ثانیه های اول🕰
.
سلام بابایی
این اولین روزی که تو هوایی نفس میکشم که بهش میگم هوایِ شهرِ تو
سلام بابایی
داستان وصال من شروع شد
ازوقتی هواپیما داشت مینشستا
منی که همیشه میترسیدم داشتم ازاون بالا دنبال حرم تو میگشتم
بگذرم که هواپیما نشستو من حرمتُ پیدا نکردم😂
ازوقتی رسیدیم
می ترسیدم ایرانی حرف بزنم،ترسم واقعی نیست عرفی
برگرفته
ازادمایی که منو ترسوندن از عرب ها
از ادم هایی با تفکرات نژاد پرستانه
همون ادم هایی که به مامانم گفته بودن شما میرید نجف
حکم افغانی را دارید تو ایران😏
همونایی که..
بگذریم منِ پر حرف شدم دخترارومی که صدام درنمیمد نه بخاطر اینکه نفمهن ایرانی ام نه
بخاطراینکه بتونم ابروی ریخته ی بی حیایی بعضی ایرانی هارا حتی شده کمی ،برگردونم
با حیایی که شاید ندارم ولی سیره شما بهم یادداده اگر هم ندارم خودم را به با حیایی بزنم که با حیاترین شوم.
بگذریم
رسیدیم دم در خونه
خوب بود
تمیز
ترس موش و سوسک واینا نبود ولی پله ها زیاد و مساحت خیلی کوچک
اینکه میگم کوچک نه برای پرواز
برای نگاه دنیایی کوچکِ
اما شاید خونه ی خوبی باشه برای پرواز
نمدونم(فقط الهی آدم پروازش باشم) 🙏🏻
.
پی نوشت:ساعتم را به وقت شهرِ تو کوک میکنم🌟
✍ #محدثه_بانکی
ادامه دارد....
. #نجف_العشق❤️ #قصه_ی_من_و_بابا
#لحظات_پدر_و_دختری❤#دلنوشته_های_ایوان_نجف
___________🌼___________________
#محدثه_بانکی / عضو شوید👇🏻
@banki_mohadeseh
👇روی گزینه join کلیک کنید
تا عضو شده و کانال را گم نکنید 👇
🕰ثانیه ی سوم!
رفتم حمام این بار هم مثل همیشه غسل زیارت کردم
اما متفاوت ازهمیشه واقعا داشتم میرفتم زیارت.
بریم جلوووو؟
دوباره میرسم به این نام:
السلام علیک یا ابالحسن
و ....😭😭😭😭😭
بابایی....
سلااام.........
حس جالب و عجیبی بود
درست وقتی که وارد حرم شدیم
صف ها پر شده بود فقط صف اول و دوم مونده بود برای نماز مغرب!
.
تعجبم بیشتر شد اخه قائدتا اول این دوصف باید پر میشد اما خالی بود...تک و توک افراد نشسته بودن توش
بیخیال اومدم بشینم که یک خانوم عرب ازم پرسید:صلاة کامل ای شکسته؟
گفتم:کامل باورش نمیشد!!!!
گفت:مقیم؟؟؟
نگاهم به گنبد افتاد اشکام یهویی به پهنای صورتم ریخت
ناگهان بخودم اومدم
و گفتم:نعم.انا مقیم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
گذاشت بشینم.
الان دودقیقه تا اذانِ مغرب مونده
نگاهم بین دوصف اول میچرخه
این دو صف هنوز خالی ان
بااینکه اینجا خیلی شلوغ خیلییییی
ولینمیزارن جز کسایی که نمازشون کامل بایستند.
ازعمقدلم از باباعلی خواستم
همتون بیاید و این دو صفپر بشه از مقیم های عاشقِ بابا.
پی نوشت:دوست داشتید فیلم را ببینید
.. موذن میگوید:
حی علی الفلاح بشتابید به سوی علی❤️
✍ #محدثه_بانکی
#نجف_العشق❤️
#قصه_ی_من_و_بابا
#لحظه_های_پدر_دختری
#دلنوشته_های_ایوان_نجف
#مقیم_های_عاشقِ_بابا #مقیم #نجف #نجف_اشرف #نجف_اشرف_حرم_مطهر_مولا_امیرالمومنین_علیه_السلام #نجفی #عراق #عراقی #مهاجرت #مهاجرت_تحصیلی #حرم #نماز #اذان #تربت #کربلا #کربلای_معلی #أذان #آذان #عبادت
___________🌼___________________
#محدثه_بانکی / عضو شوید👇🏻
@banki_mohadeseh
👇عضو شوید
🕰ثانیه ی چهارم:
ساعت ۱۲بامداد
حال و هوای دلم آرامنمیشود در خانه بمانم!
