eitaa logo
بختیاری آنلاین
2.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
20.7هزار ویدیو
141 فایل
بختیاری آنلاین کانالی ممتاز پیگیری حقوق و مطالبات بختیاری ها در مناطق بختیاری نشین همفکری در جهت رشد علمی،آشنایی جوانان و نوجوانان با فرهنگ و آداب رسوم و موسیقی پاک بختیاری آشنایی با اهل قلم اطلاعات عمومی سازنده کانال حمید بهرامی دشتکی @OSB1777 نشر آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ 🩷 وجود نداره این زن خود شیطانه ، حتی ماجرای اون شب و ترس اسمان رو جور دیگه ای برای لیمو توضیح داده بود از همه اینا هم بگذریم ما دیگه نمیتونم کنار هم باشیم چون پردههای حیا پاره شده بینمون احترام و بزرگتر کوچیکتری نمونده پس همون بهتر که برای همیشه بره عمو هم یه مدت بهش سخت میگذره و در نهایت عادت میکنه مثل جای خالی دندون روزای اول اذیتی و مدام حواست بهش هست اما با مرور زمان حتی توی لبخندت هم متوجه اش نمیشی ، حرمتی نمونده مادر من بهترین راه همینه چیزیه که خودش خواسته و هیچ جوره نمیشه نادیده بگیرید مخصوصا حالا که همه خانواده در جریانن اگه برای مرگ نیکراد داغ زدم به لب و قلبم تا لال بشم فقط چون میدونستم اگه لب باز کنم پدرم رو از دست میدم چون بدون شک ایمان داشتم پدرم دق میکنه وگرنه با دستای خودم گلاره رو حلق آویز میکردم تا جلوی چشمام جون ،بده ، روزای سختی رو داریم تحمل میکنیم از هر ماجرایی بگذریم به سنگ دیگه جلوی پامون سقوط میکنه خسته شدیم . .. خانم بزرگ نم چشماشو با گوشه چارقدش گرفت چی بگم مادر چی بگم... لقمه ای دست امید دادم که نصفش کرد و گفت مامان خودت هم بخور صبحی چیزی نخوردی.... خانم بزرگ چرخید سمتمون شکم خالی اومدی؟؟ مگه نگفتم یه چیزی بخور لقمه رو قورت دادم باهام اوردم نگران نباشید. با رسیدنمون آروان چندین بار نفس عمیق کشید سخت بود واسش آسمان زن بهترین رفیقش بشه امید دستشو گرفت بابا من باید باشما بمونم؟... آروان یقه کت امید رو درست کرد پا به پای من بیا باید همه پسر منو ببینن... امید ذوق کرد و با هم وارد خونه شدیم. خونه بسیار بزرگ و بنای فوق العاده زیبایی داشت.... به استقبال اومدن وگرم آزمون پذیرایی میکردن..... آسمان سر بلند نمیکرد حتی کنار مادرش هم ننشست با فاصله و تنها یه گوشه گز کرده بود. .. شیرین خانم کنار زن برادرها و خواهرهاش نشسته بود سعی میکرد چهره شادی به خودش بگیره اما چشماش همه چی رو لو میداد از غم عمیقش تا ترس بزرگش... به چشم زدنی خونه اونقدر شلوغ شد که جای سوزن انداختن نداشت... دست میزدن و شادی میکردن... . ماهم لبخند میزدیم میخندیدیم ولی فقط هیچ شباهتی به آدمهای شادی که دختر داده بودن به حامد خان با اون همه شکوه و شوکت نبودیم هر کس دیگه بود الان از شوق بال نداشت پرواز کنه اما کاری باهامون کرده بودن که خفه میشدیم اینجا... خانواده محترمی داشت حتى کلامی از خان و خانعمو نپرسیدن و پیش خودشون نیومدن رو دلیل بر بیماری خان ترقی کرده بودن... . دست آسمان رو پدرش باید توی دست داماد میذاشت اما نبود. بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 نمیدونم امید چی به اروان گفت که آروان سمت آسمان رفت سرشو به گوش اسمان نزدیک کرد باهاش حرف زد و دراخر چادری که روی صورتش انداخته بودن کنار زد دستشو توی دست حامد خان گذاشت و با اشاره چشم از ما خواست که کنارشون باشیم... اونشب خواهر حامدخان به رسم و رسومشون پشت در اتاق موند و پارچه سفید رو سرخ دریافت کرد جشن و پایکوبی تا دم صبح ادامه داشت و بعد صبحانه همه راهی شدن... حامدخان واقعا مرد بود وهرگز کسی نفهمید اون روز خان چیا