eitaa logo
بانوی پیشران
846 دنبال‌کننده
534 عکس
120 ویدیو
27 فایل
شناسه مدیر: @esrazanjani
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱) اولین و صمیمی‌ترین و همفکرترین دوستی بود که در نصیبم شد. کسی مفهوم و ارزش اولین و صمیمی‌ترین و همفکرترین را درک می‌کند که مفهوم غربت و دوری از و خانواده را چشیده باشد. چشم‌های سبز شاخص‌ترین ویژگی ظاهری او بود‌. از قضا چشمهای سبز ناصر همسرش هم شاخص‌ترین ویژگی ظاهریَ‌ش بود‌. ولی شاخص‌ترین ویژگی این رفاقت، همفکری ما دو خانواده بود‌. و این در غربت یعنی ثروت‌، یعنی همه چیز. اما دردناک ترین بخش رفاقت ما، آن‌جایی بود که این دوستی عمیق و ارزشمند، عمری فقط سه ماهه داشت‌. درست بعد از سه ماه از سکونت ما در ، رَشی و ناصر تصمیم گرفتند مغازه و خانه را بفروشند و به برگردند. برای‌شان تربیت دختر زیبا و پسر کوچک‌شان مهم‌تر بود از رفاه زندگی و داشتن یک ویلا و ماشین مدل بالای آمریکایی... برای ما سخت بود. دوست، حامی و همکار و خانواده خود را داشتیم از دست می‌دادیم ولی واقعا حق داشتند و ما حتی در گرفتن این تصمیم نقش جدی داشتیم‌ ولی فکر نمی‌کردیم این‌قدر زود اتفاق بيفتد. ۱۹۹۴ کجا و ۲۰۰۶ کجا؟! ۱۲ سال طول کشید تا دیدار ما تازه شود‌. یک عمر بود. نه تلفنی درست حسابی در بود و نه شبکه‌های اجتماعی بودند تا دست کم دیدار مجازی داشته باشیم. و بی‌شک دیداری با این فاصله باید شیرین می‌بود و پر از اشتیاق. راه رفتن در سخت بود و پیدا کردن یک آدرس، کلا در بیش از این‌که با نگاه به تابلوی اسم خیابان و کوچه اتفاق بيفتد، با پرسیدن از مغازه فلانی یا خانه فلانی کجاست ثمربخش است. حالا من با قلبی که صدای تپش‌هایش را بی‌شک اگر کسی از کنارم رد می‌شد، می‌شنید و با قدم‌هایی که بیشتر به بال درآوردن می‌مانست دارم در راه می‌روم و به دنبال سوپرمارکت ناصرالدین می‌گردم‌. بنا داشتم برای حاج ناصر و رَشی شگفتانه داشته‌باشم. ولی شگفت‌زده شدم‌. آن روزها اشکم را در‌می‌آورد‌. نبود‌. عروس خاورمیانه بیشتر به ویرانه می‌مانست‌. و سربلند، این بار زخمی بود. گوشه گوشه‌اش حکایت ویرانه‌هایی بود که آثار به جا مانده از یک آپارتمان ۱۰ طبقه یا کمتر و بیشتر بود‌. و برخی هم مشغول آواربرداری بودند یا ساختمان را شروع کرده بودند‌. کمتر خانه‌ای بود که سالم باشد شاید هم نبود. و من داشتم با اشتیاقی وصف ناپذیر به سمت سوپرمارکت ناصرالدین می‌رفتم. حالا رسیده‌ام به سوپرمارکت. خیلی عادی رفتم داخل و چند تا چیپس و شکلات برداشتم و رفتم جلوی دخل که حساب کنم. و ناصر که مثل همیشه سر به زیر بود جواب سلامم را خیلی رسمی داد. و گفت خَلیهُن ع حسابنا (مهمان ما باش‌). و من با لبخند و دل غنجه پاسخ دادم مَعلیش بَس ع حساب رَشی (باشه قبول می‌کنم ولی مهمان رَشی می‌شم‌). حالا ناصر سربلند کرد و بهت‌زده مرا نگاه کرد و به دخترم و پسرم نگاهی انداخت. دوباره دخترم را نگاه کرد و مرا و گفت حاجه زینب؟! و در ناباوری تمام ادامه داد یا بییّ رَشی بالضیعة لو تعرف انو انتو هون کان طارت و اجت (وای خدای من! رَشی روستاست. اگر می‌دانست شما اینجایید پرواز می‌کرد و می‌آمد.... از روزهای گفتیم. از سال ۲۰۰۰ و عقب‌نشینی از جنوب و شادی بی وصف مردم و از (جنگ۳۳ روزه) و اشک‌های جاری من گواه حالم بود که چه سخت بوده دیدن ویرانه‌ای به نام . اما حاج ناصر مدام دلداری‌ام می داد که می‌سازیمش‌. آخر سر هم گفت اصلا دست درد نکند که را خراب کرد. کدام آلات و ادوات تخریب ساختمان از کوچه‌های تنگ این منطقه رد می‌شد که بتوانیم خراب کنیم که بسازیمش. حالا شما فکر کن عملیات تخریب را به عهده گرفته و ما باید آواربرداری کنیم و بسازیم. زیبا نیست؟ بالاخره بی‌آن‌که یک بفرما بزند خداحافظی کردم و برگشتیم خانه دوستم‌ خدیجه. خدیجه توقع داشت برایش تعریف کنم از دیدار پر اشتیاقم ولی گفتم دوستم نبود. اصلا نگفتم ناصر را دیده‌ام و به زعم خودم بی‌مرام حتی بفرما هم نزد. هنوز باورم نمی‌شد و به دنیا بد وبیراه نثار می کردم و زمزمه می‌کردم از دل برود هر آنچه از دیده برفت. 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran
(۲) و ۲۰۰۸ وقتی دوباره به رفتم، اصلا دلم نمی‌خواست بروم البته دلم که می خواست ولی عقلم می‌گفت نرو که دوباره ضایع نشی‌. ولی دلم پیروز میدان بود. این بار که رفتم سوپرمارکت را نشناختم‌. یک ساختمان چند طبقه بود که زیرش یک سوپرمارکت با نام ناصرالدین دیده می‌شد. و حاج ناصر که به استقبالم آمد و رَشی که با موبایل ناصر همراه دخترش از ساختمان بال درآورده بود و آمده بود پایین. گیج شده بودم. نه به بی محلی ۲۰۰۶ و نه به استقبال ۲۰۰۸. ناهارِ دست‌پخت رَشی به شدت لذید بود و دیداری که تازه شده بود و رفاقتی که دوباره جان می‌گرفت بس دلچسب بود‌. و رازی که مُهرش باز شد، خانه ناصر و رَشی هم ویران شده بود و ناصر اشک‌های مرا که برای دیده بود دلش نیامده بود بیشترشان کند و بگوید خانه خودش هم خراب شده بود. و فقط از مرکاوای سوخته گفته بود و از شکست ذلیلانه . و از نابودی هیمنه پوشالی‌اش از و دو رمز جنگ ۳۳ روزه و از که در تک تک لحظات در کنار رزمندگان مانده بود‌. از بازسازی از این‌که پاسداری از خانه و کاشانه هزینه‌بردار است ولی تسلیم هزینه‌ای بس سنگین‌تر دارد. از قدرت الهی و جوانانش و از خانه عنکبوت که سست بنیاد است. و از شیرینی‌های آنروز و پیروزی و مبادا چینی دلم بشکند. روز گرامی 🏷 بانوی پیشران https://eitaa.com/banooyepishran