پُشت غم پنهان شدم ، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی
چاهها آرامش من را تمنّا می کنند
نخلها تنهایی من را تماشا می کنند
هیچکس با حیدرت حرفی نمی زد در مسیر
شهر تحویلم نمی گیرد ، تو تحویلم بگیر
کَلِّمینی! دارم از این درد ، هق هق می کنم
از تو هم دیگر جوابی نشنوم ، دق میکنم
آسمان خانه ی من ، ماه را گم کرده است
چشم کمسویت دوباره راه را گم کرده است
پُشت چادر چهرهی خورشید را مخفی مکن
ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن
ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی
چند وقتی می شود که آب رفتی ، کم شدی
قامت مانند سروت این اواخر دال شد
این سه ماه آخرت ولله ، سیصد سال شد
پر نداری که..، سبکبالی نمی آید به تو !
سن نداری که..، کهنسالی نمی آید به تو !
مثل سابق چند گامی با همان شوکت ، بیا
لااقل پیش حسن راحت برو راحت بیا
ول کن این دستاس را ، آئینهگردان علی!
از تنور گرم دوری کنی ، تو را جانِ علی
درس سختی را علی از رنج تو آموخته
طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته
دیده ام خود را درون آینه ، این مرد کیست؟!
فاطمه ! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست
صحنه ای که پشت در دیدم..،علی را پیر کرد
چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد
شیشهی عمر علی بین در و دیوار رفت
فضه می داند فقط که تا کجا مسمار رفت
از بلورم دوده ی آتش ، تَبَلور را گرفت
دومی وقتی لگد زد..،از صدف ، دُر را گرفت
بعدِ کوچه هیچکس مانند من کمرو نشد
دست قنفذ بشکند! بازوی تو بازو نشد
گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش
کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش
باغ خود را نذر بهبودیِ یاست می کنم
می شود قدری بمانی ، التماست می کنم
زود از پیش علیجانت نرو ، جان حسین
رحم کن بر خشکی لبهای عطشان حسین
تشنهای که بی صفتها منع آبش می کنند
آن لبی که با نوک چکمه خرابش می کنند
دور این بیکس به غیر از لشکر ابلیس نیست
پیکر پاشیده ی او قابل تشخیص نیست
راهِ مــادر گفتنش را نیزه ای سد می کند
سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد می کند
#بردیا_محمدی #شعر #فاطمیه
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
هر کسی باشد صدای حق، صدای فاطمهست
آیه «ثُمَّ اسْتَقامُوا» ماجرای فاطمهست
هر طرف ماندهست مظلومی میان شعلهها
ای مسلمان! - هان به پا خیز! - این ندای فاطمهست
تا همیشه «مثل زهرا پای حق میایستیم»
هر کسی شد یار حق، یارش خدای فاطمهست
وقت پیکار است با خصم خدا و خصم خلق
کشتن مرحب به شوق مرحبای فاطمهست
گوش کن از غزه و لبنان و صنعا بشنوی
این طنین انقلاب بچههای فاطمهست
راه قدس از خاک پاک کربلا خواهد گذشت
کربلا آیینۀ عزم و وفای فاطمهست
«مادرم مظلومه بود و یاور مظلومها»
اولین مظلوم عالم مرتضای فاطمهست
دست مولا بسته شد با ریسمان فتنهها
ناجی اُمَّت ید مشکلگشای فاطمهست
شد طواف فاطمه در کوچهها دور علی
بیت زهرا مروه و مسجد صفای فاطمهست
شد علمدار علی، زهرای هجده سالهاش
محسن ششماهه پشت در فدای فاطمهست
فاطمه عزم سفر دارد از این خاک غریب
آرزوی مرتضی اما شِفای فاطمهست
کاشف الکرب علی لبخند زهرا بود و بس
بعد از این بیت علی، ماتمسرای فاطمهست
#یوسف_رحیمی #شعر
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق را چون شعله غیر از سوختن دربار نیست