بهش گفت که بدون چنگ و چون دست آسمان رو گرفت و رفت.... شیرین خانم غریبه ای بیش نبود اونم توی جشن عروسی دخترش برای هر دختری شب عروسیش بهترین شب دنیاست و خاطره اش تا روزی که زنده است توی دلش میمونه اما اسمان واقعا غريب بود و اصلا اجازه نداد مادرش نزدیکش بشه خانم بزرگ برای حفظ آبرو میخندید و خوش و بش میکرد اما هیچ کدوم از ما قلبا خوشحال نبودیم... شیرین خانم تنهایی خانم بزرگ رو به گوشه ای کشید و حرف میزد... زن برادراش بعد صبحانه گفتن والا خوبیت نداره بعد این همه سال زندگی شیرین اینطور قهر کنه و بیاد خونه ما توی این سن و سال قهر چند روزه صورت خوشی نداره آروان وسایل رو توی ماشین میذاشت و گفت قهری در کار نیست خانعمو کارهای طلاق رو انجام داده و به زودی راهشون برای همیشه جدا میشه مثل اینکه شیرین خانم درست و حسابی واستون توضیح نداده... برادر شیرین خانم ساک از دستش افتاد چی دارید میگید؟ طلاق کدومه؟ جدایی چیه؟؟ سر پیری این حرفها از کجا اومده؟؟ به قول خودشون دل از غربت کندن اومدن اینجا دم آخری زندگی کنن یعنی چی این حرفها مگه بچه آن؟؟ کی زنشو طلاق داده که امیدخان دومیش باشه ؟ همین امروز خواهرمو با خودتون ببرید با لباس سفید از خونه پدرم رفته و با کفن سفید باید از خونه شوهرش بیرون بره غیر این ما اجازه نمیدیم پاشو توی خونه ما بذاره مگه اینکه همراه شوهرش و با احترام باشه.... آروان روی شونه برادر شیرین خانم زد پدرم خیلی با خانعمو صحبت کرد اما فایده نداره خواهر شما تمامی پلهای پشت سرش رو خراب کرده هیچ کاری از احدی برنمیاد عموی من اگه دیشب بالا سر دخترش نبود فقط از بابت خواهر شما بود متأسفم اما ما نمیتونیم خواهرتون رو باخودمون ببریم فقط میمونه مهریه اش که خانعمو تمام و کمال میفرسته واسشون امیدوارم دم اخری به کارهایی که کرده بیشتر فکر کنه... بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 خانم بزرگ اومد و ماهم با خداحافظی راهی شدیم. شیرین خانم و برادراش بحث میکردن و ما نموندیم بیشتر از شاهد تحقیرش باشیم.... به نظر من دختر وقتی ازدواج کرد فقط خونه شوهرش راحته دم و دستگاه خودش اگه لونه مرغ هم باشه بهتر کاخ خواهر برادراشه اینکه چشمت به دست کسی دیگه باشه اینکه قاشقت توی ظرف خونه یکی دیگه باشه خیلی سخته و من همه اینا رو پیش زنداییم دیده بودم حال الان شیرین خانم رو درک میکنم اما من اونموقع بیگناه بودم ولی حال الان شیرین خانم همه از سر طمع خودش بود که حالا کاسه چه کنم چه کنم دستش گرفته بود... امید خوابیده بود و خانم بزرگ گفت: شیرین التماس میکرد با امیدخان حرف بزنیم میگفت بیشتر از این نمیتونه خونه پدریش بمونه چون دستش خالیه طعنه های زن برادراش شروع شده پیش بچه هاش هم نمیتونه بره چون اونا هم زندگی خودشون رو دارن آسمان هم که امشب برای همیشه پسش زد و گناه حتی نیم نگاهی سمت مادرش ننداخت.... آهی کشید یه کاری کرده هیچ جوره حتی روی حرف زدن در موردش رو نداریم خدا به داد دل امیدخان برسه که داغونه و بیشتر از همه اینا از چشمای برادرش شرم داره چون زن و دخترش رو پای خودش نوشته... آروان دست مادرش رو گرفت تموم شد مادر من عادت میکنیم روزهای بدتر از اینم پشت سر گذاشتیم. شبی که نیکراد رو از دست دادیم یک درصد هم فکر نمیکردم طلوع خورشید رو بدون برادرم اون شب صبح نمیشد و دیدی که دووم آوردیم اونم بدون تنها برادرم دووم میاریم ما خیلی سختیها رو پشت سر گذاشتیم خیلی دردها رو ته دلمون مخفی کردیم اون روزها گذشت اینا هم میگذره پس بهش فکر نکن... خانم بزرگ اشکهاشو پاک کرد آره میگذره.... به خونه که رسیدیم خسته بودم و تا سرم به بالشت رسید خوابم برد. مدتی بود خوش خواب شده بودم ببینم اصلا کسل، خسته. با دستهایی که داشت قلقلکم میداد بیدار شدم امید بود و گفت: بابا گفت بیدارت کنم بیا نهار بخوریم... گرسنه نبودم و به پهلو چرخیدم شما بخورید من سیرم پسر قشنگم... خوابم میومد که خم شد و شمامو بوسید بخواب مامانی خسته شدی... هنوز گرم خواب نشده بودم که میون آغوش آشنایی فرو رفتم آروان بود و بوی عطر تنش خود ارامش... سرمو به سینهاش فشردم که خندید چرا اینهمه میخوابی؟ تو که همیشه سحرخیز بودی و کم خواب..... بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 چشمامو بستم خسته ام همه اش دلم خواب میخواد چند وقتیه تنبلیم گرفته حتی گاهی سر پا چرتک میرم دستشو به صورتم :کشید این مدت حسابی اذیت شدی حق هم داری کم بیخوابی و تنش عصبی نداشتیم بلند شو یه چیزی بخور و بخواب نمیشه شکم خالی بخوابی ، صبح هم صبحانه نخوردی معده ات درد میگیره بعدش مکافاتی ..گیری خودش بلند شد و منو هم بالا کشید... کش و قوسی به بدنم داد ... دست و صورتمو شستم با هم ناهار خوردیم میلی به خوردن نداشتم اما وقتی نگاه های آروان رو میدیدم دلم نمیومد نگران من باشه...... ناهار که خوردیم گفت کارگاه اماده است ساختمون بزرگتری ساختیم تجهیزات بیشتری هم خریدیم هر چی لیست کرده بودی هم توی انبار گذاشته شد از فردا برو سر کار چون وقتی خونه ای ،کسلی با کار بیشتر شاهد انرژی و خنده هاتم... خودمو توی آغوشش جا کردم و بهشت همین یه وجب جا بود توی دنیا،آب دهنمو قورت دادم یه چیزی رو هیچ وقت بهت نگفته بودم اما دیگه دلم نگه نمیداره بار سنگینش رو.... سرمو بالا گرفتم به صورت گندم گونه اش خیره شدم تو بهترین مرد دنیایی اینو از همون روزی که پامو گذاشتم توی این خونه فهمیدم من رابطه خوبی با خدا ندارم یه روزایی حتی ناسزا هم بهش میگفتم راستشو بخوای من روی این زمین خاکی هیچ وقت کسی رو نداشتم یه دایی بود و یه ننه اسیه که هر وقت نزدیکشون میشدم یا نزدیکم میشدن زندایی جهنم رو بعدش نشونم میداد منم تلافی همه رو سر . در میاوردم حتی روزایی که از شدت درد چوبهایی که به دست و پام میخورد و نمیتونستم راه برم سنگ بر میداشتم پرت میکردم سمت اسمون که بخوره به خدا اونم دردش بگیره که چرا منو افرید از بچگی گنگ و لال بزرگ خدا شدم چون اصلا حق حرف زدن نداشتم هنوز که هنوزه دست و پامو گم میکنم در بعضی شرایط نمیدونم چیکار کنم اصلا چی خوبه چی بده ولی تو حکایتت از من جداست هر چی یادم میاد بار این زندگی روی دوش تو بوده و به نحو احسنت هم چرخوندی این دم و دستگاه رو برای همینه که همیشه میگم من لایق تو نبوده و نیستم یه ضعیف و یه قوی میزون نیستن خیلی دلم میخواد قوی باشم اما هر چه بیشتر تلاش میکنم بیشتر شکست میخورم تو بهترین مرد دنیا هستی چون در اوج قدرت و دارایی بازم انسانی با همه فرق داری چون خودتو جدا از بقیه نمیدونی مراقب دل همهای و سعی میکنی حال همه رو خوب کنی توی این همه سختی اومدی و دست منو گرفتی، اینجای دنیا هزاران بار خدا گفتم بخشیدمت چون در عوض لحظه لحظه جهنمی که حالا تو رو دارم نگاه پر از عشقت صدای آروم و پر محبتت و دستای به حمایتگرت....... بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 صدای آروم و پر محبتت و دستای حمایتگرت، خوبه که هستی خوبه که دارمت و با تموم سستی و ضعفم میخوام بهت بگم این بهترین مرد دنیا رو فقط برای خودم میخوام و حق خودم میدونم دیگه برای یه لحظه حاضر نیستم تو رو با کسی شریک بشم که اگه شریک خوب بود خدا هم دست به کار میشد. هم جوری صورتم غرق بوسه شد که گویا تکه نباتی بودم در بهترین