تک درختی خسته ام در بیشه زاری دور دست
روزگاری چلچله بر شاخه هایم مینشست
سایه من اعتباری بود بهر بیشه زار
حال اما من ندارم لحظه ای صبر و قرار
برگ و بارم رو به زردی رفته حتی در بهار
ریشه ام آبی نمی یابد که باشم استوار
با شروع خشکسالی بیشه هم خشکیده است
در درون بستر آن خار و خس روئیده است
این حوالی روستایی هست در قلب کویر
گله ی آنها گهی رد میشود از این مسیر
چون ندارم منفعت دیگر برای روستا
اره اش را تیز کرده کدخدای روستا
آخ اگر باران ببارد باز درمان میشوم
ور نه با تیغ تبرها چوب قلیان میشوم
نیک میدانم که آبادی بدون آب نیست
لحظه ای کوتاه شاید میتوان بی آب زیست
#شعر #ارسالی_مخاطب #بدیع
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