‹ إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَینِ حَرَارَةً فِی
قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَدا ›
در اثر شهادت امام حسین ع
آتشی در دل مؤمنین افروخته
خواهد شد که هرگز به سردی
نگراید.
‹ مستدرک الوسائل، ج10،
ص318، ح120 ›
#پیامبر
@banooye_dameshgh
«باید به این بلوغ برسیم که نباید دیده شویم، آن کس که باید ببینید، میبیند...»
حاج قاسم سلیمانی
@banooye_dameshgh
🔰امام سجاد علیه السلام
همیشه نمازت را به گونهای بجا آور ، که فکر کنی آخرین نماز توست.
🌷شهید ابومهدی المهندس🌷
@banooye_dameshgh
#میگفت↓
میدونی ڪِی
ازچشمِ خدا میفتے؟!
❗️ زمانۍڪہآقا امامزمان
سرشوبندازه پایین و از
گناهڪردن تو خجالت بڪشہ
ولے تـوانگار نہانگار..!:(
✨ نزارڪارت بہ اونجاها برسہ...!
ღ یقیناً ڪُلُه خَیرღ
@banooye_dameshgh
او برای دینش ۶پسرش را
او برای دینش یک چشمش را
او برای دینش سلامتی همسرش را
فدا کرد تا ۳۰میلیون انسان را شیعه کند
تو برای دینت چه کردی؟!
@banooye_dameshgh
🌹امام صادق(ع)🌹
هرکس در ایام عزای جد ما حسین(ع) بر سر در خانه ی خود پرچم مشکی نصب نماید مادرم حضرت زهرا(س) هر روز او و اهل خانه را دعا میکند.
🏴 @banooye_dameshgh
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ فضیلت یاد کردن حضرت سید الشهدا علیه السلام
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 حجت الاسلام #فرحزاد
@banooye_dameshgh
🌷 ✿﷽✿ 🕊
🔴 #وقتی_مهتاب_گم_شد
🌟 خاطرات شهید #علی_خوش_لفظ
قسمت 1⃣2⃣1⃣
تیمم کردم و نماز صبح را بدون پیداکردن قبله خواندم. داشتم جای بچهها را پیدا می کردم که صدای شنی تانکها، حقیقت ماجرا را معلوم کرد. تانکها با روشن شدن هوا تیرمستقیم می زدند و برای باز پسگیری تپه جلو میآمدند. تا خواستم حرکت کنم توپی کنارم منفجرشد و موج انفجار مرا میان زمین و هوا چرخاند و محکم به زمین کوبید. تمام تنم مور مور شد. به سختی خودم را داخل کانال کشیدم تا از تیر مستقیم تانک در امان
بمانم. هنوز لب کانال بودم که تیرتانک نشست توی شکم کانال و با انفجاری بدتر از قبلی زمین و آسمان دور سرم چرخید. ضرب گلوله ی تانک دو سه متر زیر پای مرا مثل غاری کرده بود که من در مرکز آن غار بودم و تمام خاکها شاید به اندازهی یکبار کمپرسی خاک روی تنم ریخته بود. فقط چشم و دهانم از خاک بیرون بود. شده بودم مثل آدم های زنده به گور. کانون چشمهایم به چپ و راست میچرخید، اما از نوک پا تا بالای گردنم داخل خاک بود. به سختی سرم را تکان دادم و صدایی شنیدم. یکی داشت خرخر می کرد و جان میداد. ترکش یا همان موج تیر تانک، او را از ناحیه سر و گردن مجروح کرده بود و داشت دست و پا می زد. من اراده نداشتم حتی دستهایم را از زیر انبوه آوار خاک، جابه جا کنم. بعد از نیم ساعت سه نفر به سمت کانال آمدند و مرا دیدند. باورم نمیشد. با مژههایی که از سنگینی خاک بالا نمیآمد تصویر محو جعفر در چشمانم نشست. بالای سرم ایستاد و داد کشید:
« داداشم شهید شده، داداشم شهید شده. »
مثل مرده ها با چشمان باز به او خیره مانده بودم؛ آنقدر بیحرکت که او باورش شده بود شهید شدهام. صدای گریه.اش دلم را زیر همان خاک لرزاند. پلکهایم را به سختی جنباندم تا بفهمید زندهام، اما زنده به گور. و فهمید. داد زد و دوید و با خوشخاضع و کاظم بادپا برگشت و هرسه خاک ها را کنار زدند و تن بی رمقم را از زیر خاک بیرون کشیدند. خوش خاضع و بادپا اسلحه برداشتند و به سمتی که فکر می کردند عراقی ها هستند، رفتند. جعفر هم ذوق کرده بود. هنوز باور نمیکرد زنده باشم. دست روی سر و سینهام می کشید و من به پیکر آن شهید نگاه می کردم که شاهد جان دادنش بودم.
⬅️ ادامه دارد....
@banooye_dameshgh