چای دنیا .... حل شده بودم توی وجود مردی که حالا تمام من شده بود... با گازی که لپم گرفت ازش جدا شدم. هر دومون میخدیدم که در اتاق باز شد و امید اومد... آروان دستاشو باز کرد که با دو خودشو توی بغل اروان انداخت چقدر همو دوست داشتن و لذت بخش تر از این لحظه هم مگه بود؟؟..... عصر دور هم بودیم که خان و سرهنگ بیرون زدن.... خانعمو کارهای طلاق رو انجام داده بود و باوجود اینکه شیرین خانم حاضر به امضا نمیشد اما سرهنگ میگفت امروز قال قضیه کنده شد و طلاق علنی شده بود و دیگه جدا شده بودن طلاق از مرگ هم بدتر بود برای یه زن مرد سختیش کمتر بود و راحت میتونست زن بگیره اما شیرین خانم میموند و روسیاهی بعدش خان تموم تلاشش رو کرده بود مانع بشه اما خانعمو کوتاه نیومد و گفت این دندون درد روسالهاست تحمل میکنم دیگه از پا در اومدم تنها راهش کشیدن و راحت شدنه ... اروان و امید هم راهی شرکت شدن... نوحا تازه از مدرسه برگشته بود... ماشالا قد کشیده بود وهربار که میدیدمش حس میکردم یه پسر بزرگ درارم و در قبالش مسئولم... آروان خیلی دوستش داشت همه جوره حواسش جمع رفت و آمدشه و البته بسیار سختگیر در امور درس و مدرسه ... نوحا به اتاقش رفت که خانم بزرگ استکان چای رو جلوم گذاشت وقتشه صدای گریه یه نوزاد خواب شب رو از چشممون بگیره... بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 سرمو پایین انداختم که خندید خجالت نداره مادر، اولاد خوبه نذار امید تنها بمونه اگه میبینی بهونه نمیگیره فقط به خاطر نوحاست وگرنه امید هم لنگه باباشه هر چی میخواد باید بشه... با خنده گفتم شکی درش نیست... شاخه نباتی توی استکان انداخت بخور تا سرد نشده...چای رو کنار زدم نمیتونم اصلا دلم نمیخواد هیچی بخورم غذاها طعم ندارن دلمو میزنن خودمم همه اش سیرم،ناهار هم به خاطر آروان به زور قورت دادم هنوز سر دلمه... خانم بزرگ چینی به پیشونیش داد چی؟؟ فکر کردم مبادا ناراحت شده باشه از اینکه دستش رو رد کردم چون خانم بزرگ فقط برای کسایی چای میریزه که خاطرشون عزیز باشه... استکان رو برداشتم مزه مزه کردم بخاطر شما میخورم بلکه سر دلم از این سنگینی راحت بشه... خانم بزرگ با خنده نزدیکم شد:چی میگی تو؟ سر دل کدومه؟ غذا نمیخوری و سیری؟؟... با تعجب به خندهاش و چشمای براقش نگاه کردم با تعجب به خندهاش و چشمای براقش نگاه کردم که دستامو گرفت خسته ای کسلی، خواب دلت میخواد؟ با خجالت سری تکون دادم که الهی شکری زمزمه کرد و ادامه داد: چند وقته ؟؟؟... خودمم نمیدونستم چند وقته اما گفتم از همون شب که شیرین خانم بهم گفته بود آروان دلش با من نیست و اون کار رو انجام داد از همون شب حالم بد شد بعد اون دلم میخواست همه اش توی اتاق باشم و بدور از سر و صدا بخوابم اولش فکر کردم بخاطر دل شکستمه اما بعدش ادامه داشت تا همین الان، حتى وقتی واقعا حس گرسنگی میکنم بازم دلم به غذا نمیره حسی به غذا خوردن ندارم ... خانم بزرگ با خنده بغلم گرفت چه زود خدا جواب دلمو داد راست میگن اگه چیزی از دل بخوای خدا پس نمیزنه... صورتمو بوسید بار شیشه داری مادر دستمو روی شکمم گذاشتم نه فکر نکنم فقط خسته ام وگرنه برای امید اصلا اینجور نبودم اصلا بند نمیشدم یه جا.... خانم بزرگ با خوشحالی بلند شد هر بچه ای یه جوره، حالتا فرق داره مگه بچه ها شکل همن؟... خودمم خنده ام گرفته بود یعنی شکم دومم بود پس چرا خودم متوجه نشده بودم؟ ماه قبل ماهانه نشده بودم یعنی شده بودم اما لکه بینی بود وهمه رو به حساب غصه ها اعصاب خرابیهای شیرین خانم گذاشته توجه هم نکرده بودم چون توی اون اوضاع به تنها چیزی که نمیشد فکر کرد یه بچه بود. بودم خانن بزرگ کلی سفارش داده بود به زری و پریوش میگفت بچه شکل نگرفته حل راه رفتن و کار و فلان و فلان نداری تازه صبح آروان گفته بود میتونم دوباره به کارگاه برم و حالا خانم بزرگ از خوشی رو پا بند نبود مدام سفارش پشت سفارش. شکمم رونوازش کردم کی اومدی؟؟ یعنی اون روزای سخت که تک و تنها مینشستم گریه میکردم تو هم بودی؟؟ با من غصه میخوردی؟؟. .. خانم بزرگ بساط ولیمه رو اماده کرده بود برای سلامتی بچه ای که حسش کرده بود و دست دعا به آسمون بلند کرده بود..... پرده اتاق رو کنار زدم....خان و سرهنگ از راه رسیده بودن و خانم بزرگ با آب و تاب برای خان حرف میزد... سرهنگ صدای خنده اش تا اینجا میومد و برای هزارمین بار خوشحال بودم که گند گلاره بالا نیومد و دوستی این دو رفیق به هم نخورد گاهی ما باید سکوت کنیم تا از فاجعه بدتر جلوگیری کنیم اما این سکوت اسون نیست بلکه جوون کندنه اما با فاش نکردن فقط خودت جون میکنی و تعداد زیادی رو با شادی کنار هم میبینی و همین برای من بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 خجالت میکشیدم اما باید بیرون میزدم.... خان با دیدن بغلم گرفت روی سرمو بوسید خوش قدم باشه دخترم... سرهنگ نگاهش پر از محبت بود از جیبش شکلاتی در اورد اینم از من بهت گفته باشم این یکی باید مثل من عاشق شكلات بشه..... گفته باشم این یکی باید مثل من عاشق شكلات بشه.. با خجالت شکلات رو ازش گرفتم که پیشونیم رو بوسید به این خبر خوش خیلی احتیاج داشتیم خیلی خوبه که تو رو داریم دلم برای یه خنده از ته دل تا تنگ شده بود. خانم بزرگ دسته گلی که چیده بود رو تکونی داد سر پا نمونید بفرمایید بالا منم بسپرم غذاهارو بین اهالی ده تقسیم کنن یه مقدار گندمدفرستادم آسیاب کنن و همراه غذاها به مردم بدن... پریوش سفره ناهار رو پهن کرد که آروان و امید هم از راه رسیدن...زری مجمع غذا روی سرش بود با دیدنشون گل از گلش شکفت و همون دم مطبخ بدون مژدگونی و با صدای بلند از خوشحالی خبر رو به آروان داده بود. تنه اسیه قبل از شلوغی با نگاه اول ته دلمو قرص کرد و با تاییدیه حرف خانم بزرگ نفس راحتی کشیدم امید بدو بدو پله ها رو بالا اومد و محکم بغلم گرفت چند بار بوسیدمش،بچه ام خوشحالی میکرد از اینکه قراره خواهر یا برادری داشته باشه اما آروان با همه دست داد و فقط با نگاهش از من تشکر کرد اهل ابراز علاقه اونم توی شلوغی نبود یجورایی جلوی خان و خانم بزرگ معذب بود. بعد ناهار به اتاقم اومدم که چند دقیقه بعد آروان هم اومد.... با دیر کرد امید متوجه شدم خانم بزرگ اونو به اتاق خودش برده بود تا ما کمی راحتتر باشیم... آروان دستمو گرفت پشت دستمو نوازش کرد و گفت: باورم نمیشه تا صبح که خبری نبود یهو از در دروازه اومدم تو و زری با خوشحالی میگفت همه رو ولیمه گرفته خانم بزرگ اونم از بابت نعمتی که توی وجود توئه... جفت دستاشو روی شکمم گذاشتم یه جوری اومد که تموم غم و غصه هامون رو شست و برد حتی خانعمو هم تا شنید خودشو رسوند وسر سفره همه اش میخندید یهو از دلم گذشت کاش زنعمو هیچ وقت اون بلا رو سرمون نمیاورد تا دور همه شادترین خانواده دنیا میشدیم خیلی دلم برای خندههای خانعمو برای کل کل کردنش با تو و امید تنگ شده بود.. . آروان فاصله بینمون رو از بین برد سرشو توی موهام فرو برد و با نفس عمیقی که کشید گفت هر چی بوده تموم شده و خانعمو دیگه نسبتی با اون زن نداره پس صورت خوشی نداره خاطرات رو مرور کنیم الان هم جای فکر کردن به دیگران فکر نمیکنی یه توضیح به من بدهکاری از بابت فرشته زیبایی که هنوز از راه نرسیده دل همه رو برده؟... نفسش به گردنم میخورد و قلقلکم