هرکه شد ز اهل سلامت مرد این بازار نیست
کاش یک بار افتدش بر گلشن کویت گذر
آنکه گوید سرو را پا هست چون رفتار نیست؟
ماجرای عشق چندان هست کایشان را بس است
عاشقان را پرسش روز جزا در کار نیست
غنچه از بهر صبا چیدهست بر هم برگ گل
ورنه مرغان چمن را آشیان جز خار نیست
چون گره بر رشته افتد دست دست ناخن است
بر دل آزردهام رحمی به از آزار نیست
باغ را نظارهگی چون دیده در مژگان گرفت
بلبلان را ناله تنها از جفای خار نیست
کفر و دین منسوخ گشت و عشق در کار خودست
قید عاشق همچو شغل سبحه و زنار نیست
#شعر #قدسی_مشهدی
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
هر روز بیشتر دوستت دارم؛
امروز، بیشتر از دیروز و کمتر از فردا
#رزموند_ژرار #شعر
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
دیدمش در دل نهفتم آه بیتأثیر را
در کمان از بس که دزدیدم شکستم تیر را
پای رفتن نیست زین بزمم که در بیرون در
بخت دارد در کمین هجر گریبان گیر را
خوشدل از غیرم که در بزم وصال او نیافت
ذوق درد اضطراب و لذت تغییر را
از کمند دادی گر آزارم خجل از من مباش
کرده ام خاطرنشان خویش صد تقصیر را
گشته دل پامال حسرت عشوه در کارش مکن
قلب زراندود ما ضایع کند اکسیر را
از نگاهی شد «نظیری » صید و من در انفعال
زان که آن وحشی نمی ارزد بهای تیر را
#نظیری_نیشابوری #شعر
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | تقدیم به حضرت فاطمه سلام الله علیها
نمرودیان سرکش و اصحاب بولهب
دامن زدندآتش خشم و نفاق را
در سوخت ناگهان و جهان گریه اش گرفت
تا خواست بازگو کند این اتفاق را
در سوخت، خانه سوخت، زمین سوخت، عرش سوخت
غمناله های سورهی کوثر شنیده شد
وقتی که خون یاس زمین را دچارکرد
پیراهن تمامی گلها دریده شد
ای ریسمان کفر که در فکر بیعتی
حبل المتین علیست کجا میکشانی اش؟
او راز خلقت است فراموش کرده ای؟
ای بی خبر ز منزلت آسمانی اش
بعد از تو چاه شاهد بغضی عظیم بود
بعد از تو ماه در دل شب کوچه گرد شد
مردی که بود هر نفسش شادی آفرین
بعد از تو نخل از پس نخل آه و درد شد
مادر چه قدر نام قشنگی برای توست
بانو چه قدر لایق این اسم اعظمی
حتی به بوریای تنش فکر کرده ای
اصلا تو نوحه خوان عزای محرمی
بی شک فدک مقابل چشم تو کوچک است
وقتی خدا زدهست فلک را به نام تو
هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو
#سمانه_خلف_زاده #شعر
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
صبحدم بر کف نهادم جام عشق
تا شدم سرمست و بی آرام عشق
دل که در دستم نیامد دامنش
چون شفق در خون زدم پیراهنش
در مشام جانم آمد بوی دوست
چون ملک چرخی زدم در کوی دوست
ساقی آمد جام جانافروز داد
بلبلان را مژده نوروز داد
عندلیب باغ شوق از وصف اوست
اهل مجلس را برون آرد ز پوست
هر یک از مستی نوائی ساخته
غلغلی در عرش و فرش انداخته
گرد هستیها ز دامن توخته
پای همت بر دو عالم کوفته
از میان برخاسته گفت و شنود
رهروان غیب در عین شهود
حاضران جمع یک رنگ آمده
شیشه اغیار بر سنگ آمده
حاجیان کعبه صدق و صفا
بسته احرام از بیابان وفا
در حریم قدس مرغان حرم
کرده هنگام نوا از سر قدم
ای ندانسته بجز نام سماع
حال بیحاصلت هنگام سماع
خوب گفتند آن خداوندان حال
نیست نفس زنده را این می حلال
صدهزار آشفته اینجا گمره است
مبتدی را زین سخن دوری به است
نی سماع اندیشه طبع و هواست