بیرون میزنم و توخوب میدانی اینجا برای رفتن،جایی جز حرمت را ندارم و چه خوب...
می آیم تند تند ..
اما این بار برخلاف این چند روز
کمی حرم خلوت شده است!
بدون لحظهای فکر،
خودم را به ضریح میرسانم.
میرسم.....
چه رسیدنی...!!!
لب هایم تکان میخورد که بگویم سلام
اما نوایی بیرون نمی آید!
بهت زده ام
چیزی انگار عمیقا نگاهم را به ضریحت گره زده
شدهام مثل زائراولی ها
راستی ...
فردا اول مهراست
و امروز روز شکوفه ها
میشود من هم همه کمی بهانه بگیرم❤️
مثلا دلم بخواهد شکوفه شوم
بی هنگام نصف شبی بزنم به حرمت وبگویم:
بابا میشه برام جشن شکوفه ها بگیری ؟؟
ازخودِ فردا
همین فردا بیام ..
بیام
کلاسِ اول
کلاس اولِ بندگی
اما این بار متفاوت از کل زندگیام
فقط پیش تو
پیش تو:بابا علی
پ.ن:نصف شبی منِ بهونه گیر،
بهانهی کلاسِ تو را گرفته ام.
.
#نجف_العشق❤️✍ #محدثه_بانکی
.
#دلنوشته_های_ایوان_نجف
#لحظه_های_پدر_دختری
#اول_مهر_متفاوت
___________🌼___________________
#محدثه_بانکی / عضو شوید👇🏻
@banki_mohadeseh
👇روی گزینه join کلیک کنید
تا عضو شده و کانال را گم نکنید 👇
مکان: اینجا
همون جایی که قشنگترین لحظات پر کردن #تفسیر_صدای_حرم را باهاش تجربه کردم …
از اون دو در ورودی چهار طاق بزرگ که وارد میشوی
که بروی سمت ضریح ،
درست کنار دیوار سمت راست
حدودا ده قدمی همان انگورهای معروف نجف،
چسبیده به در .
و اما بعد :
فاطمه دیشب عکس گذاشته بود از کرمان
و زیرش نوشته بود از ۴ روز مانده به سالگرد .
و من دلم لرزید و باهمون دل لرزون اومدم
همین کنج شیرین حرم کز کردم.
تو خیالم مثل یک دختر سه ساله که هم میخواد چیزی بخواد از باباش و هم میخواد باباش نگه نه و هم میدونه اون چیز چیز کمی نیست، پاهایم را جمعتر کردم و شروع کردم:
من مثل فاطمه و خیلی از فاطمههایی که بعد رفتن حاج قاسم دلشون قرار نگرفت کرمان نیستم من نجفم #حضرت_پدر
چند روز پیش یکی از همان هزاران هزار عاشقی که وقتی عکس از حرمتونمیزارم کلیییی میان از داستان دلتنگیهاشون از شما میگن....
از کرمان پیام داد.
و بی آنکه حواسم باشه نزدیک سالگرد حاج قاسمِ بهش گفتم: ((خوشبحالت،
من، از شهادت حاج قاسم که در ایام سختی از زندگیم بود آرزو داشتم بیام کرمان و این آرزو هنوز با منه … )) و چقدر بش التماس کردم اونجا از من یادکنه پیش حاج قاسم .
حالا امشب ازتو التماس میکنم کمک کنی که
ی کاری کنم تو نجف برای حاج قاسم …
من خودم شنیدم از مردمشون
که عراق کم نه خیلیییییی نیاز داشت
به اون مرد و زشته ما ایرانیها کاری نکنیم …
برای یاد اون بزرگ مرد.
میشه خودت همهچیش را جور کنی که بوی حاج قاسم از عکس دیوار خونههای عراقیها بازم بپیچه تو کوچههای نجف ….
بلکه کمی دلمون قرار بگیره از اون همه بیقراری
۱:۲۱ اون جمعهی تلخ😭😭😭
✍️جای این دلنوشته ای که دیشب ساعت ۲ بامداد نوشتم مثل خیلی از دلنوشتههای دیگهام باید توی خلوت باشه،
ولی دلم میخواست اینجا منتشر کنم که بگم ، واقعا معتقدم همه باید دعا کنیم که بتونیم برای اون بزرگ مرد کاری کنیم.
من تو حرم تو همون کنج برای همهی این جمع خواستم.
شما هم بخواید باشه؟
✍ #محدثه_بانکی #جان_فدا
#دلنوشته_های_ایوان_نجف
https://eitaa.com/banki_mohadeseh