میشد گردنمو کج کردم که با خنده گاز ریزی ازم گرفت و عقب کشید. روی زمین نشستیم سرمو روی شونه اش گذاشتم رفتم پیش خانم بزرگ با هم حرف زدیم یهو از میون حرفهام فهمید اردارم فکرشم نمیکردم خوابالودگی و خستگی علائم بارداری باشه... اروان چشماشو بست خیلی خوبه حس خوبی دارم دلم میخواست بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 دلم میخواد اونقدر به خودم فشارت بدم که مطمئن بشم بیدارم و خواب نیست... نوازش و حرفهاش بهترین موسیقی دنیا بود پلکهام روی هم افتاد چشمامو باز کردم دست و پاهامو کش و قوسی دادم.... شب شده بود و اتاق تاریک، خبری از آروان و امید نبود... . تازه یادم افتاده بود با اروان حرف میزدم که خوابم گرفت... باخنده روی تشک نشستم آروان داشت به قول خانم بزرگ معاشقه میکرد و من وسط ابراز عشقش خوابم برد دستمو لای موهام برد مشتشون کردم و کشیدم موهامو چکاری بود کردم آخه؟؟ .... پرده رو کنار زدم چراغها رو روشن کرده بودن ابی به صورتم زدم و به ایووان رفتم همه جمع بودن آروان رو گرفت مثلا سرسنگین بود با من البته که حق هم داشت باید از دلش در میآوردم... امید رو بوسیدم کنار خانم بزرگ نشستم.. . همه شاد بودن حتی خانعمو هم اومده بود... میخندیدن و از هر دری حرف میزدن... آخر شب وقتی به اتاق برمیگشتیم آراون دست امید رو گرفته بود وميرفت. با خنده پیراهنشو کشیدم بدجنس نشو مگه تقصیر من بود که خوابیدم؟؟.. . امید با تعجب سرشو بالا گرفت پس: تقصیر بابائه که خوابیدی؟؟هر کی میخوابه خودش میخوابه پس تقصیر خودشه... همید... با صدای خنده اروان لبامو داخل دهنم کشیدم پدر پسری لنگه آروان دست دیگشو روی شونه انداخت حرف حقو باید از بچه شنید خانم... نفس عمیقی کشیدم چقدر اینجای زندگی باب دلم بود.... بغض کرده به آسمون نگاه کردم ممنونم وقتی غرق سختی بودم شکایت خودت و بنده هاتو میاوردم پیشت الان هم میخوام بگم خیلی خوشبختم مراقب نیکراد باش بهش بگو جای ما امنه بهترین مرد دنیا دنیا، و زندگی رو برامون بهشت کرده یه روزایی سنگ بهت پرت میکردم که چرا منو ،آفریدی اما حالا شرمنده اتم اونروزا خیلی سختی کشیده بودم اونقدر که بابت خلقتم نفرینت میکردم منو ببخش که به خداییت شک کردم دوستت دارم و ازت میخوام مراقب عزیزانم باشی رفیق بدی بودم و است اما ثابت کردی بهترین رفیقی روزها از پی هم میگذشت ولی شکمی نداشتم طوری که هشت ماهه بودم وشكمم مثل زن یکی دو ماهه بود همه میگفتن بچه ام دختره از خودنم نشستن و برخواستم حتی تنبلی هام شک نداشتن بچه دختره، دل خودمم یه دختر میخواست که مونسم باشه خواهر نداشتم دلم یه دختر میخواست که حس کنه حس های وجودمو... نیمه های شب بود که یهو... . بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 نیمه شب بود که درد عجیبی پیچید توی ،کمرم نیمخیز شدم که اخ بلندی گفتم... آروان از خواب پرید چی شد لیمو خوبی؟؟... درد داشتم و دوباره دراز کشیدم نه درد دارم کمرم اذیتم میکنه..... شروع کرد ماساژ :کمرم وقتش که نیست؟؟ میخوای مادرمو صدا بزنم؟؟.. . درد داشتم یه لحظه هم امونم نمیداد با گریه سرمو تکون دادم که چراغ رو روشن کرد پیراهنشو تنش کرد بیرون زد... تا ملحفه رو گاز گرفتم که خانم بزرگ با عجله وارد اتاق شد چی شده مادر؟ ؟ چشمش بهم افتاد بسم الهی گفت و رو به آروان گفت بفرست دنبال ننه اسیه ، زودباش وقتشه بچه عجوله از ساکی که واسم کنار گذاشته بود چند ملحفه دراورد لگن رو نگاهی کرد و با ... صدای بلند زری روصدا زد چشم به هم زدنی چراغها روشن شد وزری و پریوش پروانه وار دورمون میگشتن.. . با زوری که زدم از درد حس کردم بچه ام داره به دنیا میاد خواستم بلند بشم که خانم بزرگ دستشو روی سینه ام گذاشت :فقط: زور ،بزن ملحفه رو گاز بگیر و زور بزن.. .. ننه آسیه خودشو رسوند با دیدنم فوری بین پاهام جا گرفت کمک کن دختر که چیزی نمونده با فشاری که خانم بزرگ داد حس کردم چیزی از وجودم کنده شد.