تا برون نائی از این ره کی رواست
بی تکلف چون درآید رد مکن
حالت مستان بجهد خود مکن
تا برعنائی نکوبی دست و پا
زانکه این فسق است در راه خدا
در سماعت مژده جانان رسد
بوی پیراهن سوی کنعان رسد
این مفرح بهر هر مخمور نیست
لایق آن جز دل پرنور نیست
این طریق پاکبازان خداست
نی محل مشت زرق بیحیاست
عالمی آشفته سودای اوست
پاک از این بد گوهران دریای اوست
این گدایان را که بینی بی خبر
خود پرستانند از اینها درگذر
مرد معنی را طلب کن زینهار
اهل صورت را نباشد اختیار
این همه جغدان این ویرانه اند
از نوای بلبلان بیگانه اند
از تکلف خویشتن بر تافته
حاش لله گر نشانی یافته
رسم و عادت را روش پنداشته
مذهب مردان دین بگذاشته
خرقۀ را دام لقمه ساخته
بهرنانی دین و دنیا باخته
ای برای نام رفته جنگشان
خصمشان روز قیامت ننگشان
دور از این صورت نمایان گدا
گر بمعنی یابدار راه خدا
دامن یک بنده آزاد گیر
از حسینی این نصیحت یاد گیر
جهد میکن تا بگوش معنوی
هرچه من گفتم هم از خودبشنوی
بر در دل معتکف باش ای پسر
یاد میدارم من این پند از پدر
علت بس مشکل آمد بود تو
ورنه سهلست از تو تا مقصود تو
ساقیا جام صبوحی در خوراست
کز می دوشین خمارم در سراست
وقت آن آمد که از آب و گلی
در هوای صبحدم سازی تلی
خیز تا یک دم دو جیحون در کشیم
خط می در ربع مسکون در کشیم
قیل و قال ما ندارد رونقی
بحر می بینی برافکن زورقی
گر همه دریا در این زورق خوری
باشد این کشتی به پایانی بری
چونکه نه دریا ماند و نه زورقت
گوهری بخشد محیط مطلقت
عالمی بینی ز دل بیدل همه
طالب دریا و بر ساحل همه
ساقیا می ده که این افسانه بود
هرچه گفتم وصف این خمخانه بود
رطل ما بستان لبالب بازده
پس سقیهم ربهم آواز ده
گر فتوحی بی تکلف میرسد
مدعی را کی تصرف میرسد
در خراباتی که این می میدهند
قیمت صد جان بیک جو میدهند
شبروی کردم در این راه مخوف
تا مگر یابم بسرحد وقوف
مرکب از توفیق حق میتاختم
جز تحیر منزلی نشناختم
چون بدانستم که حیرت در ره است
پس یقینم شد که خاموشی به است
طول و عرضی خواستم این نامه را
مصلحت نامد شکسته خامه را
#امیر_حسینی_هروی #شعر
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
بگذشت در فراقِ تو
شبهای بیشمار
هر شب در این امید
که فردا ببینمت...
شبتون در پناه حق🌙
#شعر
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل
من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل
زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج
رخسار تو شیریست برآمیخته با مل
بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر
بر گوشهٔ ماه است تو را خوشهٔ سنبل
تو سال و مه از غنج خرامنده چو کبکی
من روز و شب از رنج خروشنده چو بلبل
زلفین تو زاغیست در آویخته هموار
از ماه به منقار و ز خورشید به چنگل
گر چند اسیرند ز عشق تو جهانی
در زاویهٔ محنت و در بادیهٔ ذل
از عشق تو من باک ندارم که دلم را
بر مدحت خورشید جهان است توکل
دریای هنر بوالحسن آن گنج فضایل
کاو پیشه ندارد به جز احسان و تفضل
بر حاشیهٔ سیرت او نیست تکدر
در قاعدهٔ دولت او نیست تحول
یک لحظه تغیر نپذیرد صفت او
زآن گونه که حکم ملکالعرش تبدل
در عادت او گاه وفا نیست تردد
در وعدهٔ او گاه عطا نیست تعلل
ای دست تو اندر ازل از ایزد عالم
ارزاق همه خلق جهان کرده تکفل
هر مرتبه کز خدمت درگاه تو یابند
آن را نبود تا ابدالدهر تنقل
هر روز کند سجده چو سر برزند از کوه
