eitaa logo
بانوی پیشران
846 دنبال‌کننده
534 عکس
120 ویدیو
27 فایل
شناسه مدیر: @esrazanjani
مشاهده در ایتا
دانلود
32.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خون تازه در رگ‌هایتان جاری کنید و نفسی دوباره یگیرید! فوتبال نفس‌گیر تیم با مربی گری eitaa.com/banooyepishran
نفس به شماره می افتد وقتی در فرودگاه بغداد باشی و ثانیه شمار به ۱:۲۰ نزدیک شود ان فی قلوبنا حراره لاتبرد😭😭😭 https://eitaa.com/banooyepishran
(۲) و ۲۰۰۸ وقتی دوباره به رفتم، اصلا دلم نمی‌خواست بروم البته دلم که می خواست ولی عقلم می‌گفت نرو که دوباره ضایع نشی‌. ولی دلم پیروز میدان بود. این بار که رفتم سوپرمارکت را نشناختم‌. یک ساختمان چند طبقه بود که زیرش یک سوپرمارکت با نام ناصرالدین دیده می‌شد. و حاج ناصر که به استقبالم آمد و رَشی که با موبایل ناصر همراه دخترش از ساختمان بال درآورده بود و آمده بود پایین. گیج شده بودم. نه به بی محلی ۲۰۰۶ و نه به استقبال ۲۰۰۸. ناهارِ دست‌پخت رَشی به شدت لذید بود و دیداری که تازه شده بود و رفاقتی که دوباره جان می‌گرفت بس دلچسب بود‌. و رازی که مُهرش باز شد، خانه ناصر و رَشی هم ویران شده بود و ناصر اشک‌های مرا که برای دیده بود دلش نیامده بود بیشترشان کند و بگوید خانه خودش هم خراب شده بود. و فقط از مرکاوای سوخته گفته بود و از شکست ذلیلانه . و از نابودی هیمنه پوشالی‌اش از و دو رمز جنگ ۳۳ روزه و از که در تک تک لحظات در کنار رزمندگان مانده بود‌. از بازسازی از این‌که پاسداری از خانه و کاشانه هزینه‌بردار است ولی تسلیم هزینه‌ای بس سنگین‌تر دارد. از قدرت الهی و جوانانش و از خانه عنکبوت که سست بنیاد است. و از شیرینی‌های آنروز و پیروزی و مبادا چینی دلم بشکند. روز گرامی 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
متوجه شدم دارن می‌رن خونه‌‌ش. گفتم: " می‌شه منم بیام؟" مهربونی کرد و گفت: "بله." فکرشو کنین من تنبل که بی ماشینم هیچ کجا نمی‌رم گفتم خودم میام. انگار ی چیزی منو می‌کشوند. گفت: "ما میایم دنبالت." گفتم: "نه خودم با مترو میام." برای منی که عادت به پوشیدن لباس گرم ندارم، هوا بس ناجوانمردانه سرد بود. بالاخره رسیدیم اوووووون سر تهران. فاطمه‌شون در رو باز کرد. سلام و علیک کرده نکرده محو تماشای خونه شدیم. اول از همه تابلوی بن بست مهربانی به چشمم خورد. خوب بن بست بود دیگه، نه که مهربانی بن بست باشه. تو خونه جای کوچه نیست. بعد فهمیدم یادگار خودش بوده. به گپ و گفت که شدیم من هی بیشتر سوال کردم و مادرش مدام جواب داد. حیف که گوشی‌م پر بود و فیلم‌ ضبط نمی‌شد. متوجه گذر زمان نشدم ولی وقتی بچه‌ها گفتن دیگه زمان نداریم، مادرش گفت: بچه‌م خیلی ذوق داشت که امسال هستش. خیلی دوست داشت شناسنامه‌ش بخوره. ولی خوب "شهادت" خورد. و آخر سر مادرش اجازه داد به نیابت از او بریم و رای بدیم. بریم و سرانگشت‌مون رو جای انگشت خونین او به آغشته کنیم. بریم و مثل او درست انتخاب کنیم. ما همه ماموریت داریم. ماموریتی از جانب فردا به یاد به عشق برای رای می‌دیم..... کمد شهدا سنگ نشانند که ره گم نشود.... 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
کنار مراقب موشک‌‌های‌مان باش بخورد درست وسط مغز بی مغزهای صهیونیست 🏷 Www.eitaa.com/banooyepishran