داستان _عبرت_آموز_#تاوان
🌹سرگذشت مهدی ازتهران 🌹
#پارت_نه
اون شب با اسماعیل راجع به مریم حرف زدیم….اسماعیل گفت:پیشنهادشو چرا قبول نمیکنی؟؟؟من جای تو بودم حتی برای ازدواج هم باهاش اقدام میکردم….از یه دختر دیگه چی میخواهی؟؟؟پول و ماشین و خونه و ثروت ؟؟؟همه رو داره….خوشگل وخوش تیپ هم که هست…..تازه از خدات هم باشه با دختر تهرانی ازدواج کنی،،،،،واقعا خوش شانسی هاااا……گفتم:همه ی اینها درست…..اما من دلم میخواهد همسر اینده ام پاک و محجه باشه نه اینکه کلا در معرض دیده همه باشه…..اسماعیل گفت:خب وقتی خواستید ازدواج کنید براش شرط بزار…..چون دوستت داره هر شرطی بگی قبول می کنه.اسماعیل راس میگفت اما دل من بدبین بود و اصلا نمیتونستم قبولش کنم ولی بخاطر اینکه توی تهران تنها نباشم قبول کردم که یه مدت باهم دوست باشیم……
روزی که دوستی ما کلید خورد مریم بهم گفت:خوشحالم که با یه پسر چشم و دل پاک دوست شدم…..فقط یه حرفی مونده که همین اولش بهت بگم بهتره…..
اونم میشنوم…..مریم چهره اشو جمع کرد و خیره نگاهم کرد و گفت:چی رو شنیدی که اینک بشنوی؟؟؟؟متلک میندازی؟؟؟؟؟؟گفتم:نه….حالا حرفتو بگو……مریم گفت:من همه چی دارم ….خونه و ماشین و غیره….پس احتیاجی به پسری ندارم که از نظر مالی خوب باشه…..مریم مکثی کرد و بعداز یه کم این پا و اون پا کردن ادامه داد:راستش دعوای اول بهتر از صلح آخره…..اگه مطمئنی که این رابطه منجر به ازدواج میشه باهم باشیم……
ادامه 👇
🌹سرگذشت مهدی ازتهران 🌹
#قسمت_ده
مریم گفت:اگه میتونی جدی باشی و رابطمون به ازدواج ختم میشه ،،بسم الله…..
با این حرفهاش با خودم گفتم:چقدر کلکه….!!!با این حرفها فقط میخواهد خودشو خوب جلوه بده……….حالا الکی میگم اره بعدش یه بهانه پیدا میکنم و میگم نه……
با این افکار گفتم:باشه…..مشکلی نیست…..
مریم انگار واقعا عاشقم بود چون بعداز دوستیمون هر کاری که فکرشو بکنید برام انجام میداد……یه روز به بهانه ی تولدم سوپرایز میکرد وجشن میگرفت و بهترین کادو رو برام میخرید و یه روز هم به بهانه ی قبولی و نمراتم و بهانه ها و مناسبتهای مختلف………مریم فقط برام خرج میکرد تا دلمو بدست بیار و باهم ازدواج کنیم…..
اما من باهمون ذهنیت قلبی باهاش بودم……..بشدت درس میخوندم و به خانواده ام سر میزدم وتوی تمام تفریحاتی که مریم با هزینه ی خودش فراهم میکرد هم شرکت میکردم…..
چند وقت گذشت و بواسطه ی هدیه ها و کادوها و خریدهایی که مریم برام کرده بود،،، شدم یکی از خوش تیپهای دانشگاه…..اما همچنان سربزیر و متین رفتار میکردم…..
بعداز مدتی با توجه به اینکه مریم خیلی لوند و خوشگل بود یه روز بهش گفتم:مریم!!مگه قرار نیست ما باهم ازدواج کنیم ؟؟
مریم گفت:چطور؟؟؟هر وقت تو تصمیم بگیری ازدواج هم میکنیم….
ادامه بعدی 👇
بختیاری آنلاين را به دیگران معرفی کنید
https://eitaa.com/bakhtiyarionline
☀️ بختیاری آنلاين☀️
╰┅┅┅┅┅❀🍃🌸🍃❀┅┅┅┅┅╯