خورشید به درگاه تو از باب تفأل
زآن خصم تو دون است و تو حری که نیابند
از خاک تعالی و ز افلاک تسفل
یابند خلایق ز لقای تو سعادت
جویند افاضل به ثنای تو توسل
شد صورت مه با کلف از بس که به هر وقت
بر خاک نهد پیش تو چهره به تذلل
هر کار که مشکل شود از جور زمانه
آن را نبود جز به عطای تو تسهل
گویی که ز یک نسبت و اصلند به تحقیق
با ناصح تو هدهد و با خصم تو صلصل
ور نه گه خلقت ننهادی ملکالعرش
بر تارک آن افسر و بر گردن این غل
داری تو ندیمان گزیده که بدیشان
صدر همه احرار فزودهست تجمل
چو بحتری و اصمعی و جاحظ و صابی
هر یک گه شعر و ادب و فضل و ترسل
ای دست امل را به سخای تو تمسک
وی چشم کرم را به لقای تو تکحل
همواره فلک را ز کمال تو تعجب
پیوسته ملک را به جمال تو تمثل
آباد بر آن بارهٔ میمون همایون
خوشگام چو یحموم و رهانجام چو دلدل
صرصر تگ پولادرگ صاعقهانگیز
گردون تن عفریت دل کوه تحمل
دیو است گه جنگ و شهاب است گه سیر
چرخ است گه زین و زمین است گل جل
در معرکه اطراف زمین از حرکاتش
چون نقطهٔ سیماب نماید ز تزلزل
گر من فرسی یابم از این جنس که گفتم
در حال کنم نزد تو زین شهر ترحل
آیم به سوی حضرت میمون تو زیراک
سیر آمدم از صحبت یاران سر پل
چون آمدن من نشد این بار محیا
پرداختم این شعر بدیهه به تمحل
هر چند که شایسته و بایسته نیامد
ارجو که بود عذر مرا روی تقبل
زیرا که در اندیشهٔ این قافیهٔ تنگ
از دست من آمد به فعان باب تفعل
این مدحت من گر بنیوشی به تبرع
این خدمت من گر بپسندی به تطول
یک ساعت از این پس نکنم تا که توانم
در مدح و ثنای تو تأنی و تکسل
در خدمت تو بر عقب این دو قصیده
صد خدمت آراسته گویم به تأمل
تا نیست چو خورشید به تنویر ثریا
تا نیست چو کافور به تأثیر قرنفل
در دام اجل خصم تو را باد تقید
بر اوج زحل تحت تو را باد تنزل
همواره تو را از ادب و فضل تمتع
پیوسته تو را با ادب و عیش توصل
#عبدالواسع_جبلی #شعر
#بختیاری_آنلاین
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
همان سال ضحاک کشورستان
ز بابل بیامد به زابلستان
به هندوستان خواست بردن سپاه
که رفتی بدان بوم هر چندگاه
درِ گنج اثرط سبک باز کرد
سپه را به نزل و علف ساز کرد
بزد کوس و با لشکر و پیل و ساز
سه منزل شد از پیش ضحاک باز
فرود آوریدش به ایوان خویش
سران را همه خواند مهمان خویش
کیانی یکی جشن سازید و سور
که آمد ز مینو بدان جشن حور
دَم مشک از مغز بر میغ شد
دِلِ میغ ازو عنبر آمیغ شد
ز عکس می زرد و جام بلور
سپهری شد ایوان پُر از ماه و هور
به تلّ بود زرّ ریخته زیر گام
به خرمن برافروخته عودِ خام
کشیده رَده ریدکان سرای
به رومی عمود و به چینی قبای
دو گلشان به باد از شبه دِرع ساز
دو سٌنبل به میدان گل گوی باز
می زرد کف بر سرش تاخته
چو دٌرّ از بَرِ زرّ بگداخته
شهان پاک با یاره و طوقِ زر
همان پهلوانان به زرّین کمر
شده هر دل از خرّمی نازجوی
لَبِ می کشان با قدح رازگوی
نوازان نوازنده در چنگ چنگ
ز دل برده بگماز چون زنگ زنگ
ز بس کز نوا بود در چرخ جوش
همی زهره مر ماه را گفت نوش
همه چشم ضحاک از آن بزم و سور
به گرشاسب بٌد خیره مانده ز دور
که از چهر و بالا و فرّ و شکوه
همانند او کس نبد زآن گروه
به اثرط چنین گفت کز چرخ سر
اگر بگذرانی، سزد زین پسر
هنرهاش زآنسان شنیدم بسی
که نادیده باور ندارد کسی
ستود اثرط از پیش ضحاک را
به رخساره ببسود مر خاک را
به فرّ تو شاه جهاندار گفت
