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
21.1هزار ویدیو
146 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
همان سال ضحاک کشورستان ز بابل بیامد به زابلستان به هندوستان خواست بردن سپاه که رفتی بدان بوم هر چندگاه درِ گنج اثرط سبک باز کرد سپه را به نزل و علف ساز کرد بزد کوس و با لشکر و پیل و ساز سه منزل شد از پیش ضحاک باز فرود آوریدش به ایوان خویش سران را همه خواند مهمان خویش کیانی یکی جشن سازید و سور که آمد ز مینو بدان جشن حور دَم مشک از مغز بر میغ شد دِلِ میغ ازو عنبر آمیغ شد ز عکس می زرد و جام بلور سپهری شد ایوان پُر از ماه و هور به تلّ بود زرّ ریخته زیر گام به خرمن برافروخته عودِ خام کشیده رَده ریدکان سرای به رومی عمود و به چینی قبای دو گلشان به باد از شبه دِرع ساز دو سٌنبل به میدان گل گوی باز می زرد کف بر سرش تاخته چو دٌرّ از بَرِ زرّ بگداخته شهان پاک با یاره و طوقِ زر همان پهلوانان به زرّین کمر شده هر دل از خرّمی نازجوی لَبِ می کشان با قدح رازگوی نوازان نوازنده در چنگ چنگ ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ ز بس کز نوا بود در چرخ جوش همی زهره مر ماه را گفت نوش همه چشم ضحاک از آن بزم و سور به گرشاسب بٌد خیره مانده ز دور که از چهر و بالا و فرّ و شکوه همانند او کس نبد زآن گروه به اثرط چنین گفت کز چرخ سر اگر بگذرانی، سزد زین پسر هنرهاش زآنسان شنیدم بسی که نادیده باور ندارد کسی ستود اثرط از پیش ضحاک را به رخساره ببسود مر خاک را به فرّ تو شاه جهاندار گفت چنانست کش در هنر نیست جفت چو او بانگ بر جنگی ادهم زند سپاهی به یک حمله بر هم زند سنانش آتش کین فروزد همی خدنگش دل شیر دوزد همی کس ار هست بدخواه شاه زمین فرستش بَرِ وی به پرخاش و کین که گر هست میدانش چرخ اسپ میغ سرش پیشت آرد بریده به تیغ جهاندار گفتا چنینست راست بدین، برز و بالا و چهرش گواست هنر هرجه در مرد والا بود به جهرش بر از دور پیدا بود چو گوهر میان گهردار سنگ که بیرون پدیدار باشدش رنگ شنیدم هنرهاش و دیدم کنون به دیدار هست از شنودن فزون به جمشید ماند به چهر و به پوست گواهی دهم من که از تخم اوست بدین یال و گردی بَر و گرده گاه چه سنجد به چنگالِ او کینه خواه کنون آمدست اژدهایی پدید کزآن اژدها مِه دگر کس ندید از آن گه که گیتی ز طوفان برست ز دریا برآمد به خشکی نشست گرفته نشیمن شکاوند کوه همی دارد از رنج گیتی ستوه میان بست بایدش بر تاختن وزان زشت پتیاره کین آختن چنین گفت گرشاسب کز فرّ شاه ببندم بر اهریمنِ تیره راه مرا چون به کف گرز و شبرنگ زیر به پیشم چه نر اژدها و چه شیر کنم ز اژدهای فلک سر زکین چه باک آیدم ز اژدهای زمین سرِ اژدها بسته دام گیر تو اندیشه او مبر، جام گیر مهان بر ستایش گشادند لب همه روز ازین بٌد سخن تا به شب چو در سبز بُستان شکوفه برُست جهان زردی از رخ به عنبر بشست گسستند بزم نی و رود و باد پراکنده گشت انجمن مست و شاد به گرشاسب گفت اثرط ای شوربخت ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت نه هر جایگه راست گفتن سزاست فراوان دروغست کان به زراست نگر جنگ این اژدها سرسری چنان جنگ های دگر نشمری نه گورست کافتد به زخم دُرشت نه شیری که شاید به شمشیر کشت نه دیوی که آید به خم کمند نه گردی کِش از زین توانی فکند دمان اژدهاییست کز جنگ او سُته شد جهان پاک بر چنگ او زدندش بسی تیر مویی ندوخت تنش هم ز نفط و ز آتش نسوخت مشو غرّه زین مردی و زورِ تن به من برببخشای و بر خویشتن به خوان بر نیاید همی میهمان کش از آرزو در دل آید گمان به گیتی کسی مرد این جنگ نیست اگر تو نیازی، بدین ننگ نیست فکندن به مردی تن اندر هلاک نه مردیست کز باد ساریست پاک هر امید را کار ناید به برگ بس امید کانجام آن هست مرگ بدو گفت گرشاسب مَندیش هیچ تو از بهر شه بزم و رامش بسیچ شما را می و شادی و بمّ و زیر من و اژدها و کُه و گُرز و تیر اگر کوه البرز یک نیمه اوست سرش کنده گیر از که آکنده پوست همه کس ز گرشاسب دل برگرفت که تند اژدهایی بٌد آن بس شگفت به دُم رود جیحون بینباشتی به دَم زنده پیلی بیو باشتی ز برش ار پریدی عقاب دلیر بیفتادی از بوی زهرش به زیر کُهی جانور بُد رونده ز جای به سینه زمین در به تن سنگ سای چو سیل از شکنج و چو آتش ز جوش چو برق از درخش و چورعد از خروش سرش بیشه از موی وچون کوه تن چو دودش دَم و همچو دوزخ دهن دو چشم کبودش فروزان ز تاب چو دو آینه در تَف آفتاب زبانش چو دیوی سیه سر نگون که هزمان ز غاری سرآرد برون ز دنبال او دشت هرجای جوی به هر جوی در رودی از زهر اوی تنش پُر پشیزه ز سر تا میان به کردار بر عیبه برگستوان ازو هر پشیزه چو گیلی سپر نه آهن نه آتش برو کارگر نشسته نمودی چو کوهی به جای ستان خفته چندانکه پیلی به پای کجا او شدی از دَم زهر بیز دو منزل بُدی دام و دَد را گریز https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