جیغی زدم که با پیچیدن صدای گریه نوزادم سرمو به بالشت کوبیدم... نفس نفس میزدم که ننه اسیه فوری لای پارچه پیچیدش با صدای بلندی گفت: آقا مژدگونی بده بچه پسره زری تمیزم کرد پریوش تشک پهن کرد و کمک کردن جامو عوض کردم لباس تمیزی تنم کردن و ننه اسیه بچه رو تمیز میکرد بلند شد بیرون زد اول ببرم باباش ببینه شماهم زود مادر رو آماده کنید. آروان یا الله ای گفت وارد اتاق شد که همه بیرون زدن خانم بزرگ چشماش میبارید و لباش میخندید. آروان بچه رو روی سینه ام گذاشت این که دختر بود چرا پسر شد؟؟... هنوز درد داشتم و به سختی خندیدم لابد دختر بودن به دلش ننشست... با کمک آروان خودمو بالا کشیدم سینمو دهنش گذاشتم که شروع کرد مکیدن اول نمیتونست و خودم سینمو فشار میدادم کم کم خودش هم کمک کرد برای شیر خوردن..... خانم بزرگ و ننه آسیه با هم وارد اتاق شدن که آروان بلند شد من برم پیش خان و سرهنگ بهتره استراحت کنن خیلی نگران بودن..... . خانم بزرگ سینی که دستش بود رو زمین گذاشت آروان رو بغل گرفت دورت بگردم هر چقدر خدا رو شکر کنم بازم کمه که اجازه داد این روزها رو ببینم الهی شکرت بچه ام پدر شده دورت بگردم چراغ خونه ام... آروان روی سر مادرشو بوسید همه اینا رو مدیون شمام مادرجان... خانم بزرگ اشک میریخت که آروان اشکهاشو پاک کرد نریز این بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 نریز این اشکهارو میدونم از شوقه اما شما فقط باید بخندین... اروان رفت و ننه اسیه کاسه کاچی رو دستم داد بچه رو توی گهواره اش گذاشت والا فکر میکردم دختره اخه همه حالتات برای دختر بودن خوب بود نه پسر ماشاالله با اینکه شکمی نداشتی اما بچه درشته دامادش کنی دخترم... به ظرف کاچی نگاه کردم که ننه آسیه خندید کره است خانم بزرگ هر چی گردو و پسته بود آسیاب کرده ریخت داخلش مقویه بخور جون بگیری... طلوع خورشید پسرکم رو بغل گرفتم خوش خواب بود و زیبا خانم بزرگ میگفت به آروان کشیده اما ننه آسیه میگفت نسخه دوم خانه درست مثل که از وسط قاچش زد باشی... پسرک غرق خوابم رو بوسیدم که امید صدا کنان خودشو بهم رسوند. .. بچه رو نشونش دادم بیا داداشت رو ببین عزیز دلم..... اونقدر ذوق داشت که گریه اش گرفت... با احتیاط توی اغوشش گذاشتمش که گفت: خودم مراقبشم من داداش بزرگم... سیبی یاد برادرانههای آروان و نیکراد لبخند روی لبم آورد پس داداش کوچیکه خیلی خوشبخته که آقا امید هواشو داره... خان سپرده بود میدون ده سفره ناهار پهن کنن همه رو ولیمه گرفته بود. .. خانهای اطراف همراه خانواده برای چشم روشنی پسرکم اومده بودن از بیرون خدمه گرفته بودیم که هوای همه رو داشته باشن... آروان از پنجره حیاط رو نگاه میکرد و گفت: خان و مادرم خیلی خوشحالن بعد نیکراد فکر نمیکردم یه روزی همچین شوقی رو توی چشماشون ببینم... از پشت بغلش گرفتم سرمو به کمرش تکیه دادم منم خوشحالم حال خوب شماها حال منم خوب میکنه... چرخید و توی اغوشش جا گرفتم که با مکس :گفت رقصیدن بلدی؟؟. .. با تعجب نگاهش کردم توی این وضعیت؟؟ من دیشب زایمان داشتم... دستی به موهاش کشید پس استراحت کن منم برم یه سری به مهمونا بزنم وقت خوابه چک کنم همه چی خوب پیش رفته... درد داشتم اما نه اونقدر که دل به دلش ندم دستشو گرفتم و شروع کردم رقصیدن ، بارها دخترای خیری رو دیده بودم توی حیاطشون میرقصیدن حتی وقتی آقا معلم میومد مادرشون بهترین لباس رو تنشون میکرد و میگفت عرضه داشته باشید گلیمتون رو از اب بیرون بکشید میگفت برای یه زندگی خوب باید مردی رو به دست بیارید که سرش به تنش بی ارزه،روی نوک انگشت بلند شدم محکم بوسیدمش که خنده کنان گفت: چه خوب میرقصی بذار حالت خوب بشه باید مدام واسم برقصى... با به اشتراک گذاشتن و ارسال لینک بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