چنانست کش در هنر نیست جفت
چو او بانگ بر جنگی ادهم زند
سپاهی به یک حمله بر هم زند
سنانش آتش کین فروزد همی
خدنگش دل شیر دوزد همی
کس ار هست بدخواه شاه زمین
فرستش بَرِ وی به پرخاش و کین
که گر هست میدانش چرخ اسپ میغ
سرش پیشت آرد بریده به تیغ
جهاندار گفتا چنینست راست
بدین، برز و بالا و چهرش گواست
هنر هرجه در مرد والا بود
به جهرش بر از دور پیدا بود
چو گوهر میان گهردار سنگ
که بیرون پدیدار باشدش رنگ
شنیدم هنرهاش و دیدم کنون
به دیدار هست از شنودن فزون
به جمشید ماند به چهر و به پوست
گواهی دهم من که از تخم اوست
بدین یال و گردی بَر و گرده گاه
چه سنجد به چنگالِ او کینه خواه
کنون آمدست اژدهایی پدید
کزآن اژدها مِه دگر کس ندید
از آن گه که گیتی ز طوفان برست
ز دریا برآمد به خشکی نشست
گرفته نشیمن شکاوند کوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه
میان بست بایدش بر تاختن
وزان زشت پتیاره کین آختن
چنین گفت گرشاسب کز فرّ شاه
ببندم بر اهریمنِ تیره راه
مرا چون به کف گرز و شبرنگ زیر
به پیشم چه نر اژدها و چه شیر
کنم ز اژدهای فلک سر زکین
چه باک آیدم ز اژدهای زمین
سرِ اژدها بسته دام گیر
تو اندیشه او مبر، جام گیر
مهان بر ستایش گشادند لب
همه روز ازین بٌد سخن تا به شب
چو در سبز بُستان شکوفه برُست
جهان زردی از رخ به عنبر بشست
گسستند بزم نی و رود و باد
پراکنده گشت انجمن مست و شاد
به گرشاسب گفت اثرط ای شوربخت
ز شاه از چه پذرفتی این جنگ سخت
نه هر جایگه راست گفتن سزاست
فراوان دروغست کان به زراست
نگر جنگ این اژدها سرسری
چنان جنگ های دگر نشمری
نه گورست کافتد به زخم دُرشت
نه شیری که شاید به شمشیر کشت
نه دیوی که آید به خم کمند
نه گردی کِش از زین توانی فکند
دمان اژدهاییست کز جنگ او
سُته شد جهان پاک بر چنگ او
زدندش بسی تیر مویی ندوخت
تنش هم ز نفط و ز آتش نسوخت
مشو غرّه زین مردی و زورِ تن
به من برببخشای و بر خویشتن
به خوان بر نیاید همی میهمان
کش از آرزو در دل آید گمان
به گیتی کسی مرد این جنگ نیست
اگر تو نیازی، بدین ننگ نیست
فکندن به مردی تن اندر هلاک
نه مردیست کز باد ساریست پاک
هر امید را کار ناید به برگ
بس امید کانجام آن هست مرگ
بدو گفت گرشاسب مَندیش هیچ
تو از بهر شه بزم و رامش بسیچ
شما را می و شادی و بمّ و زیر
من و اژدها و کُه و گُرز و تیر
اگر کوه البرز یک نیمه اوست
سرش کنده گیر از که آکنده پوست
همه کس ز گرشاسب دل برگرفت
که تند اژدهایی بٌد آن بس شگفت
به دُم رود جیحون بینباشتی
به دَم زنده پیلی بیو باشتی
ز برش ار پریدی عقاب دلیر
بیفتادی از بوی زهرش به زیر
کُهی جانور بُد رونده ز جای
به سینه زمین در به تن سنگ سای
چو سیل از شکنج و چو آتش ز جوش
چو برق از درخش و چورعد از خروش
سرش بیشه از موی وچون کوه تن
چو دودش دَم و همچو دوزخ دهن
دو چشم کبودش فروزان ز تاب
چو دو آینه در تَف آفتاب
زبانش چو دیوی سیه سر نگون
که هزمان ز غاری سرآرد برون
ز دنبال او دشت هرجای جوی
به هر جوی در رودی از زهر اوی
تنش پُر پشیزه ز سر تا میان
به کردار بر عیبه برگستوان
ازو هر پشیزه چو گیلی سپر
نه آهن نه آتش برو کارگر
نشسته نمودی چو کوهی به جای
ستان خفته چندانکه پیلی به پای
کجا او شدی از دَم زهر بیز
دو منزل بُدی دام و دَد را گریز
#شعر #اسدی_توسی
#بختیاری_آنلاین
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
السلام علیک یا بقیة الله الاعظم
