حکایتی از بوستان سعدی🌺🌺🌺
طفل و انگشتری
ز عهد پدر، یادم آمد همی
که باران رحمت بَرو هر دمی
که در خُردیام، لوح و دفتر خرید
ز بهرم، یکی خاتمِ زر خرید
به در کرد ناگه یکی مشتری
به خرمایی از دستم انگشتری
چو نشناسد انگشتری، طفلِ خُرد
به شیرینی از وی توانند بُرد
تو هم قیمت عمر نشناختی
که در عیشِ شیرین برانداختی
قیامت که نیکان، به اَعلا رسند
ز قعر ثَری بر ثریّا رسند،
تو را خود بمانَد سر از ننگ پیش
که گِردت برآید عملهای خویش
برادر، ز کار بدان شرم دار
که در روی نیکان، شوی شرمسار
در آن روز، کز فعل پرسند و قول
اولوالعزم را تن بلرزد ز هول
به جایی که دِهشَت خورند انبیا
تو عذر گنه را، چه داری؟ بیا...
لغات:
ثری(ثرا): خاک، زمین.
ثریا: صورت فلکی پروین، آسمان.
هول: ترس. دهشت: ترس.
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۸۶.
#بوستان_سعدی
#انگشتری
#قیامت
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