❄️ 🩷 شما خودمو روی تشک رها کردم یه زن تازه زایمان کرده فقط رقصیدنش کمه.... با خنده یقه پیراهنش رو مرتب کرد این همه با دلت راه اومدم یه بار هم راه بیا خانوم برم یه چک کنم مهمونا رو راهی اتاقا کنم امشب استراحت کنن پسرم فردا راه بیفتن به پسرکم نگاه کردم امید کنارش خوابیده بود به خان گفته بود دلش میخواد اسم برادر کوچکش علی باشه خان هم با رضایت کامل گفت هر چی بگه همون میشه...امید و علی با اومدنشون شادی و زندگی رو بهمون هدیه داده بودن... خسته بودم و با دیدنشون نفهمیدم چطور به خواب رفتم بچه ها جلوی چشمام قد میکشیدن خانم بزرگ ذوقشون رو داشت و خان دلش میخواست خونه پر از شلوغ بازیاشون باشه..... اونقدر به آروان وابسته شده بودم که دوریش و ندیدنش سم بود واسه ام... گلهیر گاهی میومد سر میزد سرهنگ میگفت داره با مردی آشنا میشه و به خودش این فرصت رو داده که تلاشش رو بکنه برای شروع یه زندگی خوب... دور هم جمع بودیم که سرهنگ دستی روی شونه خانعمو گذاشت نمیخوای تک که تموم عمر تنها باشی به هر حال باید یکی باشه همدمت بشه... خانعمو دست سرهنگ رو برداشت دم پیری چه حرفیه میزنی همدم 9 میخوام چکار؟ سرهنگ نبات توی چای ریخت از من میشنوی تنها نمون بذار یکی باشه خوب و بدت باشه یکی که از جنس خودت و به دلت باشه از من گفتن بود مرد تنها نمون... علی رو بغل گرفتم که خانم بزرگ :گفت مواظبش باش شیطنت زیاد داره نه به پدر و مادر آرومش نه به این بچه پر جنب و جوش...خان خندید که علی دستاشو باز کرد برای اغوش پدربزرگش به. خنده هاشون که نگاه میکنم زندگی رو یاد میگیرم.... آروان احترامی خاصی برای پدر و مادرش قائل بود و بچه ها هم خیلی دوستشون داشتن... پدرم بارها میخواست نزدیکم بشه اما دلم قبولش نداشت نه خودشو نه محبتشو بخشیده بودمش اما نمیتونستم نزدیک خودم ببینمش... علی پنج سالش بود که دوباره باردار شدم پسر بود و اسمشو محمد محمد پر از برکت بود. بعد ده سال خدا بهمون یه دختر داد اسمشو شادی گذاشتیم سه پسر و یه دختر شدن چراغ خونمون... روزها از پی هم گذشت و زندگی تلخم اونقدر شیرین شده بود که مزه تلخيش از یادم رفت. به بچه ها و نوه هام نگاه میکنم و صدای خنده شون لبخند به لبم میاره.... عصا رو کنار گذاشتم .... آروان دستشو پشت کمرم گذشت و به چشمهام نگاه کرد چشمهایی که میخواستن بهم بگن دیدی شد؟....❤️‍🔥 ❤️پایان❤️ اینم پایان داستان لیمو خدمت نگاهتون 🌹 راستی منتظر نقد و انتقاداتتون هستم😁👇 ارسال و درخواست راهنمایی ↙️ با به اشتراک گذاشتن و ارسال لینک بختیاری آنلاین را به دیگران معرفی کنید https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯
روزتان را با یک لیوان آب هم‌دما با اتاق، که رویش آب یک عدد لیمو را چکانده‌اید شروع کنید ! ✅تناسب اندام ✅سرما نمیخورید ✅سوء هاضمه نمیگیرید ✅نمیگذارد بدنتان کم ‌آب شود ✅دهانتان بو نمیگیرد https://eitaa.com/bakhtiyarionline                 ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯ https://t.me/bakhtiyarionlion             ☀️ بختیاری  آنلاين☀️ ╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