یا حجة بن الحسن
ارواح العالمین لتراب مقدمک الفداء
🌹🌾🙏🌹🌾🙏🌹🌾🙏🌹🌾🙏
جمعه شد باز ز کف داده دلم ، صبر و قرار
از غم غیبت او خون به دلم ، لیل و نهار
انتظارش زده آتش به دل پیر و جوان
گشته ام خسته ز هجران رخ حضرت یار
سینه ام شرحه شد از بس که زدم آه و فغان
شده ام بی پر و بال و ز غمش زار و نزار
خون ز دل گشته روان و همه جا گشته خران
خم شده قامت جانم ، شده ام لاله عذار
هر کجا هست دلم در پی دیدار رخش
دشت و صحرا و به هر منزل و ماوا و دیار
می رسد وارث پیغمبر و زهرا و علی
می شود زنده عدالت ، همه جا سبز و بهار
تو بیا تا که دلم زنده شود با نگهت
روح و جانم بفدایت بشود بذل و نثار
پسر فاطمه ای جان به فدای رخ تو
تو بیا یوسف زهرا که تویی اصل و مدار
تو بیا تا که جهان زنده شود از قدمت
تو همان قلب جهانی و همان وزن و عیار
#شعر #محمدصادق_ربانی #امام_زمان #جمعه_های_دلتنگی
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
به جست و جوی آن مجنون گمنام
زند اینگونه گویای سخن گام
که چون از گرمی این مشعل زر
جهان گردید چون دریای آذر
تو گفتی مهر کز افلاک بنمود
ز آتشگاه دوزخ روزنی بود
فلک را گرمی خور سوخت چندان
که با خاک سیه گردید یکسان
ز گرمی تودهٔ گل شد چو دوزخ
در او از زیر میشد آب چون یخ
چو گرما شد ز حد یک روز منظور
زمین بوسید پیش خسرو از دور
که تاب شعلهٔ خور سوخت ما را
به دل بد شعلهای افروخت ما را
توان کردن بدینسان تابه کی زیست
بفرماید شهنشه فکر ما چیست
بیان فرمود شاه مصر مسکن
که ای دور از گل روی تو گلشن
برون از شهر ما فرخنده جاییست
در آن نیکویی آب و هواییست
مقامی چون بهشت جاودانی
بهارش ایمن از باد خزانی
خرد خلد برینش نام کرده
دم عیسا نسیمش وام کرده
در آن ساحت اگر منزل نمایی
نخواهد بود دور از دلگشایی
چو گل منظور ازین گفتار بشکفت
زمین بوسید و خسرو را دعا گفت
اشارت کرد خسرو تا سپاهی
سوی آن بزمگه کردند راهی
به رایض گفت تا از بهر منظور
سمندی کرد زین از هر خلل دور
بسان کوه اما باد رفتار
که باد از وی گرفتی یاد رفتار
ز نور آفتاب آن رخش چون برق
رسیدی پیشتر از غرب در شرق
اگر فارس فرس را برجهاندی
به جاسوس نظر خود را رساندی
بسان جام جم گیتی نمایی
دو چشمش بسکه کردی روشنایی
اگر مهمیز میسودش بر اندام
برون میزد از آن سوی ابد گام
اگر مژگان کس بر هم رسیدی
به سد فرسنگ از آن جنبش رمیدی
ز شیهه گاه جستن برسر خاک
زدی گلبانگها بر رخش افلاک
جهانیدی گرش بر چرخ اخضر
زدی سد چرخ بر خشت زر خور
به عزم آن مقام عشرت آیین
سوار رخش شد شهزادهٔ چین
سواران رخش سوی دشت راندند
سرود عیش بر گردون رساندند
شدند از راه شادی دشت پیما
چنین تا آن مقام عشرت افزا
فضای دلگشایی دید منظور
عجب فرخنده جایی دید منظور
میان سبزه آبش در ترنم
گلش از تازه رویی در تبسم
گرفته فاخته بر سروش آرام
زبان در ذکر با قمری در اکرام
عیان گردیده داغ لالهٔ تر
به رنگ آینه کافتد در آذر
ز هر جانب فتاده برگ لاله
چو پر خون پردهٔ چشم غزاله
در آن دلکش نشیمن مانده برپا
پی دفع حرارت غنچه حنا
ز هر سو غنچه بر آهنگ بلبل
سر انگشت میزد بر دف گل
به بلبل در دهن خوانی چکاوک
کله کج کرده چون هدهد به تارک
سرود کبک بر گردون رسیده
به آن آهنگ خود را برکشیده
در آن عشرتسرا مأوا نمودند
به بزم شادمانی جا نمودند
#شعر #وحشی_بافقی
#بختیاری_آنلاین
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