شبی بد ز مهتاب چون روز پاک ز صد میل پیدا بلند از مغاک به هم نور و تاریکی آمیخته چو دین و گنه درهم آویخته زمین یکسر از سایه وز نور ماه به کردار ابلق سپید و سیاه مه از چرخ تابان چه از گرد نیل به روز آینه تابد از پشت پیل نماینده بر گنبد تیزپوی دو پیکر تو گوئی چو زرینه گوی چنان خیل پروین به دیدار و تاب که عقدی ز لؤلؤ گسسته در آب چو ترگی مه و گرد او شاد ورد چو ناوردگاه یلی در نبرد چو دریای سیمین روشن هوا زمان و زمین کرده دیگر نوا تو گفتی در ایوانی از آبنوس مَه چارده بد یکی نو عروس شب قیرگونش دو زلف بخم ستاره ز گردش نثار درم یکی فرش سیمین کشیده جهان زمین زیر آن فرش یکسر نهان بپوشیده شب بر پرند سیاه یکی شعر سیمابی از نور ماه برافروخته چهر ماه از پرند در تیرگیش آسمان کرده بند چو لوح زبرجد سپهر و ز سیم ستاره برو نقطه و ماه میم درین شب سپهبد میان بست تنگ همی کرد بر نور مهتاب جنگ پیاده همی تاخت هر سو که خواست که را گرز کین زد دگر برنخاست ز بس سر که تیغش همی کرد پخش زمین کرد گلگون و مه کرد رخش بدانسان ز گرزش قضا زار شد که از پای بفتاد و بیمار شد چنان مرگ گشت از سنانش به درد که بر خویشتن نیز نفرین بکرد ز دشمن سواری به برگستوان همی تاخت مانند کوهی روان همی زد چپ و راست شمشیر تیز فکند اندر ایرانیان رستخیز سپهبد به زیر درختی به کین بد استاده چون دید جست از کمین گرفتش دم اسپ و برجا بداشت ز بالای سر چون فلاخن بگاشت هم از باد بنداخت صد گام بیش دگر سرکشان را درافکند پیش سپه را ز هر سو پراکنده کرد ز سر هر مغاکی جراکنده کرد وز آنجا به لشگرگهش بازگشت برآسود و بد تا شب اندر گذشت چو آهخت خور تیغ زرین ز بر نهان کرد از او ماه سیمین سپر کمربست گرشاسب بر جنگ و کین نشاند از چهل سو سپه در کمین زنای نبردی برآمد خروش غو کوس در لشکر افکند جوش دمید آتش از خنجر آبگون چه آتش که تف جان بدش دود خون هوا شد چو سوکی ز گرد نبرد زمین چون پر از خون تن کشته مرد ز بس گرد بر کرد گردون چون نیل تو گفتی هوا بود پر زنده پیل همه یشک و خرطوم پیلان زند ز خشت دلیران و خم کمند چنین گفت پس پهلوان با سپاه که این بیشه بدخواه دارد پناه گریزان یکی سوی هامون کشید مگرشان از این بیشه بیرون کشید یلان سپه پشت برتافتند ز پس دشمنان تیز بشتافتند پس از دشت و که خیل ایران زمین زمین گشادند ناگه چهل سو کمین گرفتندشان در میان پیش و پس از ایشان نماندند بسیار کس چه بر مرد اسپ و چه بر اسپ مرد بد افتاده هر جای پر خون و گرد همه دل خدنگ و همه مغز خاک همه کام خون و همه جامه پاک یکی درع در بر سر از گرز پست یکی را سر افتاده خنجر به دست بکشتند چندان که نتوان شمرد گرفتن دیگر بزرگان و خرد گرفتار گشت آنکه سالار بود چو دیدش همان گه سپهدار زود بیفکند بینی و دو گوش مرد به ده جای پیشانی اش داغ کرد بدو گفت رو همچنین راهجوی ز من هر چه دیدی به شاهت بگوی به تو این بدی ها که کردم درست مکافات آن بد سخن های توست بدان گونه سالار زار و تباه همی شد دهی پیش اش آمد به راه یکی پیرزن دید پالیزبان ازو خواست تا باشدش میزبان زن پیر نشناخت او را و گفت اگر خورد خواهی و جای نهفت گزارت نیارم که رز کن شیار نگویم که خاک آور اندر کوار زمانی بدین داس گندم درو بکن پاک پالیزم از خار و خو چنان کرد هر چند سالار بود که بد گسنه و سخت ناهار بود سبک جست کدبانوی گنده پیر به هم نان و خرما و کشکین و شیر بپخت و بیاورد پیشش نهاد بخورد و بر شاه شد بامداد من اینک چنین ام ز پیشت بپای نه هوش و نه گوش و نه بینی بجای و گر بازپرسی ز دیگر کسان بخوردند دی مغزشان کرکسان شه از غم در کینه را باز کرد دگر ره سپه رزم را ساز کرد https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